خوزنیوز: از نخستين روزهاي آغازين جنگ هشت ساله، مردم کشور ما، بخصوص اهالي جنوب آهنگ صداي مردي را به خاطر دارند که لحنش حاکي از خبري مهم و پيام آور حادثهاي در شرف تکوين بود: «شنوندگان عزيز! آژيري که هم اکنون ميشنويد!...» اين بخشي از يک جمله طولاني است که اولين بار از زبان غلام محمد محترم- گويندة نام آشناي صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران و خبرنگار روابط عمومي مناطق نفتخيز جنوب در دوران دفاع مقدس شنيده شد. وي که هم اکنون رئيس روابط عمومي شرکت خدمات مهندسي توربين جنوب ميباشد. مدتهاست كه به دليل مشغله كاري از همكاري با صدا و سيماي مرکز خوزستان بازمانده است، اما همچنان دل در گرو گذشته و ثبت و ضبط ميراث گذشتگان دارد.به پاس ياد و خاطره شهداي خبرنگار با آقاي محترم گفتگويي مفصل صورت گرفته كه طي آن ايشان بخشي از خاطرات خواندني خود را از روزهاي آغازين جنگ تحميلي، تداوم آن و بالاخره حوادث تلخ و شيرين پايانه صادراتي خارگ در زير بمباران هوايي دشمن، بيان داشته اند. اينك خلاصهاي از آن تقديم خوانندگان ميشود.از خودتان بگوييد.غلام محمد محترم هستم؛ متولد 1335 در اهواز، پدرم از کارکنان تلمبه خانه نفت دارخوين بود؛ همانجايي که در آغازين روزهاي جنگ بخش عمدهاي از آن تخريب شد و ديگر هيچگاه به حال اول برنگشت. به هرحال بخشي از خاطرات شيرين کودکي و نوجواني من از آنجاست.
دارخوين آن زمان چگونه جايي بود؟دارخوين شهرکي بود کاملاً شرکتي که ساکنانش همه کارکنان تلمبه خانه نفت بودند؛ حدود يکصد خانوار آنجا زندگي ميکردند. شهرک کوچکي بود با چند محله و کوچه فرعي که سينما، باشگاه، فروشگاه، درمانگاه شرکتي، منازل کارمندي و کارگري و مدرسه در آنجا وجود داشت؛ من تا کلاس سوم را در دبستان بهزاد دارخوين درس خواندم.
چطور شد به گويندگي راديو و تلويزيون رو آورديد؟در دوره دبستان صداي گويندهها را تقليد ميکردم. بعدها در سنين نوجواني در مسابقاتي که از سوي امور تربيتي مدارس استان براي انتخاب گوينده تشکيل ميشد، شرکت جستم و به مقام اول اين رشته در خوزستان دست يافتم. متعاقب آن به مسابقات کشوري راه پيدا کردم و همزمان فعاليتم را در ادارة جلسات و برگزاري مراسم و جشنها به عنوان مجري و گوينده آغاز كردم. بعدها در سال 59 يکي از دوستان فيلمبردار مرا به مدير وقت صدا و سيماي خوزستان معرفي کرد البته ايشان صداي مرا براي برنامههاي توليد راديو پسنديد ولي به دليل نياز آن روز تلويزيون به يک گوينده، سر از واحد خبر در آوردم و اين درست چند هفته مانده به آغاز جنگ بود.
اولين گزارشي که تهيه کرديد از کدام منطقه بود؟اولين گزارشي که تهيه کردم مربوط ميشود به سرنگوني يک فروند هواپيماي اکتشافي عراقي در منطقه هويزه توسط پرسنل پاسگاه موسوم به هخامنش، آن روز به همراه يک فيلمبردار و صدابردار با يک اتومبيل جيپ عازم آن منطقه شديم درست 4 ماه قبل از شروع جنگ بود و تحرکات مشکوکي از سوي نيروهاي عراقي به چشم مي خورد از جمله اينكه آنها در حال ساخت استحکامات نظامي در منطقه بودند؛ ما در حال تهيه گزارش و صحبت با عشاير منطقه و پرسنل پاسگاه بوديم که تنها پاسگاه حفاظتي در تمامي منطقه بود؛ درست در همان لحظات تهيه گزارش يک جنگنده عراقي از بالاي سر ما گذشت و اطراف را زير رگبار گرفت. نيروهاي پاسگاه با تنها تيرباري که روي تپه قرار داده بودند (تا شيب مانور آن بيشتر شود) به مقابله پرداختند و حتي عشاير عرب منطقه هم با سلاحهاي ابتدايي به طرف جنگنده عراقي تيراندازي کردند، به هر حال به خير گذشت.اما از همين نحوه مقابله مي شد به برتري عراقيها در جنگ پيش رو پي برد.
چطور شد به استخدام شرکت درآمديد؟در سال 63 با توجه به خدمات 40ساله پدرم در صنعت نفت و شناخت و علاقه اي كه به اين صنعت عظيم داشتم، به پيشنهاد مديرعامل وقت مناطق نفتخيز، در آزمون استخدامي شرکت حضور يافته و پس از قبولي، در روابط عمومي استخدام شدم. آن زمان درست اوج جنگ تحميلي و تقريباً آغاز بمباران تأسيسات بود.
گويا مصاحبهاي نيز با مهندس تندگويان داشتهايد. در اين خصوص نيز توضيحاتي ارائه فرماييد.آن زمان من بنا به ضرورت كاري با اكثر مقامات و مسئولان نظام مصاحبه مي كردم حتي يك بار با مقام معظم رهبري نيز كه آن زمان مرتب به خوزستان آمدوشد داشتند، مصاحبه كردم. اما در مورد شهيد تندگويان، شايد بشود گفت آشنايي من با ايشان بيش از يک مصاحبه بود؛ اولين بار در بازديدي كه از بندر ماهشهر داشتند با ايشان همراه و آشنا شدم. انساني کاملاً متين و وارسته بود. با اينکه مدتها از دانشکده نفت آبادان جدا شده بود اما هميشه دلش آنجا بود.
زماني که مدير مناطق نفتخيز شدند باز هم يک مصاحبه راديويي داشتيم. آخرين بار هم يك مصاحبه تلويزيوني بود که در بحبوحه شروع جنگ و قبل از اسارت ايشان صورت گرفت. آن شب شهيد تندگويان به اتفاق يکي از معاونانش براي مصاحبه به صدا و سيما آمدند. آن موقع به خاطر اينکه آبادان مرکز تلويزيون بود امکانات چنداني در اهواز نداشتيم؛ يادم ميآيد در استوديوي 5 راديو امکانات ضبط تلويزيوني را مستقر کرده بوديم. قبل از مصاحبه من طرح سؤالي را در رابطه با شرايط و مسائل بحراني روز منطقه به شهيد تندگويان پيشنهاد کردم، ايشان با گشادهرويي پذيرفتند اما يكي از همراهان ايشان موافق طرح آن نبودند. بالاخره مصاحبه شروع شد و ما هم از آن پرسش صرفنظر کرديم اما در فاصلهاي که وقفهاي براي تعويض نوار پيش آمد مهندس تندگويان آهسته از من پرسيد: چرا سؤالتون را مطرح نکرديد؟ و همين سبب شد در ادامة مصاحبه پرسش انتقادي را مطرح کنم که ايشان هم تمام و کمال پاسخ گفت. جالب اينکه عليرغم دلخوري برخي همراهان، شهيد تندگويان با همان تبسم خاص خودش گفت: واقعيتها را بايد به مردم گفت. انشاءاله حرفهاي ديگري هم هست که بعد از مشورت با مسئولان حتماً در گفتگوي بعدي مطرح ميکنم؛ اما حيف که گفتگوي ديگري هرگز پيش نيامد و ايشان بعد از چندي به وزارت نفت منصوب شدند و آخرين باري که ملاقاتشان کردم در منزل (مهمانسراي)358 يا 359 نيوسايت اهواز بود. آن زمان من هنوز به استخدام شرکت در نيامده بودم.
از خاطرات خبرنگاري خود در منطقه عملياتي خارگ و روزهاي بحراني بمباران هوايي صحبت بفرماييد.خارگ براي من سراسر خاطره است. در يكي از مأموريت هاي كه به خارگ داشتم - فرداي آن روز نقاط مختلف جزيره از جمله مناطق مسکوني، به شدت بمباران شد؛ يکي از خانههايي که کاملاً ويران شد و همة ساکنان آن به شهادت رسيدند، فکر ميکنم منزل شهيد گودرزي بود که از آن ميان فقط طفل چندماهه آن خانواده که در اثر موج انفجار روي درختي پرتاب شده بود، سالم ماند. يا آن پزشک پاکستاني که قصد رفتن به مرخصي داشت؛ در استراحتگاه شماره 500 کنار پنجره نشسته و منتظر بود بعد از ناهار و عادي شدن وضعيت به فرودگاه برود؛ در همان لحظات، حمله هوايي صورت گرفته و نقطهاي دورتر از آن مكان بمباران شد. عجيب بود که ترکش بسيار ريزي فضا را شکافت و از پنجره اتاق گذشت و مستقيماً به شاهرگ او اصابت کرد و موجب شهادت ايشان شد.
از نکات جالب ديگر هم عزاداري کلاغها بر بالين کلاغهايي بود كه در اثر بمباران مرده بودند. آنها دقيقاً مثل يک دسته زن سياهپوش که روي جنازة عزيزانشان شيون کنند، دور لاشه کلاغهاي مرده جمع شده و قارقار و سر و صدا سر ميدادند و در آن هنگامه بعد از بمباران آدم را ميخكوب مي كردند و به فكر وا مي داشتند.
اگر ممکن است يادي از شهداي خبرنگار داشته باشيم ؛ اولين خبرنگاراني که در جبهه هاي جنوب به شهادت رسيدند چه کساني بودند؟ شهيد رسول مصطفايي از اولين خبرنگاران دفاع مقدس بود که در همان اوايل در آبادان شهيد شد. شهيد محمد مالکي در جبهه مدن واقع در آبادان به شهادت رسيد. شهيد امير عطاپور هم بود كه در زمان جنگ مجروح و پس از جنگ به شهادت رسيد. او كه از سپاه به صدا و سيماي مرکز خوزستان آمده بود ، حالات عجيبي داشت ؛ امير در عين برخورداري از مال و مکنت سرشار خانوادگي به مناطق محروم جنوب آمده و به سختي روزگار ميگذراند. پس از چندي در جبهههاي جنوب شيميايي شد و پس از مدت مديدي تحمل درد و رنج بالاخره شب عيد نوروز 76 به خيل شهدا پيوست. شهيد بهروز خليليان نيز در جبهه غرب و شهيد احمد سگوندي در دارخوين به شهادت رسيدند و بالاخره شهيد غلامرضا رهبر که در واقع در كار گويندگي دو رقيب و در ارتباطمان دو رفيق صميمي بوديم، درست زماني که در اوج فعاليتهاي خبري و ارسال گزارشهاي خطوط مقدم جبهه بود، به شهادت رسيد.
ساختمان صدا و سيماي خوزستان هم چند بار هدف توپ و راکت قرار گرفته است. در چنين مواردي در پخش برنامهها خللي وارد نميشد؟ببينيد راديو اهواز در زمان جنگ نقش بسيار مؤثري داشت. بويژه اينکه ما تا سال 64 چيزي به نام تلويزيون در استان نداشتيم و در اين سال بود که يک مرکز سيما در محل منزل مدير کل در منطقه امانيه اهواز ايجاد شد. بنابراين همه چيز به راديو ختم ميشد. من خوب يادم هست يک بار برنامهاي تحت عنوان نيازمنديها در حال پخش بود که ساختمان بمباران شد. بخشي از سقف اتاق توليد فرو ريخت من که مجري برنامه بودم تنها کاري که کردم اين بود که زير ميز خزيدم اما وقتي از ميان گرد و غبار چشمم به چراغ قرمز ميکروفون افتاد بالافاصله برگشتم پشت ميز و صحبتهايم را با گزارش حادثه از سر گرفتم. آن لحظه متوجه اهميت اين کار نبودم اما شب راديو بيبيسي همين موضوع را بدين صورت نقل کرد که عليرغم اعلام راديو بغداد مبني بر بمباران ساختمان راديو و تلويزيون خوزستان و اينكه توانستهاند پيش از ظهر امروز صداي راديو اهواز را خاموش کنند؛ از اين شهر خبر رسيده که درست در لحظات بمباران نيز گوينده راديو همچنان به کار خود ادامه داده و اين راديو همچنان به فعاليتهاي خبري خود ادامه مي دهد. به هر تقدير خاطرات فراواني هست، اما عمدهترين وظيفة راديو اطلاعرساني به مردم بود. آن روزها راديوي هيچ منزل، اداره، ماشين و مغازهاي خاموش نميشد. راديو اهواز، در واقع راديوي ستاد جنگ بود كه از قلب بحران و از دل جنگ آخرين اخبار را به آگاهي مردم ميرساند.
شما اولين کسي هستيد که اعلام وضعيت قرمز کرديد. در واقع آژير خطر هميشه پس از پخش صداي ضبط شده شما پخش ميشد. ما يک خط مستقيم از لشکر 92 زرهي داشتيم که مخصوص اعلام حمله هوايي بود. به محض اينکه آنها اعلام ميکردند حمله هوايي در شرف وقوع است ما وضعيت قرمز را اعلام ميکرديم و آن آژير معروف پخش شد. با رفع خطر حمله هوايي نيز وضعيت سفيد اعلام شده و آژير ويژه اين وضعيت پخش ميشد و مردم از پناهگاهها خارج ميشدند.
آن جمله معروف عيناً خاطرتان مانده است؟بله. ابتدا اعلام ميکرديم: اينجا اهواز است صداي جمهوري اسلامي ايران و پس از آن گفته ميشد: «آژيري که هم اکنون ميشنويد بيانگر وضعيت قرمز ميباشد...» و بعد آن آژير ممتد خوفناک پخش ميشد.
گفت و گو: مجتبی گهستونی