* پرده اول: به هم ریختن موازنه قوا
سال 2011 است. کار زینالعابدین بنعلی و حسنی مبارک تمام شده و اسلام سیاسی در حال سایه افکندن بر منطقه است. کار بر قذافی نیز سخت شده است. واشنگتن خود را در یک تهدید میبیند اما به فکر این است که از تهدید فرصتی برسازد. اگر مبارک و قذافی و بنعلی به دردسر افتادند، چرا بشار اسد باید استثنا شود؟ فرصت حمله به حکومت سوریه و در نتیجه شکستن پیکره محور مقاومت فرصت خوبی است که موازنه قوا را علیه ایران و متحدینش تغییر میدهد.
آشوب سوریه را فرامیگیرد و خیلی زود به درگیری مسلحانه تبدیل میشود. شعار این است که اسد باید برود چون به زعم آنها او هم دیکتاتوری همچون مبارک است. اما اسد به این راحتیها تسلیم شدنی نیست. او در برابر خواسته غرب و متحدین عربش میایستد و خیلی زود نیروهای مخالف اسد به انواع تسلیحات مجهز میشوند. کمک مالی و تسلیحاتی به شورشیان را قطر، ترکیه و عربستان سعودی بر عهده میگیرند.
کارگردان که موفق شده آرامش را از سوریه بگیرد، با استفاده از شورای امنیت سازمان ملل متحد کار قذافی را در لیبی یکسره میکند. فرصت خوبی است تا همین سناریو در خصوص سوریه هم تکرار شود اما در همین پرده اول کار از دست کارگردان در میرود. روسها و دوستان چشمبادامیشان در شورای امنیت، با تمام توان در برابر این خواسته غرب میایستند.
* پرده دوم: جنگ شهری
با آمدن سال 2012 غرب و ارتجاع عربی به این نتیجه میرسند که اسد به این راحتیها رفتنی نیست چون بالاخص در مناطق شهری دارای پشتوانه مردمی جدی است، بنابراین آرامش شهرها باید هدف قرار گرفته شود. بدیهی است که شورشیان سوری آنقدرها هم توان ندارند که جنگ را تا دمشق و حلب پیش ببرند؛ همان حمص و حماة برای آنها کافی است.
کارگردان به یک بازیگر جدید نیاز دارد تا مثل سوپرمن وارد بازی شود اما چه کسی؟ قطریها و سعودیها سوپرمن را میشناسند: «قوای سلفی»! مهم نیست که آمریکا از سال 2001 به اسم مبارزه با تروریسم در حال نبرد با آنهاست، مهم این است که ماکیاولیسم غربی – عربی، امروز آنها را مفید میپندارد. قوای سلفی از پاکستان گرفته تا چچن، برای ورود به سوریه بسیج میشوند و شهرهای سوریه را به تلی از آتش و غبار بدل میکنند. آنها کارشان را خوب بلدند: «میکشند و تخریب میکنند. آرزوی امارت اسلامی در سر آنهاست.»
برخی در غرب و حتی در میان شورشیان سوریه نگراناند که این سلفیها دیگر به این راحتی رفتنی نیستند. صدای گلوله تا نزدیکی محل استقرار اسد هم شنیده میشود اما اسد تسلیم نمیشود. حامیان منطقهای و بینالمللی او هم محکم کنارش ایستادهاند. کارگردان تا اینجا موفق شده است اما همچنان نمیتواند قطعنامه منطقه پرواز ممنوع را در شورای امنیت به تصویب برساند. بنابراین اجازه میدهد نیروهای سلفی علیه اسد بجنگند و هم کشته شوند و هم بکشند. به این ترتیب دو دشمن آمریکا تضعیف میشوند.
کارگردان خوشحال است؛ سوریه از اتحادیه عرب اخراج شده، مرسی و اردوغان هم تمامقد پشت سناریوی او هستند. کار سوریه به بنبست رسیده است اما این بنبست برای کارگردان چندان هم بد نیست. خلاصه بد هم نمیگذرد!
* پرده سوم: کار از دست کارگردان خارج میشود
سال 2013 فرا میرسد و در همان اوایل آن، ارتش سوریه کنترل خود را بر دمشق محکم میکند. اندکی میگذرد و یک بازیگر جدید، بدون اجازه کارگردان وارد بازی میشود: «حزبالله لبنان و رهبری کاریزماتیک آن.» اهانت سلفیها به مقدسات اسلامی وجهه خبیثی از آنها باقی گذاشته است و صبر از کف نیروهای شیعی منطقه رفته است.
حزبالله به یاری ارتش سوریه میآید و هر روز سال 2013 همراه با شکستی برای سناریونویس و بازیگرانش رقم میخورد. کار تا آنجا پیش میرود که با فتح شهر استراتژیک القصیر، ارتباط تروریستها با لبنان قطع میشود و ارتش و حزبالله بهسوی حلب دست به پیشروی میزنند.
از دیگر سو، ترکیه دچار ناآرامی میشود. ملیگرایان ترک از کنار گذاشته شدن فرهنگ آتاتورکی ناراحتاند و میدان تقسیم استانبول را به صحنه زد و خورد تبدیل میکنند. سیاستمداران و رسانههای غربی هم به یاری معترضان میروند و اردوغان که از نظر محیط روانی، بهشدت آتشینمزاج و بعضا غیر قابل پیشبینی است، تماسی با اوباما برقرار میکند و میگوید بهخاطر امکان اقدامات تنبیهی توسط مسکو، دشمن دیرینه ترکها از زمان عثمانی تاکنون، نمیتواند کریدور انتقال سلاح به شورشیان را باز نگه دارد. اکنون فقط مرز اردن مانده که با حلب فاصله دارد.
از سوی دیگر، روسها تصمیم دارند به سوریه اس – 300 تحویل دهند تا رویای منطقه پرواز ممنوع برای همیشه به دست فراموشی سپرده شود. حالا کدام هواپیما جرات برخاستن بر فراز سوریه را دارد تا جلوی پرواز هواپیماهای سوری را بگیرد؟
البته کارگردان دستبسته هم نیست. به بهانه استفاده از سلاح شیمیایی دستور ارسال سلاح به سوریه را میدهد اما نهچندان زیاد چون نمیخواهد سلاحهای قدرتمند در اختیار سلفیها قرار گیرد. کارگردان میداند اگر یکی از این سلاحها در افغانستان یکی از نیروهایش را بکشد، دیگر قادر به جمع و جور کردن افکار عمومی آمریکا نیست!
در همین کشاکش، سرانجام بزرگترین حامی مالی تروریستها و میانجی بین آنها و آمریکا یعنی امیر قطر هم از قدرت کنار میرود و امور را به پسر جوان و کمتجربه خود میسپارد. البته احتمالا او هم به راه پدر میرود اما آیا با همان مهارت و با همان شدت؟ خلاصه اینکه پاقدم بازگشایی دفتر طالبان در دوحه، برای امیر قطر که خوب نبود.
* پرده چهارم چگونه رقم خواهد خورد؟
بدیهی است که در چنین شرایطی، کارگردان تنها کسی نخواهد بود که سکان پرده چهارم را در دست خواهد داشت. او همین الان هم بازی را از کف داده است و بازیگران برای خود بازی میکنند. قرار بود اسد برود، اسد که نرفت که هیچ، امیر قطر رفت، اردوغان با مشکلات مختلف مواجه شد و حزبالله لبنان یک پیروزی دیگر بر پیروزیهایش افزود.
شاید اوباما بخواهد با کشاندن فتنه فرقهای به لبنان حزبالله را تنبیه کند اما خودش هم میداند که تروریستهای سلفی در لبنانی که دو سوم جمعیتش را شیعیان و مسیحیان تشکیل میدهند کاری از پیش نخواهند برد و فرزندان ابوذر غفاری (رض)، از پس آنها برخواهند آمد.
کارگردان فقط یک چیز را میداند، اگر حلب از دست برود، نمایش هم از دست رفته است؛ پس هر کاری میکند تا پرده چهارم اینچنین رقم نخورد.
* علیرضا کریمی