تاریخ انتشار: ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۲:۵۷
کد خبر: ۲۹۵۱۹۳
نسخه چاپی ارسال به دوستان ذخیره
این صدای «حسین» (ع) است که شما را فرا می‌خوانَد
این صدای کیست؟ این صدا چه می‌خواهد؟ این صدا چرا نمی‌گذارد که سرمان به زندگی‌هایمان خوش باشد؟ این صدا، این نجوا، این نامه که دستخط‌اش شبیه رسول‌الله (ص) است، ما را به سوی کدام کاروان فرا می‌خوانَد؟

 

 «هرکس به من بپیوندد به شهادت می‌رسد و هرکس تخلف کند و باز مانَد به فتح نخواهد رسید؛ والسلام.» اهالی مکه و مدینه چه کنند با این آخرین و کوتاه‌ترین نامه‌ی حسین بن علی (ع)؛ با این واضح‌ترین و صریح‌ترین دو جمله‌ای که در جواب‌شان هیچ کلمه‌ای جرأتِ روی کاغذ نشستن را ندارد. تمام دو شهر، میخ‌کوب شده‌اند روی کره‌ی زمین. این صدای کیست؟ این صدا چه می‌خواهد؟ این صدا چرا نمی‌گذارد که سَرِمان به زندگی‌هایمان، خوش و به آبشخورهایمان، گرم باشد؟ اصلا این صدا، این نجوا، این نامه که دستخط‌اش شبیه رسول‌الله (ص) است، ما را به سوی کدام کاروان فرا می‌خوانَد؟
سحرِ هشتمین روز از ذی‌الحجه سال شصتم هجری است. و نامه‌ی نگاشته شده‌ی حسین بن علی (ع) اتمام حجتی شده جان‌کاه بر تمام تاریخ‌ها و آدم‌هایش: «هرکس به من بپیوندد به شهادت می‌رسد و هرکس تخلف کند و باز مانَد به فتح نخواهد رسید؛ والسلام.» کعبه خیره در چشمان کاروان حسین (ع) اشک می‌ریزد و دست به دامان عبای عباس (ع) شده برای نرفتن. اما عَلَم‌ها را برداشته و اسب‌ها و شترها را هِی کرده‌اند. و دیگر هیچ راهی برای تعلل در برابر شیطان نیست. درست در روزی که همه، زمین را به آسمان دوخته‌اند برای تمتع از حج، و بستن اِحرام بر گِرد خانه‌ی محبوب، و قدم گذاشتن در حریم امن خدا؛ کاروان حسین (ع) دل می‌کَند از مکه و پیش می‌رود به سوی احرامِ خون بستن در قتل‌گاهی به نام کرب‌وبلا؛ تا چشم در چشم مردمک‌های شرزده‌ی شیطانی واقعی، رَمی جمرات کند و «لبیک اللهم لبیک» بخوانَد.
حال حسین (ع)، در چنین ساعاتی، ایستاده بر بلندای کوه‌های مکه، با محاسنی که سپیدی در میان سیاهی‌هایش رگه انداخته و با عمامه‌ای سبز چون برگ‌های درخشان نخل‌های مدینه، خدا را با زمزمه‌های «عرفه»اش به سوی این کاروان جدا افتاده از همهمه حاجیانِ اتراق کرده در سرزمین وحی، فرا می‌خوانَد: «خدایا به که واگذارم مى‌کنى؟ آیا به خویشاوندى که از من بِبُرَد؟ یا بیگانه‌اى که مرا از خود دور کند؟ یا به کسانى که خوارم شمرند؟ و تویى پروردگار من و زمامدار کار من؛ به سوى تو شکایت آرم از غربت خود ... .»
آه از غربت اباعبدالله (ع). در صحرای عرفات. آن‌گاه که بین او و خانه‌ی خدا فاصله‌ای نیست جز شمشیرها و کینه‌های در نیام پیچیده‌ای که زیر سفیدی لباس‌های احرام پنهان کرده‌اند. و مگر ما با خود چه می‌اندیشیم؟! که خدا به صدای که گوش می‌دهد؟! به لبیک‌های پوک حاجیان سر تراشیده‌ی خدانشناس؟ یا به صدای دل‌نشین حسینِ فاطمه (س)؟ به قربانی‌های آن‌ها؟ یا به این کاروان سادات که با خویشتن‌شان برای قربانی شدن در مسلک عشاق پیش آمده‌اند؟
«یا حُسَیْنُ(ع) اُخْرُجْ فَإِنَّ اللّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یَراکَ قَتیلا» ای حسین (ع)! رهسپار شو؛ که خداوند می‌خواهد تو را کُشته ببیند! کشته‌ای افتاده بر رمل‌های تب‌دار بیابان‌ها. تکه تکه شده. سر بریده. به خون پیچیده. آن‌قدر که رگ‌های شکافته‌ات با رگ‌های زمین ممزوج شود و فرشته‌گان و جنیان و زمینیان و آسمانیان از تماشای این قربان‌گاه و هروله‌ی تو بر زمزم خون مبارک‌ات به زجه برسند؛ و زینب (س)، حج کاروان فتح را بر عید قربان بدن‌های چاک چاک برادران‌اش به پایان برسانَد: «اللهم تقبل منا هذا قلیل القربان» خدایا، این قربانی اندک را از ما بپذیر!

این چه اشتیاقی‌ست هم‌آغوشِ با این امتحان سخت؟ و این چه بزمی‌ست که جام بلایی این‌چنین را، به مُقربان‌اش ارزانی داشته‌اند؟ حجِ خون!خدایا، چه دشوار است بپذیری که اسب‌ها بر سینه‌ی حسین (ع)، برای زنده کردن کرامت انسان، سُم بکوبند. بپذیری که شهید شود. بپذیری تا ما جا ماندگان از کاروان او، دست‌آویزه‌ای داشته باشیم برای رستگاری. و رسیدن به حجی واقعی؛ حجی که در آن، حق بر باطل و خون بر جان شیرین آدمیزاد مقدم شود. حجی که در آن، تکلیف ایستادنِ چشم در چشمِ شیطان‌هایی‌ست که بذرهایشان هر روز در سینه‌ی ما کاشته و داشته و برداشته می‌شوند! حجی که در آن، تکلیف ما با دست‌هایمان روشن شود!راستی؛ به دست‌هایمان نگاه کرده‌ایم؟ به نامه‌ی حسین (ع) که در میانه‌ی انگشت‌هایمان می‌لرزد، چطور؟ این کاروان، سال‌هاست که به مقصد می‌رسد! می‌شنوید؟ این، صدای حسین (ع) است که ما را فرا می‌خوانَد: «من لَحِقَ بی منکم اُسْتُشْهِد و مَن تَخلَّف لم یَبْلُغ الفتحَ و السلام» هرکس به من بپیوندد به شهادت می‌رسد و هرکس تخلف کند و باز مانَد به فتح نخواهد رسید؛ والسلام ... .

مرجع / فـارس
:
:
:
آخرین اخبار