تاریخ انتشار: ۰۶ آذر ۱۴۰۴ - ۲۰:۰۲
کد خبر: ۳۲۲۷۱۱
نسخه چاپی ارسال به دوستان ذخیره

استادی که همراه با دانشجویانش خورشید را به دانشگاه برد

در دل محوطه دانشگاه آزاد اهواز، جایی که روزی فقط یک کارگاه فنی بود، حالا پنل‌هایی ایستاده‌اند که با حرکتشان خورشید را دنبال می‌کنند، نتیجه ابتکار استاد بسیجی که همراه دانشجویانش، یک نیروگاه تحقیقاتی خورشیدی را از صفر ساخت.
  پاییز آرام روی حیاط دانشگاه پهن شده؛ نسیمی خنک میان ساختمان‌های بلند و محوطه وسیع می‌چرخد و سایه درختان نیمه‌زرد را روی زمین می‌کشد. درست وسط این محوطه روشن، جایی که مسیر عبور دانشجوها به کلاس‌هاست، چند ردیف پنل خورشیدی مثل صفحه‌های آبی‌رنگی که رو به آسمان باز شده باشند برق می‌زنند. چند دانشجو خم شده‌اند روی اتصالات و سیم‌ها؛ بعضی ایستاده، بعضی نشسته روی زمین، با دقتی شبیه جراحانی که روی یک بدن زنده کار می‌کنند. صدای آرام پیچ‌گوشتی، خش‌خش باد و مکالمه‌های کوتاه، ترکیب عجیبی ساخته؛ ترکیب علم، تجربه و جوانی و پنل‌هایی که رو به آسمان ایستاده‌اند و منتظرند تا ذره‌ذره نور را بنوشند و تبدیلش کنند به انرژی.اطراف سازه‌ها نوار زرد کشیده شده؛ مثل مرزی کوچک برای یک رؤیا. اینجا، درست وسط حیاط دانشگاه، جایی شکل گرفته که شبیه یک کارگاه زنده است؛ کارگاهی که نور را می‌گیرد و امید را پس می‌دهد.

نقطه آغاز یک تفکر

پشت پنل‌ها مردی ایستاده که نگاهش پر از ثبات و تجربه است. ابراهیم آقاجری، عضو هیئت علمی گروه مهندسی برق و آغازگر این حرکت. وقتی نزدیک می‌شوم، با لبخند خسته اما باوقاری می‌گوید: این نیروگاه، یک نیروگاه تحقیقاتی دو کیلوواتی و نقطه شروع یک تفکره؛ جایی که می‌خوایم بچه‌هامون تکنولوژی رو لمس کنن، نه اینکه فقط توی کتاب بخونن.قدمی برمی‌داریم و از میان نوار زردی که دور پروژه کشیده‌اند عبور می‌کنیم؛ شبیه وارد شدن به یک کارگاه زنده وسط دانشگاه. چند کابل از کنار پایه‌ها رد شده، جعبه ابزارها باز مانده و صدای ریز پیچ‌گوشتی‌ها لابه‌لای گفت‌وگوی دانشجوها شنیده می‌شود. آقاجری کنار یکی از پنل‌های دو محوره می‌ایستد، دستی به بدنه فلزی آن می‌کشد و ادامه می‌دهد: این دستگاه دو محوره اس. یعنی با اطلاعات حرکتی خودش، همیشه رو به خورشیده. چون ما باید بیشترین انرژی رو از همین آفتابی بگیریم که سال‌ها فقط گرمی‌ش نصیبمون شده.قدم‌به‌قدم با او راه می‌روم و هر چه جلوتر می‌رویم، فضا شبیه قلب تپنده یک پروژه دانشجویی موفق‌تر می‌شود. چند نفر از دانشجوها کنار تابلو برق ایستاده‌اند، صفحه دیجیتال کوچکی مدام روشن و خاموش می‌شود و اعدادش کوبشی شبیه نفس‌کشیدن دارد. از همان‌جا چشمم به پلاک کوچکی می‌خورد که روی یکی از پنل‌ها نصب شده: نیروگاه خورشیدی شهید حسین معماری.انگار دل پروژه با نام یک شهید نفس می‌کشد؛ یکی از همان جوان‌هایی که روزی در همین دانشگاه درس می‌خواند.

معنای اعداد

دکتر آقاجری مرا وارد مجتمع کارگاه‌های فنی‌ـ‌مهندسی می‌کند؛ همین که در نیمه‌فلزی باز می‌شود، بوی سیمِ لحیم‌شده و ابزار داغ‌شده در هوا می‌پیچد و فضای کارگاهی، خودش را قبل از هر چیز نشان می‌دهد. میزها پر از قطعات بازشده و سیم‌های رنگی است و صدای ریز هویه از گوشه‌ای شنیده می‌شود.روی میزها، سیم‌ها، بردها، پنل‌های کوچک آموزشی و دفترچه‌های طراحی پخش شده. بعضی میزها پر از ابزار است، بعضی میزها مثل یک نقشه‌خوانی بزرگ.او دست روی یکی از میزها می‌گذارد: این‌ها کیت‌های آموزشی هستن. همه طراحی و ساختشون همینجا انجام شده، زیر نظر خود بچه‌ها. از کارشناسی تا ارشد. یعنی هر چیزی که بیرون گرون و دست‌نیافتنی، اینجا خودمون ساختیم.جلوی یکی از میزها جوانی مشغول اندازه‌گیری است. وقتی از او درباره پروژه می‌پرسم، بدون اینکه نگاهش از ولتمتر برداشته شود، می‌گوید: من از تابستون اینجام. شاید پروژه ظاهراً کوتاه باشه، اما پشتش کلی تحقیق هست. باید آمپر و ولتاژ رو دقیق بررسی کنیم. نقاطی رو پیدا کنیم که بیشترین توان رو بده. مثلاً همین پنلی که الان دارید نگاهش می‌کنید، حدود ۴۰ ولت خروجی میده. خیلی خروجی خوبیه.جمله‌اش را با نوعی افتخار و آرامش می‌گوید؛ انگار ۴۰ ولتی که از دل نور آفتاب بیرون کشیده، برایش بیش از یک عدد است. اینجا هر عدد معنایی دارد. ساعت‌ها ایستادن زیر آفتاب، پیچ‌کردن، سیم‌زدن، خط‌خوردن دوباره، تلاش دسته‌جمعی.
کمی آن طرف‌تر یکی دیگر از دانشجوها کنار سازه تک‌محوره ایستاده؛ سازه‌ای که آهسته، مثل یک گل آفتابگردان، به دنبال خورشید می‌چرخد. می‌گوید: پروژه من ردیابی لحظه‌ای خورشیده. هر دقیقه زاویه‌اش تنظیم میشه. برخلاف پنل‌های ثابت که فقط ظهر بهره میدن، این یکی همیشه تو بیشینه توان قرار داره.با انگشتش به جک‌های کوچک فلزی پشت پنل اشاره می‌کند و توضیح می‌دهد که چطور حرکت‌هاش را با داده‌برداری دقیق هم‌سو کرده‌اند. حین حرف‌زدن، چشمانش از شوق برق می‌زند؛ شوق این‌که چیزی ساخته که واقعاً کار می‌کند، نه اینکه فقط در کلاس حل شود.

جایی که گرما چالش است و خلاقیت راه‌حل

در گوشه‌ی دیگری از محوطه، چند دانشجو دور یک پنل ایستاده‌اند که پشت آن شبکه‌ای از لوله‌های باریک آبی نصب شده. یکی از آن‌ها توضیح می‌دهد: ببینید، این پنل‌ها وقتی داغ میشن، راندمان میفته. ما برای اینکه مشکل رو حل کنیم، سیستم خنک‌سازی پشت پنل گذاشتیم. آب داخلش گردش می‌کنه و دما رو پایین میاره.او با دست سطح پشت پنل را لمس می‌کند؛ گرمای آفتاب روی فلز قابل احساس است. می‌گوید: این یکی از چالش‌های ما بود. خنک‌سازی تو هوای ۵۰ یا ۶۰ درجه اهواز شوخی نیست.این‌جا، همه چیز واقعی است. فرمول‌هایی که در کلاس تنها روی تخته نوشته می‌شد حالا روی بدنه پنل‌ها و سیم‌ها و پمپ‌های کوچک جان گرفته‌اند. همین جاست که فهمیدن، از جنس لمس می‌شود.

پشت صحنه‌ تلاش‌ها؛ روایت استاد

وقتی دوباره کنار دکتر آقاجری قدم می‌زنم، آفتاب به نیمه آسمان رسیده و سایه ما کوتاه‌تر. او به نقطه‌ای از زمین اشاره می‌کند؛ جایی که خاک کمی زیرورو شده و از دل زمین چند کابل زرد رنگ بیرون زده.برای زیرسازی اینجا، ما یه روز تقریباً ۶ ساعت کار کردیم. کابل‌کشی کف خیلی سخت بود. تازه همون روز، دانشگاه به خاطر گرد و غبار تعطیل شده بود!می‌خندد و ادامه می‌دهد: فقط من بودم و سه تا از بچه‌هام. اما بچه‌ها نمی‌خواستن کار معطل بمونه. ما حتی برای تست خنک‌کننده، از ادوات ماشین خود دانشجوها استفاده کردیم!روی یکی از پنل‌ها خم می‌شود و با دست فن بزرگ نصب‌شده را تکان می‌دهد: این فن! خودمون انتخابش کردیم. چند تا مدل تست زدیم. رادیات ماشین آوردیم، پمپ آب تهیه کردیم. همه رو با پول خود بچه‌ها ساختیم. چیزی نبود که آماده بخریم.خستگی در صدایش نیست؛ برعکس، نوعی غرور عمیق در لحنش جریان دارد.شاید یکی از افتخاراتم اینه که عضو بسیج اساتید هستم. بسیجی یعنی همون‌که وسط کار می‌مونه، حتی وقتی کسی نیست. من این روحیه رو توی بچه‌هام دیدم؛ زمانی که هیچ بن‌بستی رو قبول نمی‌کردن.
لحظه‌ای سکوت می‌کند، چشمش به چند دانشجویی می‌افتد که کنار پنل‌ها ایستاده‌اند.چهار نفر از بچه‌ها فارغ‌التحصیل شدن. دو نفر هم همین پروژه باعث شد استخدام بشن اما مهم‌تر از اینا این که حتی بعد فارغ‌التحصیلی هم برگشتن و به بچه‌های جدید یاد دادن. تیم هنوز زنده‌س، هنوز کنار هم‌.اینجا میان این آفتاب، تنها پنل‌ها نیستند که برق دارند؛ چشمان این آدم‌ها، ذهنشان، همکاری‌شان و ایمانی که به کارشان دارند هم برق می‌زند.

جایی که نور معنا می‌شود

وقتی دوباره به محوطه خورشیدی برمی‌گردم، خورشید درست بالای پنل‌هاست. زاویه نور دیگر تیز نیست؛ مستقیم می‌تازد و سطوح آبی پنل‌ها را به آینه‌ای بزرگ تبدیل می‌کند. دانشجویی که مسئول اندازه‌گیری است، با صدای آرام اما هیجان‌زده می‌گوید: الان بهترین زمانه. ببینید! خروجی داره بالا میره.صفحه نمایش عددها را یکی پس از دیگری بالا می‌کشد؛ انگار پنل‌ها نفس عمیق‌تری می‌کشند.من وسط این منظره ایستاده‌ام. چند میز ابزار، چند پنل بزرگ، چند دانشجو که با عشق کار می‌کنند و آفتابی که سال‌ها فقط بار گرمایش را آورده بود اما امروز تبدیل شده به انرژی. تبدیل شده به یک کار علمی که می‌تواند فردا را بهتر کند.

نامی که پروژه به آن تکیه زده

وقتی دوباره چشمم به تابلو کوچک «نیروگاه خورشیدی شهید حسین معماری» می‌افتد، حس می‌کنم اینجا نوعی پیوند میان گذشته و آینده ساخته شده است؛ گذشته‌ای که با خون شهیدان نوشته شد و آینده‌ای که با دست‌های دانشجویان جوان و باور یک استاد در حال شکل گرفتن است.دکتر آقاجری می‌گوید: اسم اینجا رو گذاشتیم شهید مدافع حرم، شهید حسین معماری. چون او هم یکی از همین دانشجوها بود؛ یکی از همین بچه‌هایی که امروز پشت این پنل‌ها ایستادن.

پایان روایت؛ آغاز یک مسیر

وقتی از محوطه فاصله می‌گیرم، هنوز بوی فلز گرم و صدای وزش باد میان سازه‌ها در ذهنم می‌پیچد. این کارگاه کوچک جایی است که اراده، علم، جوانی، خلاقیت و ایمان یک‌جا جمع شده‌اند.در دل پرهیاهوی اهواز، درست همان‌جایی که آفتاب معمولاً نفس‌ها را می‌بُرد، چند پنل خورشیدی حالا نفس می‌کشند. هرکدامشان سهم کوچکی از نور خورشید را می‌گیرند و تبدیلش می‌کنند به انرژی؛ به امید؛ به یک آینده ممکن.و من با خودم فکر می‌کنم: اگر قرار باشد تغییری بزرگ از جایی شروع شود، شاید همین‌جا باشد؛در حیاط ساده یک دانشگاه، زیر نور تند خورشید، جایی که چند جوان و یک استاد تصمیم گرفتند «ناممکن» را به جریان برق تبدیل کنند.
:
:
:
آخرین اخبار