تاریخ انتشار: ۲۴ مرداد ۱۴۰۴ - ۲۰:۵۲
کد خبر: ۳۱۷۴۷۳
نسخه چاپی ارسال به دوستان ذخیره

موکب‌های اربعین؛ از نان داغ تا دل‌های بی‌دریغ

در اربعین، موکب‌های عراقی تنها محل پذیرایی نیستند؛ آن‌ها خانه‌های بی‌قفل‌اند که با بوی نان تازه، قهوه داغ و آب خنک، زائر حسین(ع) را در آغوش می‌گیرند.
  در جاده‌های منتهی به کربلا، هوا بوی قهوه تازه و نان داغ گرفته است. بخار چای از استکان‌های کمر باریک بالا می‌رود و صدای همهمه موکب‌ها با ذکر "لبیک یا حسین" در هم می‌آمیزد.باد داغ بیابان، پرچم‌های سیاه و سبز را در امتداد جاده می‌رقصاند. سایه‌بان‌های رنگارنگ موکب‌ها، مثل جزیره‌های کوچک در دریای جمعیت خودنمایی می‌کنند.
 از هر طرف، صدای دعوت به نوشیدن چای، بوی غذای تازه و نان تنوری به مشام می‌رسد. جاده‌ای که شاید در روزهای دیگر، خشک و بی‌روح باشد، این روزها از هر خانه‌ای که رد شوی، بوی بهشت می‌دهد.اینجا عراق است، اما نه عراق معمولی؛ عراق اربعین است. کشوری که همه خانه‌هایش بی‌در و پیکر شده، مرز ندارد، همه مهمان‌خانه‌اند.
 قانون این روزها ساده است: "هر چه داری، بی‌چشمداشت جلوی زائر بگذار".
 همین که بدانی مقصدش کربلاست، کافی است.یکی از اهالی العماره، کارمند وزارت کشور، با لبخند می‌گوید:"چند سال است که تمام مرخصی‌هایم را جمع می‌کنم برای همین چند روز. این روزها برایم از هر تعطیلی دیگری شیرین‌تر است."
کودکان عراقی با دستان مهربان و صورت‌های آفتاب‌سوخته، لیوان‌های آب خنک را با خجالت و لبخند به دست زائران می‌دهند. پیرمردی با عصا از میان جمعیت می‌گذرد تا ظرف خرما را به زائری خسته برساند. هیچ کس در این مسیر غریبه نیست؛ همه یک خانواده‌اند که میزبان و مهمان بودنشان، مدام جایشان عوض می‌شود.
ام‌کرار، با شال توری گل‌دار زیبایش و دستانی که بوی نان تازه می‌دهد، تعریف می‌کند:
"سال‌ها در موکب نان پختم. همیشه به صاحب موکب غبطه می‌خوردم. برایم مثل تاج و تخت بود، اما تختی که با نوکری برای حسین عزیز می‌شوی.
وقتی پسرهایم بزرگ شدند، پول جمع کردیم و بالاخره صاحب موکب شدیم. الان حس می‌کنم جزو دستگاه امام حسین شده‌ام."علی، جوان عراقی که دو همسر دارد – یکی خانه‌دار، یکی مدرس دانشگاه – با ذوق می‌گوید:"ماهانه ۲۰ درصد از حقوقم را برای اربعین کنار می‌گذارم. ده روز قبل از اربعین مرخصی می‌گیرم. یک پا در خانه، یک پا در جاده. حتی یک خانواده مشهدی را هر سال راضی می‌کنم بیایند، اگر هم نخواهند، اصرار می‌کنم. عشق امام رضا و امام حسین ما را به هم گره زده."
شب که می‌شود، نور چراغ‌های رنگی، جاده را مثل نوار طلایی روشن می‌کند. صدای نوحه، آرام با نسیم شبانه جابه‌جا می‌شود. در سکوت میان دو دسته عزادار، می‌توان شنید که دیگ‌های بزرگ آرام قل‌قل می‌کنند، و بوی برنج و گوشت با هوای خنک‌تر شب درهم می‌آمیزد؛ گویی کربلا چند کیلومتر جلوتر، اما همین‌جا در قلب هر موکب هم جریان دارد.ابوسیف، بساز و بفروش کوفه، وقتی از ماشین شاسی‌بلندش پیاده می‌شود، عرق پیشانی‌اش را پاک می‌کند:"الحمدلله، امسال خدا رزق ما را خوب فرستاد. دیشب ۶۰ زائر در خیابان کنار خانه‌مان خوابیدند.
"می‌پرسم چرا؟_ "همه خانه‌ها پر بود. سه تا کولر آبی برایشان آوردم، همه راضی بودند. گرمای عراق در طول سال مانع بیرون رفتنم است، اما اربعین که می‌رسد، نه خسته می‌شوم، نه کم می‌آورم."
ام‌صادق، زن کربلایی، سوزن و نخ را کنار می‌گذارد و می‌گوید:"با دوخت چادر و بافت کلاه خانه‌ام را بازسازی کردم تا زائران را جا بدهم. الان فقط بانوان زائر را می‌پذیرم. حتی وام محلی را طوری می‌گیرم که قبل از اربعین باشد، تا شرمنده مهمان حسین نشوم."این‌ها فقط چند تصویر از هزاران قاب اربعین است؛ جایی که مردم عراق، خانه و دلشان را بی‌هیچ قفل و کلیدی به زائر می‌بخشند.

در این جاده، ثروت را با طلا و اسکناس نمی‌سنجند؛ با لبخندهای خسته اما راضی زائرانی می‌سنجند که دلگرم‌تر از قبل راهی کربلا می‌شوند. اربعین، روزهایی است که دل‌ها، بزرگ‌تر از خانه‌ها می‌شوند و کلید همه درها، نام حسین(ع) است.

:
:
:
آخرین اخبار