تاریخ انتشار: ۰۵ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۳:۰۳
کد خبر: ۲۹۳۹۲۵
نسخه چاپی ارسال به دوستان ذخیره
رئیس جمهورِ پشت میز نَنِشین!

 

رئیس جمهورها، اولین روزِ ریاستِ جمهوری‌شان کجا هستند؟ مخصوصا اگر آن روز، تعطیل و آخر هفته و جمعه هم باشد؟
خبرگزاری فارس: رئیس جمهورها، اولین روزِ ریاستِ جمهوری‌شان کجا هستند؟ مخصوصا اگر آن روز، تعطیل و آخر هفته و جمعه هم باشد؟ هیچ‌کس باورش نمی‌شد یک جمعه از کرونایی‌ترین روزهای سال یک هزار و چهارصد؛ وقتی که هنوز مُهر تنفیذ حکم ریاست جمهوریِ سید ابراهیم رئیسی خشک نشده، بی سر و صدا و با هیئت دولت‌اش بکوبد از پایتخت و بیاید به خوزستان و بگوید: «لازم باشد هر ماه به خوزستان می‌آیم تا مشکلات خوزستان حل شوند و به وعده‌هایی که به مردم دادم، عمل کنم.»
و اینجاست که «مردم» می‌شوند نقطه‌ی ضعف عالی‌ترین مقام دولتی؛ که زمین را به آسمان می‌بافد برای آمدن و دیدن و پای درد و دل‌هایشان نشستن. آن‌قدر بی‌آرایه و ساده و صمیمی که گاهی حتی مردم، از حضور سرزده او تعجب می‌کنند و به قول اُم محمد از روستای «جفیر» که از توابع شهرستان هویزه می‌باشد: «فکر کردم پسرم شوخی می‌کند! اما با دشداشه‌ی خیس عرق دوید و فیلم رییس جمهور را که داشت به حرف‌هایشان گوش می‌داد، نشانم داد. باورت می‌شود؟ آمده بود جفیر. دیدن ما!»
سید ابراهیم، می‌خواست پای قول‌اش بماند. مردانه. وعده‌هایش فقط پوک و انتخاباتی نبود. رنجی را که ترکش‌های گلوله‌ی بعثی‌ها و جیب‌بری ناخلف‌ها، به جان شانه‌های رنجور خوزستان انداخته بود فقط دست‌های باغیرت او می‌توانست برطرف کند. این زخم‌های کاری سال‌ها بود که منتظرِ آمدن‌اش بود تا مرهم بسته شوند و او، هشت بار، آمد و در هفتمین بار، برای همیشه جمله‌اش را آویزه‌ی گوش همه‌ی آن‌هایی کرد که می‌خواستند پا پس بکشد: «هفت بار که هیچ، حتی اگر نیاز باشد، هفتاد بار به خوزستان سفر می‌کنم تا مشکلات این استان حل شود.»
اما مشکلات یکی و دو تا نبود. آب، فاضلاب، ریزگرد، کمبود مسکن، جاده‌های مواصلاتی خطرناک، سیل، زلزله، آسفالت، کمبود مدارس، منازل روستایی، عوارض آلایندگی، ناقص بودن ناوگان بین شهری و شهری و درد و درد و درد.
سید ابراهیم از کِی باید شروع می‌کرد و از کجا؟ او، تصمیم‌اش را گرفته بود. که از اولین روز ریاست جمهوری‌اش پای مردمِ دردکشیده‌ و دم بر نیاورده‌ی خوزستان بایستد. که هرچند به او می‌گویند: «غیرممکن است» اما همه‌ی غیرممکن‌ها را به قدر همت و‌توکل و درایت‌اش، برای این خطه‌ی خاک‌های خون‌آلود، ممکن کند و تا جایی که عمر با خیر و پر برکت‌اش اجازه داد، توانست که لبخند را بر لب‌های غم‌زده‌ی خوزستان، نقاشی کند.
خوزستانی‌ها آن سال‌ها را یادشان نمی‌رود؛ همان روزهای طاقت‌فرسایی که طرح‌آبرسانی غدیر، متوقف شده بود. توقیف اجباری! ده سال و در دولت‌های مختلف، و به دلیل کمبود بودجه، لاک‌پشتی و تنها با پشرفت ۳۹ درصدی، توانسته بودند اسمِ طرح را به عنوان «بزرگ‌ترین طرح آبرسانی خاورمیانه» زنده نگه دارند! اما خوزستان، سرزمین رودهای روان، مثل ماهی بیرون افتاده از دریا، روی خاک جان می‌داد از تشنگی، که با آمدن سید ابراهیم، ورق‌ها برگشت و آب، با وجود تمام مانع‌تراشی‌ها، به شریان ۲۶ شهر و هزار روستای تب‌دار خوزستان رسید و طرح غدیر، اجرا شد.
بعد از آن هم، کم‌کم، ذره ذره، و‌ با دنباله‌ای از امید، آبرسانی و پایدارسازی آب یک هزار و ۷۶۰ روستا، عملیات اجرایی راه‌آهن بصره به شلمچه، نیروگاه دوکوهه اندیمشک با ظرفیت ۴۵۱ مگاوات برق، نیروگاه مقیاس کوچک میانرود دزفول با ظرفیت ۲۵ مگاوات، برق‌رسانی به ۵۲ روستای بدون برق، راه‌اندازی فاز ۲ پالایشگاه آبادان، بهره‌برداری از پالایشگاه گاز هویزه، گازرسانی به ۲۴۳ روستا، افتتاح راه‌آهن دوخطه اندیمشک به اهواز با طول ۴۵ کیلومتر، ساخت ۹۰ کیلومتر جاده بین شهری و ۲۴۰ کیلومتر جاده روستایی، افزایش تعداد ۲۰۰ دستگاه اتوبوس به ناوگان بین شهری و شهری، ساخت ۹۴۸ کلاس و ۲۴۰ مدرسه، اجرای بیشتر از ۳۷۰۰ پروژه از محل عوارض آلایندگی در سطح روستاها، آسفالت ۶۰۰ روستا معادل ۳ میلیون مترمربع، توزیع ۳۰۷ دستگاه ماشین‌آلات برای روستاها، بیمه ۱۸۶ هزار واحد منازل روستایی و راه‌اندازی صندوق بیمه کشاورزان و عشایر، در خوزستان انجام شد.
سید ابراهیم، راه‌ِ حلِ مشکلات خوزستان را با تمام جان‌اش فهمیده بود: «پشتِ میز ریاست جمهوری نَنِشستن!» او به دل میدان زده بود. دردها را از زبان دردمندان می‌شنید. بین تهران و خوزستان، بین دولت و مردم و بین او و ما، هیچ فاصله‌ای نبود. انگار که یکی از ما شده بود. آغشته به غم‌های ما و خندان از خنده‌های ما. دیگر هیچ‌کس نمی‌توانست جلودارِ قدم‌هایی باشد که او اراده کرده بود برای جان بخشیدن به جسم نیمه جان خوزستان بردارد. حتی طرح جامع آب و فاضلاب اهواز و کارون که فقط ۳۱ درصد پیشرفت داشت را در مدت کمی، به پیشرفت سه برابری و بیش از ۶۱ درصد رساند.

ما خوش‌حال بودیم. ما خوزستانی‌ها، در دولت سیزدهم امیدوار شدیم. چشم‌هایمان زیر شلاق آفتاب پنجاه و چند درجه درخشید. دل‌هایمان قوت گرفت. و روزنه‌ای از نور با رنگ پیشرفت و توسعه و آبادانی به چشم‌هایمان باز شد اما «آه از غمی که تازه شود با غمی دگر». انگار که باید اویی را که برای ما سنگ‌تمام گذاشته بود، در آخرین و تلخ‌ترین روز بهار یک هزار و چهارصد و سه از دست می‌دادیم. و مبتلا می‌شدیم به سر کردن دوباره، تنها و رنجور و یتیم، شکسته و خسته و داغ‌دار، تنها با آخرین عکس‌های یادگاری‌مان. مثل همیشه. و مثل هر بار. انگار که سهم ما از داشتن عزیزان‌مان همین است: «یقیناً کله خیر؛ خدانگه‌دار.»

:
:
:
آخرین اخبار