چهارم آذر ۱۳۶۵، ایستگاه راهآهن اندیمشک شاهد فاجعهای ملی بود، عظیم روشنی، جانباز ۷۰ درصد از روزی میگوید که آسمان نه فقط بر سر یک شهر که بر سر همه ایران آتش بارید و سربازانی از هر گوشه این سرزمین، از تبریز تا شیراز و از مشهد تا اهواز، در خاک اندیمشک به شهادت رسیدند.

هنوز هم وقتی عظیم روشنی از آن روز میگوید واژهها در گلویش گیر میکنند، انگار پس از چهل سال هنوز بوی باروت و خون در مشامش مانده است. پشت پادگان کرخه بودیم که آسمان پر از غرش شد هواپیماهای دشمن آنقدر پایین میآمدند که میشد صداى توربینشان را از فاصله نزدیک شنید مثل ابری سیاه که بهجای باران، مرگ میباراند.صدای انفجار که شروع شد، دلش برای خانوادهاش تنگ شد میدانست این همان چیزی است که دشمن میخواهد؛ میخواستند دل ما را پیش زن و بچهمان ببرند تا خط را رها کنیماز زیر فنسها گذشت و خودش را به جاده رساند و مستقیم رفت به سمت راهآهن هر کس را که میدیدم چشمش از وحشت گرد بود، میگفتند راهآهن... همه چی رفته آنجا.و سپس صحنهای که هرگز از خاطرهاش پاک نمیشود؛ درختان کهن راهآهن، شاخه به شاخه، تکهتکههای پیکر جوانانی بود که تا دقایقی قبل نفس میکشیدند، دستی اینجا، پایی آنجا، تکّههای تن سربازانی از کرمان و تبریز و شیراز، مردم اندیمشک، کارمندان راهآهن و... همه درهمآمیخته بود، زمین از خون لغزنده بود و هوا بوی گوشت سوخته میداد.روشنی با چشمانی اشکبار ادامه میدهد: اندیمشک تنها شهری بود که قبل از رسمی شدن طرح شهدای گمنام در کشور، چنین شهدایی داشت چون پیکرهای تکهتکه شده قابلشناسایی نبودند و وقتی این تکهپاره ها را جمع میکردند و در خاک میگذاشتند، نمیدانستند این پیکر مال کدام شهید است.او با لحنی آکنده از درد میگوید: به مردم و خانوادههای شهدا میگوییم وقتی به مزار این شهدای گمنام میروید، یک فاتحه نخوانید، چند فاتحه بخوانید چون احتمال دارد در هر قبر، تکههایی از پیکر چند شهید مختلف آرمیده باشد اینجا هر قبر، گورستانی است در خودش.
چرا اندیمشک؟ چه دلایلی دشمن را به این شهر کشاند
عظیم روشنی جانباز ۷۰ درصد و رئیس سابق بنیاد شهید اندیمشک با تحلیل موقعیت راهبُردی اندیمشک توضیح میدهد: دشمن حساب شده عمل میکرد راهآهن اندیمشک شاهرگ حیاتی جبهههای جنوب بود تمام انتقال نیرو و تجهیزات از شمال به جنوب کشور از این ایستگاه میگذشت اگر این رگ را میبریدند، پیکر جبهه از خون تهی میشد.
او به نقش کلیدی اندیمشک در پشتیبانی از جبهه اشاره میکند و ادامه میدهد ما راه زمینی دیگری در آن منطقه نداشتیم تمام جابهجایی ها از اندیمشک صورت میگرفت و از طرف دیگر این شهر خودش یک گردان عملیاتی قوی داشت که در تمام مأموریتها از والفجر ۸ تا کربلای ۴ موفق عمل کرده بود غواصهای اندیمشک زبانزد خاص و عام بودند.
روشنی با برشمردن نقاط حساس ادامه میدهد: اطراف اندیمشک پادگانهای زیادی بود پادگان دوکوهه، لشکر ۳۱ عاشورا، پادگان آموزشی غواصی پشت سد دز، دشمن میدانست کجاها را بزند از جمله پلاژ پشت سد دز را زدند که پادگان آموزشی غواصی ما بود همه اینها نشان میداد چرا اندیمشک را انتخاب کردند.
او با صدایی از جنس تلخی ادامه داد: صدای ناله مجروحان از هر سو میآمد، مردمی که از شهر فرار میکردند، در جاده سد دز نشانه رفته بودند مادری را دیدم که بچهاش را مثل گلی در بغل فشرده بود، غافل از اینکه آن گل دیگر هرگز شکوفا نخواهد شد.روشنی از سکوت عجیب پدافند میگوید: گویی زمان ایستاده بود حتی یک تیر هم به سمت آسمان شلیک نشد سکوت اسلحهها، فریادی بود که تا همیشه در تاریخ این سرزمین خواهد پیچید.اسکادرانها پشتسرهم میآمدند یک ساعت و چهل و پنج دقیقه بمباران بیوقفه هنوز یکی برنگشته بود، دیگری میرسید آسمان سیاه شده بود از آنها.
امروز پس از چهل سال، عظیم روشنی با چشمانی نمناک از حسرت جوانانی میگوید که بر شاخههای درختان کهن جاویدان شدند و ادامه میدهد: ششصد شهید و بیش از هزار مجروح، فقط عدد نیستند هر کدام داستانی هستند که باید روایت شود، این فاجعه فقط مربوط به اندیمشک نیست، اینجا که ایستادهام، جای پای سربازی از مشهد کنار سربازی از آبادان است این روز باید روز ملی شود؛ روزی که تمام ایران در اندیمشک ایستاد و شهید داد.
و در پایان؛ نگاهی به درختان کهن راهآهن میاندازد: این درختان، پیرترین شاهدان این فاجعهاند آنها را بریدند، اما ریشههایشان در خاک، هنوز هم خون میمکند، گویی زمین هرگز این همه مرگ را هضم نکرده است.
در همین راستا، مطالبهٔ اصلی و تاریخی مردم اندیمشک، ثبت روز چهارم آذر در تقویم ملی با عنوان روز ملی پاسداشت حماسه و مقاومت مردم اندیمشک است. این درخواست که پس از بیش از دو دهه پیگیری و مکاتبات رسمی از سوی مسئولان محلی همچنان در گرداب بروکراسی اداری بلاتکلیف مانده، پاسخی درخور به فداکاری مردم این شهر و شهیدان سراسر کشور است که در آن روز تاریخی در خاک اندیمشک به خون غلتیدند.