
در صبحی پر از آتش و اضطراب در آبان ۱۳۶۰، دزفول بار دیگر هدف گلولههای دشمن قرار گرفت و مینیبوس داوطلبی فداکار، عبدالرضا ترابیسگوند به خون نشست؛ مردی که پیش از رفتن، حس کرده بود آخرین خداحافظیاش با خانواده است.
فرزند یک ساله شهید عبدالرضا ترابی سگوند هنگام خداحافظی از پدرش که ماموریت جابجایی سربازان به خط مقدم را برعهده داشت انگار میدانست این آخرین دیدار با پدرش است و هنگام خداحافظی از آغوش پدر جدا نمیشد.
صبح ۱۸ آبان ماه سال ۱۳۶۰، عبدالرضا که چهار فرزند پسر داشت و به عشق خدمت به سربازان وطن، هر روز با مینیبوس شخصی، سربازان را به خط مقدم در شهرهای جنوبی میفرستاد؛ دست مادر را بوسید و زمانی که خواست راهی شود، به او گفت: به دلم افتاده این آخرین دیدار من با پسرانم حمیدرضا، علیرضا، احمدرضا و محمدرضا است و شاید دیگر تو را نبینم.
اکرم ترابی سگوند خواهر شهید نیز که به دلش افتاده بود آخرین دیدارش با عبدالرضا است با دلشورهای عجیب، برادر را بدرقه و از زیر قرآن عبور داد و آرزو کرد خدا حافظ و نگهدار او و تمامی سربازان وطن باشد.
بالاخره به بهانهای احمدرضا فرزند یک ساله عبدالرضا را از آغوش پدرش جدا کردند و به خانه آوردند ولی انگار دل کودک از همه چیز آگاه بود.
دزفول همانند روزهای دیگر زیر حملات گسترده دشمن بعثی و توپخانهای عراق بود؛ ارتش دشمن از طریق کرخه و شوش تا ۲۵ کیلومتری شهر دزفول نیز پیش آمده بود و مردم هر لحظه منتظر اصابت گلولهها بودند.
با وجود بمباران فراوان، زندگی در شهر در جریان بود؛ بازارها فعال و کودکان به مدرسه میرفتند؛ مردم نیز در کنار تلاش برای معیشت و کسب و کار، آماده کمک به رزمندگان و آسیب دیدگان بودند و صدای آژیر به بخشی از زندگی روزمره مردم تبدیل شده بود.
هر انفجار لرزه بر دلها میانداخت؛ ساعت ۹:۴۵ صبح، ۶ گلوله توپ در شهر فرود آمد و یکی از آنها به مینیبوسی که عبدالرضا در آن حضور داشت، اصابت کرد؛ خواهر شهید با شنیدن خبر، خود را به محل حادثه رساند.
مینیبوس در هم شکسته، پنجرهها خرد شده و اجساد نیمسوخته مسافران میان آهنهای گداخته افتاده بود؛ کودکی شیرخواره در آغوش مادرش جان باخته و صدای فریاد و ناله مردم و زخمیها فضا را پر کرده بود.
پس از انفجار توپ، مینی بوس از کنترل خارج و در جوی آبی متوقف شد؛ خطی از خون تا محل توقف به صورت مارپیچ بر آسفالت کشیده شده و صحنهای دلخراش را برای هر بیننده رقم زده بود.
وقتی اکرم به بالای سر پیکر بردارش عبدالرضا رفت متوجه شد ترکش به پیشانی برادرش اصابت کرده و با لبخند به شهادت رسیده است؛ گویی به آرزوی دیرینه خود دست یافته بود، تنها ساعت و انگشتر عبدالرضا باقی مانده بود.
مردم نیز در کنار امدادگران تلاش میکردند، قطعات آهن و صندلیهای شکسته را کنار زده و پیکرهای شهدا را بیرون بکشند.
نیروهای امدادی از بیمارستان افشار، پایگاه چهارم شکاری، بسیج، سپاه و آتشنشانی سریع به محل حادثه رسیدند؛ اجساد شهدا به سردخانه شهیدآباد منتقل و مجروحان به بیمارستانها منتقل شدند.
در این حمله ۳۰ نفر شهید و ۱۴ نفر مجروح شدند؛ به گفته خواهر این شهید گرانقدر، فردای آن روز، پیکر شهدا با حضور گسترده مردم و سردادن شعارهای «مرگ بر صدام» و «مرگ بر آمریکا» تشییع شد.
مردم دزفول ایستادند و شهر را ترک نکردند؛ ایمان و استقامت مردم دزفول، جوانان را برای شرکت در عملیات طریقالقدس آماده کرد، عملیاتی که ۲۰ روز بعد انجام شد و برگ زرینی در تاریخ دفاع مقدس ثبت کرد.
شهید عبدالرضا ترابیسگوند پس از ۴۴ سال یادآور نسلی است که در سختترین شرایط، ایمان را بر ترس و خدمت را بر آسایش ترجیح داد.
دزفول تنها شهر اشغال نشدهای است که مورد شدیدترین حملات موشکی و بمباران هوایی و زمینی قرار گرفت اما هرگز تسلیم نشد؛ رژیم بعث عراق در مدت هشت سال جنگ، ۱۷۶ موشک غول پیکر «فراگ هفت و اسکاد» به شهر دزفول شلیک کرد.
هواپیماهای دشمن ۴۸۹ بمب و راکت بر سر مردم بیدفاع شهر فرو ریختند و آتش بارهای عراق با شلیک پنج هزار و ۸۲۱ گلوله توپ نقاط مختلف شهر را هدف قرار دادند اما با این همه خسارت، مردم دزفول با تقدیم ۲ هزار و ۶۰۰ شهید، چهار هزار جانباز، ۴۵۲ آزاده سرافراز و ۱۴۷ مفقود و جاویدالاثر حماسه مقاومت و پایداری را در تاریخ درخشان انقلاب اسلامی ایران جاودان ساختند.
به پاس این پایداری در هفتمین سال جنگ تحمیلی به پیشنهاد دولت وقت، دزفول به عنوان شهر نمونه مقاومت کشور معرفی و در چهارم خرداد ۱۳۶۶ لوح زرینی به مردم دزفول اعطا شد؛ همچنین چهارم خرداد به نام روز مقاومت و پایداری مردم دزفول در تقویم جمهوری اسلامی نامگذاری شد.