1- جهان به سرعت در حال تغییر است. کافی است که نیم نگاهی به سیمای جهان
از دو یا سه قرن به این طرف داشته باشیم و متوجه چیزی بشویم که در کانون
این تغییر قرار گرفته است یعنی فهم جدید انسان از خودش.
فهم انسان از خودش نه تنها تغییر کرده بلکه همین فهم است که بنیاد تغییر و
توانمندی اش برای حرکت به سوی تغییر بیشتر شده است. فهم انسان از خودش به
عنوان ستون و بنیاد هر تغییر و تحولی، موتور اصلی حرکت در قرن 19 و 20
میلادی بود. اما این چه فهمی است که انسان از خودش پیدا کرد که توانست هم
خودش و هم پیرامونش را تغییر بدهد؟
برای غرب، این به قرن شانزدهم میلادی باز می گردد. یعنی وقتی آنها توانستند
پرده هایی را که بر توانایی های انسان گسترده شده بود و مانع از دیدن
انسان به مثابه نیرویی که بر آگاهی خودش، آگاه است، کنار بزنند و خود و
جهان را آن گونه که تا آن روز ندیده بودند، ببینند. فرانسیس بیکن انگلیسی
نخست کسی بود که فریاد زد باید جهان را جور دیگر دید. او حمله سختی به ارزش
های جهان اسطوره ای و مبتنی بر انگاره های ارسطویی کرد.او روش دیدن مسائل
را از نو تعریف کرد.
ایمانوئل کانت، مهم ترین اندیشمند قرن 18، در اینباره جمله ای دارد که با
این مضمون است، تا امروزانسان بود که بر گرد جهان چرخ می زد و می خواست خود
را با آن وفق دهد، حالا اوضاع عوض می شود، این جهان است که باید مطابق نظر
انسان تغییر کند. این به انقلاب کپرنیکی کانت معروف شد. یعنی انسان به
چیزی توجه می کند که تا آن زمان در مرکز توجه او نبود و آن قدرت تغییری است
که در او وجود دارد.
با این حال، این تغییر همواره روند مشابه نداشته است. تغییر در نیمه دوم
قرن بیستم، چنان سرعتی پیدا می کند که حتی دو نیمه این قرن با فاصله ای
زیاد از هم قرار می گیرند. حتی اگر بخواهیم دقیق تر بگوییم این است که در
پایان قرن بیستم، بیشتر تابوهای علم و اندیشه ی این قرن، توسط کسانی شکسته
می شود که در کلاس همین اندیشه ها پرورش یافته ولی از آنها عبور کردند.
جهان 2013 همان قدر به جهان 1950 شباهت دارد که جهان 1950 به دنیای 1850 و
پیشتر آن شباهت داشت! چرا؟ چون این خاصیت تغییر است که اگر فهم آن حاصل شد،
دیگر هیچ چیز مثل اول آن نخواهد بود، چون از رودند تغییر، چیزی و کسی در
امان نخواهد ماند.
2- کودکی را در نظر بیاوریم که می خواهد در دنیای خودش بماند و بزرگ نشود.
دوست دارد همان لباس های گذشته اش را بر تن کند، با همان اسباب بازی های
چند سال گذشته اش مشغول شود، مثل گذشته غذا در دهانش بگذارند و خلاصه همان
بچه ای باشد که بود بی آنکه چیزی دنیای او را تغییر دهد. اما او برخلاف
آنچه فکر می کند و می خواهد، مشمول زمان است.
او سعی می کند تا لباس های گذشته اش را بپوشد اما اندام او بزرگ تر شده
است. می خواهد همان که می نوشید و همان که می خورد را بخورد اما ذائقه
هایش متفاوت شده اند. به خواسته های قدیمی اش توجه می کند اما نیازهای جدید
در او سر باز می کنند. به خودش، به اطرافیانش و به دنیای پیرامونش به همان
سبک و سیاق قدیم می نگرد اما آنها عوض شده اند و البته نگاه شان به او
نیز عوض شده است. این کودک چقدر امکان زندگی کردن با این اندیشه اش را
دارد؟
اصطلاح کودکان عقب افتاده، تا حدودی ناظر بر این واقعیت است. کودکی که
میان تغیرات فیزیکی بدنش و اندیشه اش تناسبی وجود ندارد، از گردش زمان نیز
عقب و جدا می افتد، چنان که باید او را در محیطی دیگر که با آن انس می
گیرد نگاه داشت تا آرام گیرد و نه محیطی که همه چیز آن در حال تغییر و
دگرگونی است.
3- ما می توانیم محیط زندگی مان را جوری بسازیم که اندیشه های گذشته مان،
همچنان مفید و سودمند به نظر بیایند. یعنی فارغ از اینکه اندیشه های جدید
چه راهی را برای انسان گشوده اند، بر همان بنیادهای فکری گذشته مان تکیه
کنیم و پای بفشاریم.
برای اینکه بتوانیم با چنین تفکری ، یک زندگی آرام داشته باشیم نیاز به
این داریم تا محیط بسته ای را برای خودمان فراهم کنیم. ولی در دنیای امروز
این به سختی امکان پذیر است. پس تلاش می کنیم تا دیوار بلندی به گرد خودمان
برفرازیم تا اثرات محیط های دیگر ما را ناراحت نکنند. اما ابزار و وسایلی
که بطور روزافزون می آیند، این دیوار را تهدید می کنند. پس سعی می کنیم تا
وسیله ای برای مهار این وسایل پیدا کنیم. این می تواند برای سال ها ادامه
پیدا کند. یعنی بطور خنده داری همه چیز به ما بگویند بزرگ شوید اما ما
واکنش نشان می دهیم که می خواهیم همان کودک باشیم، تا بتوانیم همان کوچکی
مان را حفظ کنیم.
4- اگر تصور می کنید که این قیاس برای سنجیدن زندگی امروزی ما، مع الفارق
است، به اطراف مان نگاه کنیم. همه اتفاقات و رویدادهای که می بینیم همه از
این حکایت دارند که میل عجیبی در همه ما است که کودکی مان را حفظ کنیم.
یعنی همانطور که اندیشه های کودکی مان، اقتضاء می کرد، امروز هم همان
بکنیم. می گویید نه، یک روز بروید در همین شوراهای شهرها و ببینید بحث ها و
گفتگوها در چه سطحی هستند، برخورد ها چگونه و با چه ادبیاتی اتفاق می
افتد. اما اگر فکر می کنید که فقط در شورای شهر این اتفاقات می افتد، سری
به استانداری و دیگر جاها هم بزنید، همه چیز مثل هم و یک جور اتفاق می
افتد، ، همه مان در سطح مشترکی از رفتار و برخورد هستیم، کم و زیادش مهم
نیست، همه در یک سطح ، در یک قد و قواره قرار داریم. چرا؟ چون مثل هم فکر
می کنیم.
اگر شما شهروندی از شهر اهواز باشید می دانید که دستکم 30 سال است که وقتی
از خیابان سی متری حد فاصل چهار راه سلمان فارسی و چهار راه امام یعنی
تقاطع شمشیری و صدرسادات شرقی(سیروس) با سی متری می گذرید، باید جلوی بینی
تان را بگیرید. چرا؟ چون این دو خیابان قرق کله پاچه فروشان وفروشندگان
ماهی و دل و جگر و قلوه و دیگر است که تمام امعاء و احشاء این محصولات را
در کف خیابان و در جوی ها رها می کنند. در مرکز شهر اهواز، جایی که دستکم
بزرگ ترین بازار استان، ده ها هتل ، رستوران و سالن غذا خوی، چندین ایستگاه
اتوبوس و تاکسی و دیگر، وجود دارد، باید بوی گندیده ای به مشام بخورد که
رهگذران ناچار به چپاندن چیزی در دست و نهادن بر دهان و بینی شان باشند. می
دانید چرا این وضع عوض نمی شود؟ چون ما ، یعنی همه ما می خواهیم که این
وضع ادامه پیدا کند.
5- برای تغییر کردن، ابتدا باید فکر و اندیشه مان تغییر کند. استاندارو
شهردار و نماینده و باقی قضایا همه اش شرط این تغییرند و نه اساس آن. اساس
تغییر، فهم تغییر است که در ما اتفاق نیافتاده است. بسیار بیهوده است اگر
در فقدان فهم تغییر، ما به دنبال تغیر خودمان و تغییر دادن جامعه مان
باشیم. حتی بیهوده تر از آن، مقصر جلوه دادن این و آن است. یعنی بیاییم و
هی بگوییم که فلان شخص و فلان گروه مسئول این وضع است و اگر آنها برند،
امور درست می شود.
خب ، اگر اینطور باشد که کسی مسئول این وضع باشد ، انوقت یا هیچ کس در این
استان نمی تواند این وضع را عوض کند، چون هرکه آمده است و در صدر قرار
گرفته ، اوضاع تفاوت زیادی نکرده است، یا اینکه همه آنهایی که مسولیت گرفته
اند، از روی عمد نخواسته اند کاری کنند تاوضع تغییر کند. هر دوی این گزینه
ها ما را دچار گمراهی می کند و بدتر از آن، به جان هم می اندازد.
توجه بفرمایید، دستکم 15 سال است که زنگ هشدار برای رودخانه کارون بصدا
درآمده است، اما وضع آن نه تنها بهبود نیافته است بلکه دعوا بر سر آنچه
وجود دارد، به بیرون از استان هم کشیده شده است. می دانید چرا؟ چون هر چه
ما درباره کارون می دانیم، اصولا ربطی به الان آن ندارد. چون وقتی عده ای
در استانداری خوزستان یا سازمان آب و برق و دیگر، می نشینند و از کارون حرف
می زنند، در حالی که حرف ها و تصمیمات آنها چندان ربطی به وضع موجود این
رودخانه ندارد، چون آنها کارون هم اکنون را نمی شناسند. حالا ما هی بگوییم و
فریاد بزنیم و آنها بنشینند و جلسه بگیرند. بی فایده است چون همه ما با
کارون بیگانه ایم، چون نمی توانیم جور دیگری به این رودخانه نگاه کنیم،
گونه ای که با گذشته متفاوت باشد.
6- کارخانه ای را در نظر بگیرید. بر روی سر درآن نوشته اند، تولید کفش. اما
وارد که می شود می بینید که همه شیشه به دست اند. بعد فکر می کنید که
اینجا شیشه یا چیزهای از جنس آن تولید می کنند و تابلوغلط بوده است. اما
خط تولید را که نگاه می کنید می بینید مختص بسته بندی فلان خوراکی است و
بعد که به محصول نهایی نگاه می کنید مثلا می بیند توپ فوتبال تولید شده
است. هیچ چیز این کارخانه به هم نمی آید. اینجا فقط اشتباه است که تولید می
شود.
در جامعه ای که نقشه یک چیز بگوید، تابلو چیز دیگر بگوید و محصول نهایی چیز
دیگری باشد، همه در حال اشتباه کردن هستند. این وضعی است که ما در آن بسر
می بریم. یعنی مدام اشتباهات مان را با اشتباهی دیگر کامل می کنیم. می
خواهیم تغییر کنیم ولی در همان حال از تغییر کردن می ترسیم. می خواهیم جلو
برویم ولی در همان حال با تعصب به عقبه مان چسبیده ایم. می خواهیم انسان نو
بودن را تجربه کنیم ولی در همان حال هم از روابط کهنه و غیر قابل سودمند
در زندگی مان دفاع می کنیم. می خواهیم قدرت یک ملت را داشته باشیم اما
همچنان تعصب قوم و طایفه مان را داریم. می خواهیم کشوری قدرتمند باشیم اما
حاضر نیستیم حتی پیشرفت شهر ی ازهمین استان یا استان دیگر را ببینیم. می
خواهیم جامعه ای ثروتمند داشته باشیم اما ثروت را امری شخصی و خانوادگی می
دانیم یعنی حاضریم برای به دست آوردنش ، جامعه را به فلاکت بکشانیم.
می دانید چرا اینطور است؟ چون هنوز گذشته ما بر ما حکومت می کند. چون ما
هنوز عاشق گذشته مان هستیم. حسرت آن را می خوریم. چون روی ما به گذشته مان
است. از آن جان می گیریم و کمتر به این می اندیشیم که علت این همه اشتباه،
ممکن است این باشد که ما بجای اینکه رو به آینده باشیم ، پای در راه گذشته
داریم.
7- ما نمی توانیم مسائل مان را به این سادگی که فکر می کنیم، حل کنیم. ما
حتی در بیشتر مواقع نمی توانیم صورت مسئله های مان را درست ببینیم و
بنویسیم، چون نمی توانیم جور دیگر، به گونه جدید و نو به مسائل مان نگاه
کنیم. چرا؟ چون ما هنوز با تغییر و فهم آن، مشکل داریم. 150 سال است که ما
تغییر را از دریچه قدرت سیاسی می فهمیم. 200 سال است که ما دنیای جدید را
از ته آن نگاه می کنیم، یعنی آنچه را که نتیجه است به جای مقدمه اشتباه
گرفته ایم. اگر نتوانیم جور دیگر نگاه کنیم، همیشه همان پاسخی را به مسائل
مان می دهیم که در پس ما وجود داشته است و نه جوابی که در آینده ما و در
انتظار ما است.
مرجع/ ایام خوزستان