گیسوی شب پاشیده بر صحرا
فرصت غنیمت می شمارد او
دست ِ دعا و گوهر اشکی
دل را به جانان می سپارد او
***
می داند آن پروانه ی عاشق
این آخرین دیدار ِ دنیاییست
فردا دلش آرام خواهد شد
آئینه ماندن بس تماشاییست
***
او در ازل جام ِ بلا نوشید
شوری تولد یافت در جانش
یک روز ،یعنی روز ِ عاشورا
آمد پگاه ِ عید قربانش
***
قبل از شروع جنگ میخواند
شعـــرـ بلنـــدِ آشنایی را
بایــد بدانــــد عالمُ آدم
آئین ِ مــردان ِ خداییــی را
***
هیهـــات من الذله میگویــد
یعنی که ما دلدادهء عشقــیم
قالوا بلی گفتیــمُ،میگوییــم
ما تشنگــان بادهء عشقیــم
***
آن سوی میدان روح ِ اهریمن
در بـــاور ِ قابیلیــان پیداست
شمشیــرهای تشنه میدانند
تنهـا دلیل ِ جنگشان دنیاست
***
آمیزه ی باران و خون جاری
صحرا پر از گل های پرپر شد
نیلوفری در آن غروب ِ سرخ
پژمرده از داغ ِ برادر شد
***
وقتی که شمشیر از نفس افتاد
بر تارک هر نیزه گل چیدند
قران ز لب های گلی روئید
اعجــاز را بـا چشـم ِ خود دیدند
***
کرب و بلا معـــراج ِ مولا شد
پـرواز ِ او را آسمــان فهمیـد
بانگ ِسروش آمد کـه ای دنیا
"عاشق تری از او نخواهی دید"