در روزهایی که کارگران شرکت هفتتپ حمایت، توجه و گرفتن حق خود را فریاد میزدند مردی از تبار رجایی زندگی را از مسیر همت به سفره آنها بازگرداند.
مریم صاحب محمدی نژاد، تاریخ و گردش دوران چیز عجیبی است یکسال و یک ماه و چند روز پیش خوزستان برای هشتمین بار مهیای ۲ روز کار بدون وقفه شده بود کمی صریح و بدون تعارف بخواهم بگویم هر وقت میآمد لحظه به لحظه مان میشد کار کار کار.البته که او مقصر نبود از من خبرنگار تا آن مسئولان بالا بالای استان بهکار در زمان اداری آنهم پشت میز و صندلی عادت کرده بودیم چندان درک عمیقی از کار جهادی و سازنده و بدون قیدوبند به ساعت و مکان نداشتیم.از این هشت بار تنها یکمرتبه آنهم از فاصلهی ۲۰ یا ۳۰ متری توانستم نظارهگر سیدی باشم که از شور حضورش کام هزاران هزار خوزستانی شیرین شد.سال گذشته نقش مردی بر قاب خاطرات بسته شد که زندگی ۶ هزار چند نفر از کارگران هفت تپه را از زخم بدعهدی نااهلان مرهم بست و در آخرین حضورش تنها برای دیدن لبخند کارگرانی آمده بود که پساز سالها رنگ عزت و آسایش را به واسطه مردانگی رئیس جمهور کشورشان دیدند و امروز من در محلی حاضرم که سید ابراهیم رئیسی هشتمین رئیس جمهور کشورمان برای آخرین بار در دیدار با کارگران هفت تپه در آن محل ایستاده بود و امان از رد خاطرات بر سینه صحنهها که اشک تنها کلامی است که قلب از مرورشان بر چشمها جاری میسازد.
آقای احمدی از کارکنان شرکت کشت و صنعت هفت تپه است. گمان میکنم اکثر شما او را بشناسید. اگر دیدارهای حضرت آقا را دنبال کنید قطعاً عکس زیر را که آقای احمدی را خواهید شناخت.
ایستگاه هفتتپه
او از روزی میگوید که شهید جمهور بدون قرار قبلی به میان کارگران هفتتپه میآید. جمع زیادی از کارگران برای قدردانی از آیتالله رئیسی در ایستگاه راهآهن جمع شده بودند تا جلوی قطار حامل رئیسجمهور را بگیرند و اینبار حال خوششان را با سید در میان بگذارند.حوالی ظهر بود که قطار به ایستگاه هفتتپه رسید و آیتالله رئیسی پساز اطلاع از اجتماع کارگران هفت تپه از قطار پیاده میشود و به میان آنها میرود.
جایگاه آخر
بعد از چند دقیقه سخنرانی متوجه میشود که شمار زیادی از کارگران در شرکت منتظر حضورش هستند.آقای احمدی همانطورکه سرش را پایین انداخته بود و انگشتر در دستش را دور میداد با آهی برخاسته از افسوس ادامه داد: درنگ نکرد و کارگران را چشم به راه نگذاشت. او برای کارگران هفت تپه مثل یک پدر دلسوز بود که هرچه فرزندانش میخواستند مهیا میکرد.با دستش به سمت جایگاهی اشاره داد که شهید رئیسی در آن محل با کارگران همکلام شد و پیشنهاد داد که ادامه صحبتهایش را در آنجا بشنوم.
رئیس جمهور خودمانی
حس غریبی داشتم از پلههای جایگاه بالا میرفتم و چهرهی آرام و دغدغهمندش جلوی چشمانم نقش میبست. با بالا رفتن هر پله به آن فکر میکردم روزی که برای آخرین بار یا شاید برای خداحافظی به هفتتپه آمده بود هنگام بالا رفتن از این پلهها چه در سر و چه در دل داشت؟در همین فکر و خیال بودم که با صدای آقای احمدی به خودم آمدم. به بالای جایگاهی رسیدیم که آیتالله رئیسی روی آن از توسعه هفتتپه بهجهت پایان بیکاری منطقه سخن میگفت.احمدی اینچنین میگوید: آن روز که وارد محیط شرکت شد پایش در گلولای فضای سبز محوطه فرورفت اما بدون هیچ نگرانی به راهش ادامه داد و بههمین جایگاه آمد.در کمال سادگی و کاملاً خودمانی با کارگران صحبت میکرد.همانطورکه لبخند میزد و پرت شده بود به خاطراتش ادامه داد: باورتان میشود رئیسجمهور یک مملکت آنقدر باصفا باشد، آنقدر با کارگران در ارتباط باشد که دیگر با اسم کوچکمان ما را بشناسد و از صدایمان کند؟!
او یک مرد واقعی بود
در هرکجای شرکت پا میگذاشتم و نام سید ابراهیم را به زبان میآوردم کارگرانی را میدیدم که سری به نشانه افسوس تکان میدادند و تنها یک جمله مشترک را تکرار میکردند: او یک مرد واقعی بود.آقا نجات یکی از کارگران شرکت است. خاطرات جالبی از روزهای تلخ شرکت دارد.با دستمال دستش عرق پیشانیاش را میگیرد و شروع میکند: بهدلیل سختی که آن روزها بر زندگی تمام کارگران حاکم شده بود متأسفانه همسر یکی از همکارانم با وجود داشتن چند فرزند از او طلاق گرفت اما شیرینی قصه آنجاست که پساز تلاش آیتالله رئیسی و سامان گرفتن هفت تپه و آمدن روزهای خوش به مجموعه، دوباره به زندگیاش بازمیگردد و الحمدلله چراغ خانهشان روشن است و زندگی خوبی دارند.
هفتتپه را سرپا نگه خواهیم داشت
به نقطهای خیره شده بود و ادامه داد: میدانید خانم! از این جنس قصهها میان کارگران هفت تپه زیاد است. روزهای سختی بودند؛ فکرشان هم آزاردهنده است. به جایی رسیده بودیم که هیچ کجا اعتباری نداشتیم. بقالی محل پسمان میزد، بانکها تحویلمان نمیگرفتند؛ حتی در خورد و خوراک روزانهمان هم مانده بودیم.روی دستش زد و گفت: قدرش را ندانستیم خدا را گواه میگیریم که همانند یک ناجی به فریادمان رسید و وگرنه خدا میداند سر و کارمان به کجا میکشید.کم هم نیستیم ۶ هزار خردهای نفر که هر کدامشان هم خانواده دارد. تابهحال هیچ مسئولی آنقدر با ما ارتباط نداشت که آقا سید از زمان ریاستش در قوه قضاییه تا زمان ریاست جمهوریاش بهطور رسمی و غیررسمی پیگیر کار ما بود.در بازدمی بریدهبریده ادامه داد: مزدش شهادت بود اما حیف که زود تنهایمان گذاشت. هیچگاه محبت و دلسوزسهایش از خاطرمان نخواهد رفت و به عشق خودش هفتتپه را سرپا نگه خواهیم داشت.
رئیسی عزیزمان؛ آسوده باش
رئیسی عزیزمان آرام و آسوده باش امروز چرخ تولید هفتتپه بر مدار همت و خواستن میچرخد و همانگونه که اراده کرده بودی کارگرانش نانشان را از دست بیگانگان نمیگیرند.امروز که وصف مردانگی، ایثار، جهاد، جنگیدنت برای طلوع حق را از زبان کارگران هفتتپه میشنیدم ناخودآگاه چند خط از آوینی در پستوی ذهنم زمزمه میشد: ما ایثار را دیدیم كه چگونه تمثل مییابد. عشق را هم، امید را هم، زهد را هم، شجاعت را هم، كرامت را هم، عزت را هم، شوق را هم و همه آنچه را كه دیگران جز در مقام لفظ نشنیدهاند، ما به چشم دیدهایم.ما دیدیم كه چگونه كرامات انسانی در عرصه مبارزه به فعلیت میرسند. ما معنای جهاد اصغر و اكبر را درك كردیم. آنچه را كه عرفای دلسوخته حتی بر سردار نیافتند، ما در شبهای عملیات آزمودیم.ما فرشتگان را دیدیم كه چه سان عروج و نزول دارند. ما عرش را دیدیم. ما زمزمه جویبارهای بهشت را شنیدیم. از مائدههای بهشتی تناول كردیم و بر سرسفره حضرت ابراهیم نشستیم. ما در ركاب امام حسین(ع) جنگیدیم. ما بی وفایی كوفیان را جبران كردیم... .