تاریخ انتشار: ۰۶ مهر ۱۴۰۴ - ۲۳:۰۵
کد خبر: ۳۱۹۵۸۶
نسخه چاپی ارسال به دوستان ذخیره

ترکش‌هایی که کودکان را نشانه گرفتند؛ روایت درد در روزهای جنگ ۱۲روزه در اهواز

در جنگ ۱۲روزه، همانند روزهای دفاع مقدس، کادر درمان با وجود تهدیدها، بمباران‌ها، دغدغه خانواده و فرزندان، ایستادند و ماندند؛ زن و شوهرها کنار هم، مادران دل‌نگران، همه برای خدمت به مردم، بی‌وقفه در خط مقدم درمان بودند.

 خردادماه 1404، ایران شاهد روزهای تلخی بود، جنگی 12روزه که با حملات گسترده رژیم صهیونیستی آغاز شد و زیرساخت‌ها، مناطق مسکونی، مراکز امدادی و درمانی را هدف قرار داد.

در این روزها بیمارستان‌ها با حضور کادر درمان نه‌فقط محل درمان، بلکه سنگر مقاومت شدند. همان‌گونه که در سال‌های دفاع مقدس، انسان‌هایی بی‌ادعا کنار رزمندگان ایستادند، این بار نیز با وجود تهدید مستقیم به مراکز درمانی، دل‌هایی بزرگ‌تر از خطر، ماندند و خدمت کردند.

میان آن‌ها، مادرانی بودند که فرزندان خردسالشان چشم‌انتظارشان بودند، زن و شوهرهایی که دوشادوش هم لباس خدمت پوشیده بودند، و انسان‌هایی که با وجود اضطراب خانواده، دل به میدان بحران زدند. آن‌ها نه‌فقط درمانگر جسم، بلکه مرهم دل‌های نگران بودند؛ ایستادند، ماندند، و با تمام توان، جان‌ها را نجات دادند.

در این جنگ، کودکان نیز قربانی شدند؛ ترکش به پای دختر 6 ساله نشست، موج انفجار جان کودک 11 ساله را لرزاند، و صحنه‌هایی رقم خورد که حتی برای چشمان عادت‌کرده به بحران، دردناک بود. اما حتی در مواجهه با این لحظات، پرچم انسانیت پایین نیامد.

این گزارش، روایتی است از دل بحران؛ از کسانی که در سخت‌ترین شرایط، با دل‌هایی استوار، ایستادند تا امید بماند. از کسانی که در برابر آتش، با جان خود سپر شدند تا جان دیگری نجات یابد. اینجا، در دل جنگ 12 روزه، انسانیت زنده ماند.

در ادامه گفت‌وگو با کادر درمان بیمارستان گلستان اهواز، "مسلم چنانی معاون درمان و سوپروایزر بیمارستان گلستان"، "زینب یرافی، پرستار اورژانس حاد بیمارستان گلستان" و "سعد امری سوپروایزر اورژانس بیمارستان گلستان" را می‌خوانید.

 

  اولین روز جنگ را چگونه تجربه کردید؟ چه احساسی داشتید؟چه زمانی متوجه شدید که جنگ شده است؟

دکتر چنانی: آن شب من کشیک شب‌کار اورژانس بودم. حدود ساعت 4 صبح یکی از همکاران حراست آمد و گفت خبرهایی منتشر شده است. من همان لحظه بالای سر یک بیمار بدحال بودم. پرسیدم چه شده؟ گفتند ایران را زده‌اند. گفتم مطمئنی؟ گفت بله، تهران را زده‌اند. از آن لحظه به بعد با استرس ولی با صد درصد آمادگی کامل مشغول کار شدیم. خوشبختانه آن شب نیروها کامل بودند. با اتند طب (متخصص مقیم بیمارستان) ارتباط گرفتیم، با ستاد هماهنگی علوم پزشکی تماس برقرار کردیم، سی‌تی‌اسکن و همکاران آنکال را فعال کردیم. در مواقع بحران، معمولاً سوپروایزر اولین کسی است که باید بحران را مخابره کند. خدا را شکر آن شب من کشیک بودم و توانستم رئیس بیمارستان، معاون و سایر مسئولان را فعال کنم. شب پر استرسی بود، اما با درایت و همدلی همکاران، مدیریت شد.

پرستار یرافی: شب آغاز جنگ، در خانه کنار فرزندم بودم. همسرم آن شب سوپروایزر بیمارستان بود. طبق معمول، ساعت 7:30 صبح به او زنگ زدم تا بچه را تحویل بگیرد و من به بیمارستان بروم. وقتی با دکتر چنانی تماس گرفتم او گفت: زینب جان بچه را پیش مامانت ببر، اتفاقی افتاده، خودت می‌فهمی. پرسیدم چی شده؟ گفت:بابا، جنگ شده... اسرائیل به ایران حمله کرده است.

دلهره تمام وجودم را گرفت. نمی‌دانستم باید چه کنم، چطور بچه را مدیریت کنم. با یک مشت لباس، پسرم را بردم خانه مادرم و راهی بیمارستان شدم. همه چیز برایم مبهم بود؛ صدای همهمه، مدیریت بحران، رفت‌وآمدها... ما قبلاً هم بحران دیده بودیم، اما این‌بار فرق داشت. این‌بار صدای مردم بود، درد کودکان بود، و نور چراغ‌ها انگار پررنگ‌تر شده بود. بالای سر بیماران، کودکان، رهگذران، نیروهای نظامی... هرکدام که میرفتم هر کدامشان درد خاص خودشان را داشتند، اما درد کودکان برای من، که مادرم، چیز دیگری بود.

وقتی فشار خون یا ضربان قلب بیماران را می‌گرفتیم، حس می‌کردیم ضربان قلب خودمان هم بالا رفته، اما نشان نمی‌دادیم. روزهای سختی بود، اما با یاد خدا توانستیم آن ایام را پشت سر بگذاریم.

دکتر امری:در ساعات اولیه جنگ، بحران خاصی نداشتیم و شرایط کنترل‌شده بود، اما از روز سوم و چهارم به بعد، با ورود مجروحان، شرایط متفاوت شد. خوشبختانه از قبل آمادگی داشتیم؛ مکان‌های قرمز، زرد، سبز و مشکی را مشخص کرده بودیم. نیروهای پشتیبان را هم در قالب آنکال صبح، عصر و شب آماده کرده بودیم تا در صورت نیاز وارد عمل شوند.بحران 12روزه را بیمارستان گلستان با توجه به تجربه‌های قبلی، به‌خوبی مدیریت کرد.

 شما و همسرتان در جنگ 12 روز کنار هم برای خدمت رسانی به مردم بودید؟ باتوجه به اینکه فرزندانی داشتید، چگونه توانستید مدیریت امورمربوط به آنها را در آن شرایط دشوار انجام دهید؟

پرستار یرافی: بله! همسرم هم جزو کادر درمان هستند. ما هر دو در خط مقدم ایستاده بودیم، با دل‌هایی پر از نگرانی، اما با اراده‌ای محکم برای خدمت. بیشترین نگرانی‌ام برای پسر 7 ساله‌ام بود؛ اینکه من در بیمارستانم و نمی‌دانم چه اتفاقی ممکن است برایش بیفتد. نگران پدر و مادر پیرم ونگران عزیزانم بودم. با هر صدای آژیر، با هر لحظه اضطراب، فقط در دل می‌گفتم: خدایا، فقط عزیزانم را سالم نگه دار تا بتوانیم به مردمان خدمت کنیم.

دکتر امری: همسرم هم جزو پرسنل درمانی هستند و شرایط را کاملا درک می‌کردند. بچه‌مان کوچک بود و مادرم هم تنها با دو نوه در خانه بود. دختر بزرگم از چیزی خبر نداشت؛ فقط می‌گفت: بابا سر کار است، همسرم خیلی خوب مدیریت کرد و توضیحاتی به بچه‌ها داد.

 در همان ساعات اولیه، مجروح هم داشتید؟

دکتر چنانی: بله!، همان شب تا ساعت 8 شب بعدش، یعنی 24 ساعت کامل در بیمارستان بودم. یکی از مجروحان، پسر نوجوان 17ساله‌ای بود که متأسفانه با ترکش آسیب دیده بود. بلافاصله به اتاق عمل منتقل شد و بعد از حدود دو ماه بستری، با حال عمومی خوب مرخص شد، مجروحان دیگری هم بودند، از جمله نیروهای عزیز مسلح ما که در خط مقدم جان‌برکف در میدان بودند.

تسنیم: با چه‌نوع مجروحانی بیشتر مواجه شدید؟ آیا فقط نیروهای نظامی بودند یا مردم عادی هم آسیب دیده بودند؟

دکتر چنانی: مردم عادی هم بودند. خاطرم هست یک خانواده سواری فامیلشان بود. دختر سه‌ساله، پسر هفت‌ساله، پدر و مادر. پدر گفت که خودش در ماشین مانده بود و همسر و دخترش پیاده شده بودند. پسر هم داخل ماشین بود. در همان لحظه، پهپادی در نزدیکی‌شان منفجر شد. دختر و مادر از ناحیه پا آسیب دیدند، پسر هم زخم سطحی داشت. این خانواده فقط برای دیدار با خانواده پدری‌شان رفته بودند و در مسیر برگشت این اتفاق افتاد. همه‌شان با دقت درمان شدند و مرخص شدند.

دکتر امری: هم پرسنل نظامی  و هم مردم عادی داشتیم. در شیفت‌هایی که خودم حضور داشتم، حتی کودکان مجروح هم داشتیم.

یک کودک 6ساله و یک دختر 11ساله که ترکش به پایشان خورده بود. یکی از مجروحان نظامی که خاطرم است، پرسنل ارتش بود که ترکش به سرش خورده بود. روی تخت CPR بود و آماده عملش کرده بودیم. خانواده‌اش با اضطراب زیاد آمده بودند. ما روند درمان را توضیح دادیم، اما دیدن ترکش روی سر عزیزشان برایشان بسیار سخت بود.

 با توجه به تهدیدهایی که رژیم غاصب صهیونیست درخصوص حمله که به بیمارستان‌ها مطرح کرده بود؛در آن شرایط جنگی، خانواده‌تان مانع حضورتان نمی‌شدند؟

دکتر چنانی: خیر!، اتفاقاً  با همسرم که پرستار هستند همان روز با من شیفت بود. پسرمان را به خانواده مادری سپردیم و هر دو در بیمارستان حاضر شدیم. خانواده‌ام، پدرم که هشت سال رزمنده بوده و برادرم مدافع حرم است، همگی مشوق ما بودند. تماس می‌گرفتند، خسته نباشید می‌گفتند، پیشنهاد کمک می‌دادند. این همدلی واقعاً در روحیه ما تأثیرگذار بود و ما را در طول آن 12 روز سرپا نگه داشت.

پرستار یرافی: با شروع جنگ، هیچ‌وقت به ذهنمون نرسید که کنار بکشیم یا انصراف بدیم. اطرافیانم همیشه نسبت به کارم انرژی مثبتی داشتن و می‌دونستن که این شغل رو از ته دل دوست دارم. در روزهای جنگ، مدام تماس می‌گرفتن که «الان بیمارستانی؟ نکنه بیمارستان رو بزنن؟» ولی ما آماده بودیم. اضطراب مردم رو با گوشت و پوست و خونمون حس کردیم. صحنه‌هایی دیدیم که اگر کسی از مردم عادی می‌دید، شاید شب تا صبح خوابش نمی‌برد.

دکتر امری: البته فشار روانی برای خانواده‌ها وجود داشت. از همان لحظات ابتدایی جنگ، اولین کسی که با من تماس گرفت مادرم بود. حدود ساعت 6:30 صبح با خبر شده بودند و تماس گرفتند. ما به خانواده‌ها توضیح می‌دادیم که این شرایط بحرانی است و وظیفه ما حضور در میدان است. اگر ما نباشیم، چه کسی باید باشد؟ این وطن ما است و مجروحان، هم‌وطنان و همرزمان ما هستند.

 روحیه تیم درمان در مواجهه با تهدیدهای رژیم صهیونیستی چگونه بود؟ مدیریت بحران در آن لحظات حساس چگونه انجام شد؟

دکتر چنانی: بله، همان لحظه‌ای که خبر حمله را شنیدیم و همه با تمام توان وارد عمل شدند. آن شب، همدلی، آمادگی، و ایمان تیم درمان را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم.

واقعاً همدلی بی‌نظیری وجود داشت. همکارانی که مرخصی بودند یا در بخش‌های دیگر کار می‌کردند، داوطلبانه درخواست می‌دادند که به اورژانس بیایند. تا جایی که حتی جا برای پذیرش نیروهای داوطلب نداشتیم.

پرستار یرافی: این بیمارستان همیشه در خط مقدم بحران‌ها بوده؛ به‌قول معروف، یکی از بزرگ‌ترین بیمارستان‌های کشوراست. ما بارها بحران را تجربه کردیم و انگار برایش ساخته شدیم. صبح روز بعد از اعلام جنگ، همه همکاران آماده‌باش بودند. همدلی و همکاری بین بچه‌ها موج می‌زد. آن‌قدر دلگرم می‌شدی که می‌گفتی: دیگه قید خانواده و بچه رو می‌زنم، اینجا قراره برای یه ملت کار کنم.

دکتر امری: پرسنل ما با توجه به تجربه بحران‌های قبلی، بدون استرس خدمت‌رسانی می‌کردند. چه پزشک، چه پرستار، همه می‌دانند که وظیفه‌شان خدمت به انسان‌ها است.

  آیا لحظه‌ای بوده که هیچ‌وقت فراموش نکنید؟ می‌توانید برایمان تعریفش کنید؟

دکتر چنانی: یکی از صحنه‌هایی که هیچ‌وقت از ذهنم پاک نمی‌شود، همان لحظه اعلام جنگ بود. جوانی را آوردند که پای راستش را به‌طور کامل از دست داده بود. چون سنش کم بود، دل همه‌مان برایش سوخت. آن تصویر هنوز در ذهنم حک شده و فراموش‌نشدنی است. یکی دیگر از لحظات تلخ، مربوط به پسر نوجوانی به‌نام سپهر بود، 17ساله بود و در حیاط منزل‌شان ایستاده بود که ترکش مستقیماً به سرش برخورد کرد. خانواده‌اش، همسایه‌ها، همه آمده بودند تا حالش را جویا شوند. آن صحنه‌ها واقعاً دلخراش بود و هنوز هم با یادآوری‌ش، بغض می‌کنم.

پرستار یرافی: تلخ‌ترین خاطره‌ام مربوط به پسر 17ساله‌ای بود که ترکش به مغزش خورده بود. مادرش با چشمانی نگران، به همه ما التماس می‌کرد که «بچه‌ام چی می‌شه؟» هر لحظه‌اش دردناک بود، اما مجبور بودیم آرام باشیم، دلداری بدیم. اون مادر یه دنیا غم تو دلش داشت.

دکتر امری: صحنه‌هایی هم بود که بسیار دردناک بود؛ موج انفجار باعث قطع اعضای بدن شده بود. با اینکه زیاد دیده بودیم، اما باز هم سخت بود. آدم به خانواده آن مجروح فکر می‌کرد که با چه صحنه‌ای مواجه می‌شوند.

 :  آیا با مواردی از همدلی یا همکاری غیرمنتظره از سوی مردم مواجه شدید؟

دکتر چنانی: همدلی مردم؛ نذری‌هایی که دل‌ها را گرم کرد در آن روزها، مردم با وجود شرایط امنیتی، با محبت و همدلی کنار ما بودند. نذری می‌آوردند، آبمیوه و خوراکی‌هایی برای کادر درمان می‌فرستادند. ما هم با رعایت مسائل امنیتی، این محبت‌ها را بین همکاران تقسیم می‌کردیم. این همدلی، در آن روزهای سخت، قوت قلبی برای همه ما بود.

دکتر امری: از مردم هم حمایت‌های زیادی دیدیم. نذری می‌آوردند، داوطلبانه می‌خواستند کمک کنند، حتی برخی مهارت‌های امدادی داشتند. ما از آن‌ها تشکر کردیم و گفتیم در صورت نیاز فراخوان خواهیم داد. خوشبختانه به آن مرحله نرسیدیم.

  ارتباط شما با خانواده‌های مجروحان چگونه بود؟

دکتر چنانی: ارتباط با خانواده‌های مجروحان؛ آرامش در دل اضطراب در مواجهه با خانواده‌های مجروحان، تلاش می‌کردیم با اطلاع‌رسانی دقیق درباره وضعیت بیمار، میزان آسیب و روند درمان، اضطرابشان را کاهش دهیم. ارتباط مستقیم با پزشک معالج و گفت‌وگوی رو در رو، نقش مهمی در آرام‌سازی خانواده‌ها داشت. تجربه سال‌ها خدمت در بیمارستان به ما آموخته بود که اطلاع‌رسانی شفاف، کلید آرامش است.

  ماجرای نامه شما برای بیت رهبری چی بود؟

پرستار یرافی: برای بیت رهبری نامه‌ای نوشتم و جنگ رو این‌طور توصیف کردم: وقتی وارد بیمارستان شدم، حس کردم همه چیز عادی نیست. توی دلم تب و تاب بود. نور چراغ‌ها پررنگ‌تر شده بود، راهروها طولانی‌تر، و هر آجری که زیر پام بود، انگار توی قلبم صدا می‌داد. اما خدا رو شکر، ما آماده بودیم. آماده برای همدردی با مردم. حتی اگر کسی درکم نمی‌کرد، من اون درد رو حس می‌کردم، تا عمق استخوانم.

 سخن پایانی؟

دکتر چنانی: درخواست از مسئولان؛ دلگرمی، نه تقدیر در پایان، از مسئولان محترم انتظار داریم که پس از این بحران، دلگرمی واقعی برای کادر درمان باشند. تقدیر رسمی لازم نیست، اما یک حمایت معنوی، یک پیام انگیزشی، می‌تواند روحیه‌ای تازه به نیروهایی بدهد که 48 تا 72 ساعت بدون وقفه در محل کار بودند، بدون اینکه حتی به خانه برگردند. اگر خدای‌نکرده اتفاق مشابهی رخ دهد، این دلگرمی‌ها می‌توانند انسجام 80 درصدی را به 120 درصد تبدیل کنند. نیروی انسانی، سرمایه‌ای بی‌بدیل است.

دکتر امری: از مسئولان تقاضا دارم که با توجه به شرایط اقتصادی، انگیزه‌ای برای پرسنل درمان ایجاد کنند. ما وظیفه‌مان را انجام می‌دهیم، اما وقتی سایر بخش‌ها تشویق می‌شوند، انتظار داریم پرسنل درمان هم دیده شوند.

گفت‌وگو از: فاطمه دقاق‌نژاد

:
:
:
آخرین اخبار