شمر، چهرهای که در تاریکی نفس خود غرق شد و از جهاد با دشمنان به جنگ با حقیقت رسید؛ سقوطی روانی که به قساوت انجامید.
وقتی به شخصیت شمر بن ذیالجوشن نگاه میکنیم، فقط با یک چهره تاریخی مواجه نیستیم؛ با انسانی روبهرو هستیم که درونش میدان جنگی بزرگتر از صحرای کربلا بوده است. روانشناسی شخصیت شمر، داستان کسی است که در کشاکش تمایلات و باورها، راه سقوط را انتخاب کرد و به جایی رسید که وجدان انسانی را به طور کامل خاموش کرد.شمر در دورهای از زندگیاش اهل جهاد و مبارزه در رکاب امیرالمؤمنین علی (ع) بود. اما این سابقه نیک، ضامن پاکماندن دلش نشد. عقدههای درونی، حسادت به خاندان علی (ع)، و ناتوانی در کنترل خشم و حرص، به تدریج درون او را مسموم کرد. او دچار «شکاف شخصیتی» شد؛ جایی که عمل و باور، در تعارض قرار میگیرند و فرد بهجای اصلاح درون، راه توجیه و سرکوب وجدان را انتخاب میکند.شمر در شب عاشورا در گفتوگو با عمر بن سعد نشان میدهد که هنوز درگیر نوعی رقابت بیمارگونه است؛ میخواهد افتخار قتل حسین (ع) را به خود نسبت دهد. این نوع نگاه نشاندهنده خودشیفتگی شدید و نیاز به اثبات قدرت در برابر دیگران است؛ بیماریای که در نهایت به قساوت منتهی شد.اما تراژدی بزرگتر این است که شمر حتی در لحظه انجام فجیعترین جنایت خود، از خدا گلایه میکند؛ گویی درک خود را از خیر و شر از دست داده و خدا را مسئول ضعفهای خودش میداند. اینجا ما با انسانی روبهرو هستیم که دچار «تحریف معنوی» شده و نهتنها شر را ناپسند نمیداند، بلکه آن را حق خود تلقی میکند.
سرانجام تلخ شمر هم خود یک هشدار است: انسانی که وجدان را سرکوب میکند و برای قدرتطلبی هر حد و مرزی را میشکند، در نهایت در تنهایی و تحقیر نابود میشود. او قربانی عقدهها و تاریکی درون خودش شد؛ نه فقط دشمنی بیرونی.شمر نمونهای هشداردهنده در تاریخ روان انسان است؛ انسانی که میتوانست ماندگار در خیر باشد، اما در تاریکی نفس خود دفن شد.