شیخ فضلالله نوری در میانه غوغای مشروطه، چهرهای بود که از ابتدا برای عزت ایران ایستاد. او در همان مسیری قدم میزد که امیرکبیر و قائممقام رفته بودند؛ راهی که نامش «موازنه منفی» بود، یعنی نه تکیه به غرب و شرق، که تکیه به مردم و دین. برایش روشن بود که آزادی بدون هویت، سرابی بیش نیست.او از رهبران اصلی مشروطه بود. عدالتخانه را برای شکستن استبداد قاجار بنا کرد و مردم را به قانونخواهی فراخواند.
اما به یک اصل پایبند ماند: مشروطه باید «مشروعه» باشد. او میخواست آزادی و دین، دو بال یک پرواز باشند، نه دو جاده متقاطع که یکی دیگری را حذف کند.وقتی بحث قانوننویسی با نسخههای بلژیک و فرانسه بالا گرفت، هشدار داد. گفت: «این قانون، اگر با ریشه ایران و شریعت پیوند نخورد، فردا علیه خودتان میایستد.» برای همین، اصل دوم متمم قانون اساسی را پیشنهاد داد؛ نظارت پنج فقیه بر مصوبات مجلس. پیشنهادی که بعدها حتی مخالفان فهمیدند، میتوانست جلوی بسیاری از انحرافات را بگیرد.در روزهای سخت استبداد صغیر، راه آسان برای او باز بود: پناه به سفارتهای روس و انگلیس. اما نرفت. گفت: «من زیر پرچم بیگانه نمیایستم.» ایستاد و با همان ایستادگی، هزینهای داد که کمتر کسی توان پرداختنش را داشت.۱۳ رجب ۱۳۲۷، طناب دار بر گردنش نشست، اما شکست نخورد.
شهادت برای او پایان نبود؛ آغاز روایتی بود که هنوز زنده است. روایتی از کسی که خواست قانون و آزادی، بیدین و بیریشه نباشد.بعد از او، مشروطه از مسیر دین جدا شد و به سکولاریسم پهلوی رسید. همان انحرافی که از آن میترسید، رخ داد. شاید امروز، وقتی دوباره از پیوند دین و آزادی حرف میزنیم، صدای او را میشنویم که میگفت: «مشروطه بدون مشروعه، خانهای است روی شن.»