تاریخ انتشار: ۰۷ فروردين ۱۴۰۳ - ۱۱:۳۱
کد خبر: ۲۹۰۶۱۵
نسخه چاپی ارسال به دوستان ذخیره
شاعری که به جای انگشتر گرفتن، به آقا، انگشتر هدیه داد


به دست جانباز آقا بوسه‌ای زدم و متحیر از حافظه ایشان به عقب برگشتم. کمی بعد دیدم انگشتر عقیقی که به ایشان هدیه داده بودم در دست‌شان است.
خبرگزاری فارس: قبل از اذان مغرب رفتم که حضرت آقا را از نزدیک‌تر ببینم و گفتگو کنم. نشد. می‌گفتند فقط کتاب‌ دارها می‌توانند خدمت آقا برسند و من کتابم را نیاورده بودم. برگشتم. اما نا امید نشدم. اذان شد. صفوف نماز جماعت تشکیل شد و آقا به امامت ایستادند. بین‌الصلاتین، ایستادند برای نافله نماز مغرب. این بیت سعدی از ذهنم  عبور کرد که: «من ماه ندیده‌ام کلَه‌دار، من سرو ندیده‌ام قباپوش»
افطار که خوردیم اکثر جمعیت رفتند طبقه بالای بیت برای شروع جلسه. محافظین نمی‌گذاشتند کسی نزدیک آقا شود. اما‌ ناگهان رفتم‌ جلو و با صدای بلند گفتم: «حضرت آقا سلام علیکم.» آقا که سرشان پایین بود نگاهم‌ کردند. گفتم: «انگشتری...» فکر کردند می‌گویم انگشتر می‌خواهم. گفتند: «چیزی دستم نیست.» گفتم: «برایتان انگشتر هدیه آورده‌ام.»
«در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد» و این حیله من بود برای اینکه حلقه حفاظتی را متقاعد کنم که بگذارند جلو بروم! الان دیگر خود آقا اجازه داده بود. جلو رفتم و کنارشان نشستم. گفتم: «شفیعی هستم از اهواز.» آشنایانه نگاه کردند و گفتند: «نوه آقای شفیعی هستید؟» گفتم: «بله» گفتند: «حالشان خوب است؟» گفتم: «بله؛ عرض سلام و دست‌بوسی داشتند خدمت شما.» گفتند: «دو تا نوه شاعر دارند ایشان.» گفتم: «بله؛ دیگری آقا سیدمحمدمهدی است که آن‌ طرف ایستاده.» و نگاه آقا به او دلیل موجهی بود برای حلقه حفاظتی که به سیدمحمدمهدی هم مجوز ورود بدهند!
همزمان آقا پرسیدند: «آقای شفیعی آقازاده‌ای داشتند که فوت شد.» گفتم: «بله؛ سیدمحمدمهدی که دارد می‌آید فرزند ایشان است.» سید هم روبروی آقا نشست و دست ایشان را بوسید. آقا گفتند: «آقای شفیعی از ذخائر ماست و هم شما و هم مردم خوزستان باید قدر ایشان را بدانید.» بعد گفتند: «من شعرهایتان را دیده‌ام؛ شما شاعران خوبی هستید و استعداد خوبی دارید. کدامتان بود که برای عراق و اینها شعر گفته بود؟»‌ سیدمحمدمهدی گفت: «من برای مدافعان حرم خدمت‌تان شعر خواندم.» آقا گفتند: «شعر خوبی بود. ان شاالله موفق باشید.»
به دست جانباز آقا بوسه‌ای زدم و متحیر از حافظه ایشان به عقب برگشتم. کمی بعد دیدم انگشتر عقیقی که به ایشان هدیه داده بودم در دست‌شان است.
روایت سید علیرضا شفیعی، شاعر خوزستانی، از دیدار شاعران با رهبر معظم انقلاب

مرجع / فـارس
:
:
:
آخرین اخبار