و این دقیقا نشانه واضحی از اتفاقی است که برای ملودارم ساز دهه هفتاد و معناگراساز دهه هشتاد و حالا اجتماعیساز ابتدای دهه نود افتاده است.
پیشرفت سیروس مقدم در تاریخ رسانهای ایران بینظیر باقی خواهد ماند. اگر روزگاری نام سیروس مقدم تبدیل به یک ژانر تلویزیونی بیمایه شده بود و ما برای صحبت از سریالهای آنتنپرکن تلویزیون از چیزی به نام سریالهای سیروس مقدمی صحبت میکردیم حالا دیگر چارهای به جز تحسین در برابر سبک خاصی که مقدم را تبدیل به یک پیشرو در ساخت سریالهای اجتماعی کرده است نداریم.
حالا سیروس مقدم بالاتر از رضاعطاران و مهران مدیری؛ طنزروتینسازان مشهور تلویزیونی ایستاده است و به منتقدان سابقش دست تکان میدهد و اگر لبخند گوشه لبش اجازه دهد میگوید که آچارفرانسه تلویزیون شده است و تلویزیون هر جا کم بیارد به سراغش میآید.
«پایتخت» شروع سریال سازی با نگاه اجتماعی نوین در تلویزیون است. ما در این چند سال در سینما این نوع نگاه جدید به اجتماع را داشتیم و حالا خوشحالیم که به تلویزیون هم سرایت کرده است. نگاهی که دغدغهاش نه قهرمانسازی و نه اتفاقات خاص و نادر هیجانانگیز و نه پرداختن به زندگی آدمهای مشهور و ویژه که دقیقا زندگی خالص و ناب آدمهای عادی است. «پایتخت» روایتی عادی از زندگیهای عادی است. روایتی از روزمرگی که خودش دچار روزمرگی نشده است. ما خودمان را بدون پیرایش رسانهای معمول داخل سریال شما میدیدیم آقای مقدم
من فکر میکنم نگاه آدمها به جامعه و محیط و هستی دارای زاویههای مختلفی است و به نظرم همه چیز به همین زاویه دید بر میگردد. من زاویه دیدم به دنیا و آدمها این است که به تعداد افراد و آدمهای پیرامون ما قصه و ماجرا وجود دارد، حالا برخی از آنها ممکن است جذابیت های نمایشی نداشته باشد و باید روی آن کار شود تا به جذابیت برسد. این گزاره معمول که زندگی معمولی مردم اطراف ما بار دراماتیک ندارد به نظر من دیگر قابل قبول نیست. همینطور که میبینید که تمام سریالهای این چند ساله من ریشه در زندگی عادی مردم دارد. مثلا خبری را شنیدهام و نسبت به آن حساس شدهام و به سراغ آن رفتم و یک قصه از آن درآوردم. مانند «دیوار» که موضوع آن از یک خبر یک روزنامه درآمد. خبری که میگفت طایفهای به نام «فیوج» هستند که کارشان کیفزنی و زورگیری است و باندی آموزش دیده هستند و در سطح کشور گسترش یافتهاند. بعد ما نسبت به آن حساس شدیم و بر روی پرونده آن کار کردیم و به این نتیجه رسیدیم که معضلی اجتماعی است و بخش عمده موفقیت این گروه هم بر عدم آگاهی و شناخت مردم و نشناختن حق و حقوق خودشان صورت میگیرد و این سوژه سریال دیوار شد.
سوژه سریال «پایتخت» هم در واقع یک خبر بود که خانوادهای شب عید خانهای را خریداری کردند و با کامیون وسایلشان را منتقل کردند و بعد متوجه شدند که آن خانه دارای مشکلاتی است که نمیتوانند در آن زندگی کنند و سرگردان شدند. این خبر شاید برای خیلی از آدمها عادی و معمولی باشد ولی برای فردی مثل محسن تنابنده یک ایده برای یک سریال است . یک داستان معمولی بدون از آدمهای معمولی.
دقیقا؛ داخل پایتخت برخلاف طرح کلاسیک یک داستان اجتماعی به شیوه سینمای اجتماعی کهن ما خیر و شر هم نداریم. همین طور که در زندگی معمولی آدمها معمولا خیر و شر با این غلظت داستانی وجود ندارد. همه چیز واقعی است
واقعیت این است که در پایتخت یک و دو، ما کاملا عامدانه قطب خیر و شر نداشتیم؛ چون من به شخصه معتقدم در زندگی واقعی، خیر و شر در درون تکتک آدمها وجود دارد. ما آدم خوب و بد نداریم که جنگ میان این دو باعث پیشبرد قصه ما شود. بلکه خوبیها و بدیها، روحیات، نقاط قوت، ضعف و تفکرات این افراد قصه پایتخت را جلو میبرد.
به همین ترتیب است که پایتخت کاملا بیادعا میشود. قرار نیست حرف بزرگی داخلش زده شود. ژست حل معضل نمیگیرد و در عین حال، داخلش مهمترین حرفهای امروز اجتماع ایران زده میشود با همین عادی بودن و معمولی بودن
ما از روز اول سعی کردیم حوادث بزرگی را تداعی نکنیم که باعث باورناپذیری مخاطبان شود. سعی ما در پایتخت بر این بود که مانند اسم فامیلی نقی اتفاقات و حوادث «معمولی» منجر به قصهگویی سریال شود. قصه کلاه نقی خاطرتان هست؟ ارسطو برای خوشتیپی و جلب توجه خانم فدوی از نقی کلاهش را می گیرد و کلاه در موتور می سوزد و بعد به جایی می افتد و بعد برمیگردنند به دنبالش و آخرش هم یک بعد مذهبی و یک مساله زیست محیطی با هم مطرح میشود. این خیلی مورد ساده و معمولی است و ممکن است برای همه رخ داده باشد.
قصه هایی که پایه در زندگی مردم عادی ما دارند و بافت قصه و شخصیت ها و نوع روایت اصلا به گونه ای است که نویسنده ما اصلا اجازه کارهای تخیلی و فانتزی و باور ناپذیر را ندارد؛ چون با آدمهای معمولی سروکار دارد.
مثال دیگری میزنم. اپیزود گیر افتادن ماشین در آب دریا دقیقا برگرفته
از خاطرهای است که راهنمای محلی جزیره قشم در بازدید از آن منطقه برای
ما تعریف کرد .سال گذشته چند خانواده برای تفریح به جزیره آمده بودند و
به محیط آشنا نبودند. پس از تفریح و استراحت و بازی میآیند و می بینند
که از ماشین خبری نیست و زیر آب رفته و چون ماشین پراید بود امواج ان را
100 متر جلوتر برده بود. زمانی که محسن تنابنده این داستان را شنید در
ذهن خود حک کرد تا روزی که قرار شد برای خانواده نقی قصه بسازد.
به همین دلیل هم هست که این جنس کمدی و نگاه به زندگی با باورپذیری جدی و
شدید مردم روبرو شده است و مردم دائما منتظرند ببینند که برای خانواده
چه اتفاقی خواهد افتاد.
یک نکته درخشان دیگر پایتخت نگاهش به آدمهاست. نگاه معمول سینما و تلویزیون ما به آدمها فقط ابزاری برای پیشبرد قصه است. آدمها میآیند و چیزی میگویند و میروند، به خصوص در مورد شخصیتهای فرعی که معمولا عملا فرقی با دکور صحنه ندارند. اما ما اینجا در پایتخت می بینیم که آدمها هویت انسانی مخصوص خودشان را دارند. شخصیت های فرعی داستان هم شناسنامه دارند و این یک نگاه اخلاقی کم سابقه در سریالهای ایرانی است.
زمانی که ما به سراغ قصهای میرویم که برگرفته از مردم است و قهرمانان آن مردمی هستند که در اطراف ما زندگی میکنند دیگر در این قصه شخصیت اصلی و فرعی و قهرمان و ضدقهرمان معنا پیدا نمیکند. هر آدمی به اندازه خودش روانشناسی و روحیات خاص خود را دارد و به اندازه خود در پیشبرد حادثه و قصه به ایفای نقش میپردازد به این معنا که با حذف و یا اضافه این شخصیت داستان صدمه خواهد دید و اتفاقا حضور آدمهای این چنینی در پایتخت باعث شد ابعاد دیگری از روحیات آدمها را که نتوانسته بودیم درخانواده نقی بروز دهیم روانشناسی کنیم و ابعاد اخلاقی جدیدی را منتقل کنیم.
مثلا کاراکتر بهبود که فردی درستکار و ساده بود اما به محض اینکه کلید خانه نقی در اختیارش قرار میگیرد برادر خود را باز هم برای کاری انسانی به آن خانه میآورد و خودش را در دردسر میاندازد یا شخصیت رحمت خروسباز شخصیتی است که به کاری که انجام میدهد کاملا اعتقاد دارد، زندگیاش در خروسهایش خلاصه میشود؛ و به لحاظ روانشناسی نقاط دیگری از روحیات افراد دیگری را در قصه نشان میدهد.
این چیزی است که براساس شناخت محسن تنابنده نسبت به محیط اطرافش شکل گرفت. شما الان به محسن تنابنده بگویید که درباره یک فضانورد چیزی بنویسد اصلا نمیتواند ولی به او بگویید درمورد فردی که در حال چای دادن در یک شرکت است بنویسد 50 خاطره را به داستان تبدیل می کند. این نگاه تنابنده به دنیا به نظرم خیلی در شکلگیری این نگاه موثر بوده است.
تجربه تماشای پایتخت در ایام عید برای خود من تجربه جالبی بود. ساعت پخش فیلم معمولا به مهمانیها می خورد و تجربه جمعی تماشای آن با آدمهای مختلف خیلی خوشایند بود. اینکه آدمهای مختلف با تیپها و طبقات اجتماعی مختلف همه شان از یک مساله به وجد میامدند. اینکه لحظات جزئی فیلم هم برای خودشان اتفاق افتاده بود.واکنش جماعتی سر صحنهای که نقی فالگوش بهبود ایستاده بود و هما به سراغش می رفت و منعش میکرد و بعد نقی با پا اشارات خاصی به او میکرد خوب به خاطرم مانده است: به وجد آمدن از دیدن خودشان عادات رفتارها و کردار خودشان در تلوزیون تجربه جدید برای ایرانیهاست. فرمول واقعی درآمدن پایتخت چه بود آقای مقدم؟
ما باید باور کنیم که برای بیان یک قصه واقعی نیازی به انجام کارهای خارقالعاده نیست. بلکه فقط کافی است محیط اطراف خود را بهتر ببینیم و به هر لحظه از زندگی روزمره به عنوان یک سرمایه تجربی نگاه کنیم. مطمئنم کسی که این داستان را نوشته بیشتر از اینکه در یک مهمانی توجهاش به خورد و خوراک و چیزهای بی مزهای که معمولا در میهمانیها تعریف میشود؛ باشد به اتفاقات در ظاهر کم اهمیت اما با ارزشی که در آن لحظه در حال رخ دادن است بیشتر توجه می کند. اتفاقاتی که معمولا بیاهمیت تلقی میشود و کسی به آنها توجه نمیکند.
من مطمئنم که محسن تنابنده زمانی که برای واریز و یا برداشت پول به بانک مراجعه میکند بیش از آنکه حواسش به این کار باشد به این است که کارمند بانک دارد چه کار میکند؟ چه چیزهایی برایش مهم است؟ و به چه چیزهایی عادت کرده تا زمانی که بخواهد قصه کارمند بانک را بنویسد از آن استفاده کند.
این فرمول واقعی سازی است. ما باید نگاهمان به دنیا و پیرامونمان را عوض کنیم. محسن تنابنده لحظه به لحظه گذرای زندگی خود را نقطهگذاری میکند که چه چیزهایی دارای ارزش برای ثبت در ذهن است و چه چیزهایی ارزشمند نیست.
به این ترتیب پایتخت هم برآیند نگاه خاص سازندگانش به دنیاست و رمز واقعی بودنش همین است.
این فرار از زندگی روزمره چند سالی در رسانههای ایرانی اصلا مد رایجی شد و فکر میکنم پایتخت هوشمندانه بر عیله این مد قیام کرد.دوست دارم بحث در مورد پایتخت را به مبحث پرسوءتفاهم این سالها بکشانیم: سریالهای دینی. کاملا قابل حدس است که از نظر رسانهها و همینطور مدیران سازمان «پایتخت» یک سریال دینی نیست.سریالی دینی است که یا داستان پیامبران و امامان باشد و یا اینکهاز آن دست سریالهای معناگرای فرشته و پری و شیطانی... در حالی که اگر نقطه تمرکزمان را بر روی کارکرد کار بگذاریم «پایتخت» یکی از عمیقترین سریالهای دینی این سالهای تلویزیون است.و فکر می:نم این سوءتفاهمی است که باید کنار گذاشته شود و پایتخت مورد خوبی برای پرداختن به این است که سریال دینی سریالی است که کارکرد دینی داشته باشد.
درست است. احتمالا سریال پایتخت از نظر تلقی عمومی رسانهها سریال دینی نیست. اما من اهمیتی به این حرفها نمیدهم.من فکر میکنم ما باید به این توجه کنیم که هویت دینی در ما نفوذ کرده و همواره در ضمیر ناخودآگاه ما وجود دارد. سیروس مقدم در یک خانواده مسلمان در یکی از کشورهای مسلمان متولد شده است واز بدو تولد به آنچه که عادت مذهبی بوده آشنا شده است. مقدم همیشه با افراد مذهبی همراه بوده است و در دانشگاه هم جزء دانشجویانی بوده که اگر درس طراحی از بدن برهنه بوده است آن را نگرفته است. این روحیه در سیروس مقدم رسوخ کرده کرده است و بعد به سراغ فیلمسازی آمده است. زمانیکه شما با این روحیه و پشتوانه مذهبی قرار است سریال بسازی دیگر نمی توانی آن را از خودت جدا کنی و نا خودآگاه حتی اگر خودت هم متوجه نشوی با تو همراه است. نه من بلکه محسن تنابنده هم همینطور.
در پایتخت 2 سعی ما بر این بود که به این صفت اعتقادی به عنوان ارزشی نگاه کنیم که بسیار شرافتمندانه، پاک و شریف است. گنبدو گلدسته تنها بهانهای برای ایجاد جذابیت نبود بلکه تلاش ما این بود که بستری فراهم کند تا شریفتر به موضوعات اجتماعی و مردمی نگاه کنیم. یا مثلا اعتقاد به حلال و حرامی که در این سریال به تناوب نمایش دادیم. در رستوران گیر میکنند و زمانی که میخواهند کباب بخورند به صاحب رستوران زنگ میزنند و اجازه میگیرند و سپس آن را برمیدارند. اینها هم نشانههایی بود که در فیلم گذاشته شد.
فکر میکنم حتی اگر گنبد و گلدسته را هم از پایتخت 2 حذف کنیم باز هم ما با یک سریال دینی مواجه بودیم. همان طور که پایتخت 1 هم دینی بود. بحث مفصلی است اما دوست دارم حتما به یک جنبه کمیاب این دینی بودن پایتخت اشاره کنم: روابط سالمی که میان آدمهای پایتخت وجود داشت
همان طور که گفتم زمانی که ما قصد داریم خلقوخو و اخلاقیات افراد را در سریالی معرفی کنیم شیوه این معرفی دقیقا به تربیت دینی ما برمیگردد. این روابط سالمی که صحبتش را میکنید یکی از برنامههای مهم ما در سریال بود. ما میخواستیم نشان دهیم که روابط خانوادگی خانوادههای ایرانی برخلاف همه سیاهنمایی این سالها هنوز چه قدر سالم و طبیعی و بهنجار است.
خط قرمز نقی و خانواده آن باباپنجعلی است. با وجود فراموشکاری باباپنجعلی هرگز او را خانه سالمندان نمیگذارد . اینها برگرفته از آموزههای دینی است و من می دانم که محسن تنابنده و احمد مهرانفر چه قدر عاشق مادر ، پدر و خانواده خود هستند. وقتی ما چنین چیزی را قبول داریم، به غیر از این اصول را اصلا نمی توانیم در اجرا و یا نوشتن به کار ببندیم.
دعواها در خانواده نقی بیش از پنج دقیقه طول نمی کشد و زود با یکدیگر آشتی می کنند. این برگرفته از همان پس زمینه های دینی است که در ذهنمان وجود دارد و به ما یاد می دهد چطور و با چه روحیه ای تلخکامی، دعوا و اختلاف را تبدیل به آشتی کنیم و از آن بگذریم و مسائل سخت تری به وجود نیاوریم.
تشویق به ازدواج و دوری از طلاق یکی از آموزه های ماست که به طور مستقیم در«پایتخت» به آن اشاره می شود. هر دعوا و جر و بحثی نباید منجر به طلاق شود.احترام زن و شوهر و اعضای خانواده نسبت به یکدیگر در این سریال نشان داده می شود.
من فکر میکنم اصولا مهمترین موضوعی که جزء ذات بشراست و به تدریج در حاشیه قرار گرفته است این است که ما به هر شیوه ای به زندگی بنگریم، همان گونه برای ما پیش خواهد رفت. اگر همه چیز را تلخ و پیچیده و سخت ببینیم، طبیعتا اطراف خود را سیاه می بینیم. این خانواده در سخت ترین شرایط در حالی که ماشین آنها در آب گیر افتاده به دنبال گوشتکوب برای خوردن آبگوشت هستند و این خودش درس است.
برخورد با مشکلات با روحیه به خصوص برای جامعه ما که به لحاظ اقتصادی شرایط سختی را می گذراند، بسیار مهم است. اینکه روحیه به جامعه برگردد و افراد احساس کنند روزنه امید وجود دارد و شادابی خود را از دست ندهند، جزء مسائلی است که واقعا مضامین دینی پشت آن است.
به این ترتیب من هم معتقدم که کارکردهای دینی پایتخت بیشتر از اینی است که در تلقی معمول سریالهای دینی گرفتار شویم.
آقای مقدم واقعا جای تبریک دارد این جرات شما برای خروج از تهران. این آرزوی همه ساله ما در رسانههای ایرانی به خصوص تلویزیون بود. اینکه باور کنیم همه ایران تهران نیست همه چیز در تهران نمی گذرد و تمام مردم تهرانی نیستند. «پایتخت» از این جهت تلاش فوقالعاده و برجستهای بود، این تصور دیگر داشت تبدیل به یک عادت رسانهای میشد که سریال شهرستانی بیینده ندارد اما پایتخت این سد را شکست «پایتخت» از این نظر به شدت مهم بود که یک سریال شهرستانی با لهجه،خلق و خو و لوکیشن شهرستانی می تواند پر بیننده ترین سریال شود. این حق روایتی که شما به غیرتهرانیها دادید الگوی قابل توجهی برای رسانهها خواهد شد.
واقعیت این است که من یک دلزدگی به لحاظ شخصی نسبت به تهران پیدا کردهام. این دلزدگی به دلیل بد بودن مکانی تهران نیست، بلکه هرچه تهران بزرگتر شده است مشکلات آن پیچیده تر و کشف نشده تر شده است. ما در همین کار متوجه یکسری ویژگیهای خاص نوظهور تهران شدیم، باور نمیکنید که اصلا آسمان تهران در خیلی از جاها به دلیل کابل کشی ناپدید شده است. چقدر کابل بی رویه در خیابان ها کشیده شده است، ما مجبور بودیم با کامیون گنبد و گلدسته رد شویم و می دیدیم هر 10 متر یکی یک کابل به خانه اش کشیده است علاوه بر این مشکلات ترافیک،آلودگی صوتی، آلودگی هوا، کم صبری مردم و از بین رفتن احترام بین آدم ها یک دلزدگی خاص در ما به وجود آورده است.
به همین دلیل از روز اول قرار گذاشتیم تا جای ممکن قصه ما به تهران کشیده نشود و از جذابیت های بصری شمال و جنوب ایران استفاده کنیم. اگر واقعا وقت داشتیم و قصه به ما اجازه می داد، به کاشان،شیراز و حاشیه اصفهان می رفتیم و یک ایرانگردی به وجود می آوردیم ؛ از این طریق مردم را به وجد می آوردیم تا کمی کشور خود را بشناسند و بدانند چه تنوع جغرافیایی، گویشی و موسیقی در آن وجود دارد.
جاهای زیبایی در ایران وجود دارد اما به دلیل هزینه تولید کمتر دوستان فیلمساز و یا مدیران سفارش دهنده کار به سمت آن نمیروند. هر نقطه ای از این مملکت سرشار از جذابیت و قصه است. کافی است یک بار، هر سریال ساز، منطقهای را انتخاب کند و از آن قصه بسازد.
علاوه بر جذابیتهای بصری جغرافیایی و حتی مهمتر از آن فکر میکنم
باید در مورد حق روایت قصهها و دغدغهها و چیزی که امروز به سبک زندگی
معروف شده است شهرستانیها صحبت کنیم. پروژه مهم پایتخت به اعتقاد من
همین رسمیت دادن به سبک زندگیهای متفاوت با مرکز کشور است. رهایی از این
بند کسلکننده و غیراخلاقی تمرکزگرایی در نوع روایت از آدمها
ما در ایران با خلق و خوها و شیوههای زندگی متفاوتی روبرو هستیم
که همه آنها هم حق دارند که حیات داشته باشند و ترویج شوند. ما سعی کردیم
در پایتخت نقب عمیقی به روحیات و شیوههای متفاوت زندگی آدمها بزنیم.
تکیه کلام ها، نوع پوشش، نوع غذاها و همه چیزهایی که مختص غیرتهرانیهاست
و در حال فراموش شدن است. این چیزها واقعا وجود دارد و تصنعی نیست. ما
باید بپذیریم که خرده فرهنگ ها و لهجه های متفاوت با لهجه و فرهنگ معیار
حق روایت شدن دارند.
باور نمیکنید که این محدود کردن فرهنگ و سبک زندگی به تهرانی ها چه تاثیر بدی در نابود کردن خرده فرهنگ ها به مرور زمان داشته است. در جلسات رسمی ما در مازندران، تاسفبار بود که برخی از بومیان آنجا تلاش می کردند با ما به لهجه تهرانی صحبت کنند و فکر می کردند برایشان کسر شأن است که محلی صحبت کنند
این گویش ها و خرده فرهنگ ها به تدریج در حال فراموشی است. ما در «پایتخت» می خواهیم تأکید کنیم که این ها ارزش های فرهنگی ما هستند . اگر تنوع لهجه ها و قومیت ها از بین بروند، مشخص نمی شود که ریشه این سرزمین به کجا بر می گردد و اتفاقا همین تنوع، باعث جذابیت آن شده است.چیزی که رسانهای ایرانی فراموش میکنند.
علاوه بر اینکه نباید فراموش کنیم که معمولا در سریال های ایرانی نگاه ما به آدم های شهرستانی تحقیرآمیز بوده است. من همین الان در ذهنم یک شخصیت شهرستانی در یک سریال پربیینده تلویزیونی هست که فقط برای این طراحی شده بود که طنز ماجراباشد. گیج باشد و حماقتهایش خنده داستان. در پایتخت هم من خیلی می ترسیدم که این اتفاق بیفتد. به خصوص در یکی دو قسمت آخر که یک جنوبی سیه چرده از خانم فدوی تهرانی و زیبای داستان خواستگاری می کرد، طبق عادتهای رسانهای در ایران فضا کاملا مساعد بود که صحنه ای تحقیر آمیز پیش بیاید. خانم فدوی واکنش دفعی نشان دهد که اصلا به چه حقی به خودت اجازه داده ای که به سراغ من تهرانی با این موقعیت بیایی؟ اما این اتفاق نیفتاد و آدمهای سریال نه با دوگانه شهرستانی/ تهرانی که با تاکید بر روی هویت های انسانی شان معرفی شدند.
بحث به شدت مهمی است. من حتما باید توضیح دهم که برخی دوستان ما در رسانهها برداشت اشتباه و وحشتناکی از شهرستانیها دارند و مثلا سادگی را با حماقت یکی میگیرند. در همین پایتخت ارسطو یک فرد ساده است اما احمق نیست، چون از او رفتار و گفتاری می بینیم که کاملا مشخص است با جهان بینی خاصی شکل گرفته است ولی سطح سواد و تجربه ارسطو در حد خاصی است.اما هیچ گاه او را تحقیری نمیکنیم. یا همین موردی که شما گفتید.
وقتی این اشتباه صورت بگیرد، هر کاری انجام دهیم رنگ و بوی تحقیر به خود می گیرد. همه ما به نوعی بچه شهرستان هستیم و نمی توانیم به اصل خودمان توهین کنیم، مگر اینکه جاهل باشیم و تفاوت بین سادگی و بی پیرایگی و بیالایشی را با سطحی بودن و احمق بودن ندانیم.
آدم های قصه «پایتخت» شرافت دارند. کسانی هستند که مخاطب آنها را دوست دارد و با آنها می خندد و گریه می کند؛ این نشان می دهد این آدم ها خوب معرفی شدند و دیدگاهی تحقیرآمیز نسبت به آنها وجود ندارد.
ما باید جهان بینی خود را نسبت به آدم های دیگر و به خصوص شهرستانی ها تغییر دهیم . خود شهرستانیها به هیچ عنوان حاضر نیستند ارزش های خود را زیرپا بگذارند تا شبیه تهرانیها شوند. شهرستانی ها به هیچ عنوان عقب افتاده نیستندو اتفاقا در بیشتر زمینههای فکری و فرهنگی پیشروتر از تهرانیهای با این همه امکانات هستند.
آقای مقدم شما سال های بسیاری است که در تلویزیون فعالیت می کنید. تا پنج شش سال پیش شما چهره محبوبی برای رسانهها نبودید. همه ما اصطلاحاتی که در مورد شما و کارتان به کار برده میشد را خاطرمان هست. فشار شدیدی روی شما برای سریال ها و کارهایتان بود اما الان همان رسانه ها شما را حداقل یکی از 3 سریال ساز حرفهای تلویزیون می دانند و امروز بعد از پایتخت 2 در یکی معتبرترین جایگاهها در تلویزیون ایستاده اید. آدمی که هر سریالش یک اتفاق است.
واقعیت این است که من سعی کردم قبل از اینکه تحت تأثیر این بحث ها قرار بگیرم، مثل اعضای خانواده نقی در« پایتخت» با لبخند و روحیه از این جریانات بگذرم.
علتش هم این است که خلاف گفته دوستان من آدم فی البداهه ای در این حرفه نبودم. از جوانی در این حرفه کار کردم و در 18 سالگی دستیار آقای تقوایی بودم .علاوه بر این من بدهبستانی هم با رؤسا ندارم و اتفاقا از این نظر آدم عقب افتاده ای هستم و نمیدانم چگونه میشود با یک مدیر رابطه خودم را حفظ کنم.
اگر کاری به من سفارش داده می شود به این دلیل است که فکر میکنند می توانند به من اعتماد کنند و کار با کیفیت، کم هزینه و پرمخاطب به آنها تحویل دهم. همیشه با صبر و حوصله این دوران را طی کردم و حالا همان دوستان نقدهای خوبی می نویسند و معتقدند سیروس مقدم دیگر سری دوزی نمی کند.
و این طور که می گویند من صاحب سبکی در سریال سازی شدهام و مردم جنس کارهای مرا با دیدن 2 پلان می توانند تشخیص دهند. علتش هم این است که بسیار هدفمند، با انگیزه و تجربی سعی کردم بیشتر به کارم فکر کنم تا این حرف ها؛ چون به من کمکی نمی کرد. من حرف ها را به روزگار سپردم و روزگار به من نشان داد که این دوستان در حرف های خود تجدید نظر خواهند کرد. اتفاقی که امروز افتاده است.
پیشرفت قابل توجهی داشتید آقای مقدم. کسی نمیتواند انکارش کند.
کار به کار دارم به پختگی بیشتری میرسم و چیزهای بیشتری کشف میکنم؛ هر کاری دریچه هایی روی شما باز می کند که اگر با قواعد قبلی وارد آن شوید، خودتان را تکرار می کنید. همیشه مثل بچه ای که می خواهد بازی جدیدی را شروع کند، خودم را نسبت به آن ماجرا آزاد می گذارم و سعی می کنم خود فضا، قصه و سوژه به من بگوید باید از چه زاویه ای به آن نگاه کنم. آیا باید به عقب برگردم و از زاویه دیگری به سوژه نگاه کنیم و یا راه قبلی را ادامه دهم؟
اکثر اوقات سوژه ها را به جز سریال اغما که سفارشی بود خودم انتخاب کردهام و همیشه تا قصه و یا سوژه ای مرا به هیجان نیاورد، سراغش نرفتهام، چون میدانم نمیتوانم در ساخت سوژهام این هیجان را منتقل کنم..هر چه قصهها به مردم، نیازها و مسائلشان نزدیکتر باشد، بیشتر مرا به هیجان میآورد. این می تواند یک سریال کمدی مثل«پایتخت» و یا یک کار اجتماعی تلخ مثل«زیر هشت» باشد. فرقی نمی کند. مهم این است قصه برگرفته از مردم باشد و قهرمانان آنها از بین مردم باشند و مرا به تجربه های تازه تری برساند.
«پایتخت 3» هم ظاهرا کلید ذهنیاش خورده است . ظاهرا از قول شما هم گفتهاند. وقتی که «پایتخت» در«سین مثل سریال» سریال برتر شناخته شد شما پشت خط آمدید و گفتید می خواهید «پایتخت 3» را در تاجیکستان بسازید.
والا این شایعه ای است که ما در این دفتر شنیدیم.من در آن برنامه تاریخچه ساخت «پایتخت2 » را میگفتم که قرار بود از شمال شروع شود و به کربلا برود. آن سالی که قرار بود«پایتخت2» را بسازیم، کربلا آشفته بود و کارکردن در آنجا سخت بود. بعدها تصمیم گرفتیم آن را به کشوری با زبان و دین مشترک منتقل کنیم و تاجیکستان را انتخاب کردیم و سفری به این کشور هم داشتیم و با رایزن فرهنگی آنجا هم صحبت کردیم اما آنجا نیز مشکلاتی برای کار داشت. ما باید از یکی دو کشور رد می شدیم که شرایط برای ورود کامیون به آنجا شدت سخت بود. من درباره تاریخچه «پایتخت2» صحبت کردم. و ساخت «پایتخت 3» را هم وابسته به سه عامل دانستم، اول اینکه نیاز سنجی شود که مخاطب لازم می داند یک بار دیگر با این خانواده همراه شود؟ دوم آیا مدیران سازمان به عنوان سرمایه گذاران تمایلی به ساختن ادامه این سریال دارند؟ و سوم اینکه آیا تیم ما به قدم ها، قصه و سوژه های نابتری از خانواده نقی میرسد، یا قرار است خودمان را تکرار کنیم و خاطره خوب «پایتخت 1 و 2 » را از بین ببریم؟
اگر این سه عامل پیدا شود، طبیعی است که «پایتخت3» هم ساخته می شود، اما در حال حاضر هیچ کدام اتفاق نیفتاده است.
آقای مقدم دیگر حسابی به مناسبتی ساز معروف شدهاید. نمیخواهید برای خودتان کار کنید؟ هر وقت که حوصلهاش را داشتید؟
من یار روز مبادای تلویزیون شدهام.الان در سازمان شرایطی به وجود آمده است که مرا به عنوان یار کمکی خودشان میشناسند. وقتی شرایطی در تلویزیون به وجود میآید که برای ساخت سریال به کمک احتیاج دارد؛ معمولا از من برای روز مبادا استفاده میکند. این هم خوب و هم بد است، خوب از آن نظر که این اعتماد وجود دارد که در بدترین شرایط و کمترین زمان تیم مقدم می تواند بیاید و مخاطب را با تلویزیون آشتی دهد. بد هم از آن نظر که سیروس مقدم نمیتواند به برنامههای مدنظرش و یا سریال های غیرمناسبتی برسد. مدتهاست که یک رمان تاریخی دارم که می خواهم آن را به سریال تبدیل کنم و نمی دانم چه زمانی باید به آن برسم؟
از یک طرف از لحاظ اخلاقی وامدار تلویزیون هستم و بالاخره این رسانه
بود که توانستم از طریق آن با مردم ارتباط برقرار کنم؛ از طرف دیگر نسبت
به سیروس مقدم ذهنیتی شبیه آچار فرانسه بودن و اینکه بتواند مخاطب را با
تلویزیون آشتی بدهد، وجود دارد که کمی من را محدود میکند.
البته فعلا که میخواهم به یک استراحت طولانی بروم.«پایتخت 2» بسیار کار
سختی بود و آن قدر خسته ام که نه به سریال مناسبتی و نه غیرمناسبتی اصلا
فکر نمی کنم.
و البته که سریال حاشیه تلخی هم داشت. چه خبر از آسیبدیدههای سریال؟
بله،اتفاق خیلی بدی بود. اما خوشبختانه حادثه بدتری نشد. یکی از این بچه ها الان در بیمارستان تهران بستری است و امروز یک عمل دیگر دارد. یک پیوند عصب زده شده که ظاهرا موفقیت آمیز بوده است.برای دوست دیگرمان هم خانه ای در خیابان ارتش اجاره کردیم و پرستاری دارد که به او میرسد.