تاریخ انتشار: ۰۵ شهريور ۱۴۰۴ - ۱۰:۱۲
کد خبر: ۳۱۷۹۴۳
نسخه چاپی ارسال به دوستان ذخیره

این دکتر فیلیپینی هرگز ایران را ترک نکرد

از دل جزیره‌های فیلیپین راهی سرزمینی شد که هیچ نسبتی با او نداشت اما سرنوشت، رشته‌های دلش را به خاکی گره زد که روزی آن را خانه خواند. باتارا، پزشک جوانی که می‌توانست در سرزمین مادری‌اش زندگی آسوده‌ای داشته باشد، دزفول را برگزید و هیچ‌گاه آنجا را ترک نکرد.
  ۱۹ دسامبر ۱۹۵۰، در شهر شلوغ و پرهیاهوی مانیل فیلیپین، کودکی به دنیا آمد که سرنوشت نامش را در جنوب غربی ایران بر سر زبان‌ها جاری ساخت. اورارا باتارا، دختری از سرزمین جنوب شرق آسیا، روزهای کودکی و نوجوانی‌اش را میان خانواده و دوستانش گذراند اما سرنوشت برای او تصمیمی بزرگ رقم زده بود؛ در ۲۵ سالگی زمانی که جوانی و شور زندگی در او اوج گرفته بود، بار سفر بست تا در کشوری دیگر با تخصص پزشکی‌اش به خدمت مردم بپردازد.راهی طولانی و دور بود؛ از مانیل تا ایران، از خاور دور تا خاورمیانه، از جنوب شرقی آسیا تا جنوب غربی ایران، به شهری تاریخی و مهم، دزفول. خاک دزفول اما گیرا بود آنقدر که او را پاگیر کرد. اورارا جوان که آن روزها پا به دزفول گذاشت نمی‌دانست که سال‌ها بعد، همین خاک، او را به عضوی از خانواده بزرگ شهر تبدیل خواهد کرد.او در این شهر ماند؛ تا سال ۱۳۹۶، زمانی که جهان پزشکی دزفول و دل مردم این شهر یکی از باوفاترین پزشکانشان را از دست دادند.

آغاز راهی ۴۳ ساله

وقتی اورارا وارد بیمارستان افشار شد، فضای بیمارستان با بوی الکل، صدای قدم‌های سریع پرستاران و زمزمه بیماران عجین شده بود. او با آرامش و چهره‌ای مشتاق، قدم به راهروهای شلوغ گذاشت و کار خود را به عنوان پزشک عمومی آغاز کرد. خیلی زود نیاز بیمارستان او را به بخش‌های داخلی، اورژانس و حتی روستاهای محروم اطراف کشاند.عبدالمجید طالب‌زادگان، رئیس وقت بیمارستان، می‌گوید: زمانی که جنگ شروع شد، همه پزشکان خارجی رفتند جز خانم دکتر باتارا. او با عشق و علاقه کار می‌کرد و حتی با بچه‌های جهاد سازندگی به روستاهای محروم می‌رفت و بیماران را معاینه می‌کرد. هیچ وقت از نظر حقوق و پول شکایتی نداشت و هر کاری به او می‌سپردیم، با کمال میل انجام می‌داد.

جنگ و ماندن در خط مقدم

با آغاز جنگ تحمیلی، سایه خشونت و انفجار بر سر دزفول سنگینی کرد. بیمارستان‌ها پر از مجروحان و آسیب‌دیدگان بود و هر روز خبر بمباران و تجاوز به شهرهای اطراف می‌رسید. در چنین شرایطی، اورارا باتارا نه تنها نترسید، بلکه به ستون اعتماد بیماران و رزمندگان تبدیل شد. او در اورژانس حاضر بود، جایی که صدای آمبولانس‌ها و فریاد پرستاران با هم ترکیب می‌شد. ساعت‌ها روی پا بود، با مجروحانی که هر کدام داستانی از درد و ترس داشتند، صحبت می‌کرد و آرامش می‌بخشید. شب‌ها در اتاق‌های تاریک بیمارستان قدم می‌زد تا مطمئن شود هیچ بیمار تنها نیست.طالب‌زادگان ادامه می‌دهد: در زمان جنگ، وقتی عملیات فتح‌المبین شروع شد، ما چندین روز از بیمارستان بیرون نرفتیم، او هم بیرون نرفت و پابه‌پای ما کمک می‌کرد. ارتباط عاطفی با بیماران داشت و مثل اعضای خانواده آن‌ها بود.

برگی تازه

با گذشت زمان، اورارا تخصص داخلی خود را از کشورش به‌صورت غیرحضوری گرفت و به عنوان اولین پزشک بخش دیالیز بیمارستان افشار مشغول شد. بخش دیالیز، جایی که بیماران نارسایی کلیه روزها و ساعت‌های مشخصی را برای درمان سپری می‌کردند، به مرکز دیگری از خدمت او تبدیل شد.سعید نظری، سوپروایزر کنترل عفونت بیمارستان که ده سال در کنار او کار کرده است، می‌گوید: خانم دکتر به معنای واقعی کلمه انسان شریفی بودند. هیچ‌وقت حتی در اوج خستگی صدای بلند با بیماران نداشت. صادق و وقت‌شناس بود؛ ساعت هشت صبح، همیشه در بیمارستان حاضر بود و از بیماران دیالیزی هیچ‌گاه ویزیت نگرفت.او در مطب کوچک خود، بیماران دیالیزی و پیوندی را رایگان ویزیت می‌کرد، خانه‌به‌خانه به دیدار بیماران می‌رفت و همیشه لبخندی آرام بر لب داشت. برای مردم دزفول، او نه تنها پزشک، بلکه عضوی از خانواده بود.

طلوع سپیده

یکی از روشن‌ترین فصل‌های زندگی او، تحول یکی از وجوه درخشان زندگی اورارا، تحول معنوی او بود. پیش از مسلمان شدن، نامش اورورا بود؛ به معنای گل اما روزی در میانه خدمت و زندگی در دزفول، قلب او به نور ایمان روشن شد و تصمیم گرفت مسلمان شود. از آن روز، سپیده نام گرفت؛ نامی که همچون روشنایی صبح، بر زندگی او نور انداخت.با مسلمان شدن، حجاب اسلامی را بر سر گذاشت. نخستین پرسنلی بود که پس از ابلاغ رعایت حجاب، مقنعه بر سر گذاشت و دیگران را نیز به احترام به ارزش‌های دینی تشویق کرد. این تصمیم، نماد نجابت، فروتنی و التزام او به اخلاق و انسانیت بود. در طول سال‌ها، حتی در سخت‌ترین روزهای جنگ و بخش‌های شلوغ بیمارستان، آرامش و فروتنی او در چهره‌اش دیده می‌شد؛ لبخندی که بیماران را دلگرم می‌کرد و اعتمادشان را جلب می‌نمود.طالب‌زادگان درباره او می‌گوید: او نه تنها پزشک، بلکه معلم انسانیت بود. هر کاری که به او می‌سپردیم با عشق انجام می‌داد و هیچ‌گاه شکایت نمی‌کرد. حتی در عملیات‌های سخت، با خستگی مفرط، حجاب و ایمانش را حفظ می‌کرد و این روحیه برای همه ما درس بزرگی بود.

عشقی که او را نمک‌گیر کرد

اورارا باتارا، یا سپیده باتارا، دلیل ماندنش در دزفول را ساده و صادقانه بیان کرده بود: «من مردم ایران و مخصوصاً مردم دزفول را دوست دارم و علاقمندم که آن‌ها هم من را از خودشان بدانند.» این جمله در اعلامیه ترحیم او نیز ثبت شد: «کشور من ایران است و بستگانم شما هستید.» عشق به مردم و تعلق عمیق، سبب شد او هیچ‌گاه شهر و بیمارستان را ترک نکند، حتی زمانی که دیگران رفتند.سپیده باتارا، در سن ۶۷ سالگی و بر اثر عارضه قلبی، دار فانی را وداع گفت. او هیچ وارثی در این دیار نداشت و تنها وارث او خواهر زاده‌ای بود در نیویورک که برای آمدن و حضورش در مراسم خاکسپاری‌اش، پیکر او از اردیبهشت تا تیر ماه ۹۶ در سردخانه بیمارستان منتظر ماند.خبر درگذشتش در سال ۱۳۹۶ همچون موجی از اندوه و احترام در دزفول پیچید. مردم از تمامی اقشار، از بیماران و خانواده‌ها گرفته تا همکاران و همشهریان، در مراسم تشییع پیکر او حضور یافتند. خیرات و احترام مردم، نشان داد که او نه تنها پزشک، بلکه عضوی از جان و دل مردم دزفول شده بود. پیکر او در گلزار شهیدآباد، در قطعه شهدای موشکی، در خاک دزفول آرام گرفت؛ جایی که او سال‌ها برای مردم آن تلاش کرده بود و زندگی‌اش را وقف خدمت کرده بود.سپیده باتارا، اورارا سابق، پزشک فیلیپینی که قلب دزفول را فتح کرد، از کودکی در مانیل تا آخرین روزهای عمرش در دزفول، داستانی است از عشق به انسان‌ها، ایمان و تعهد بی‌ادعا به مردم و ارزش‌های دینی. داستانی که نشان می‌دهد گاهی یک نفر می‌تواند شهر و مردمش را از خود بسازد، و جاودانه شود.
:
:
:
آخرین اخبار