تاریخ انتشار: ۲۱ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۵:۰۶
کد خبر: ۳۰۹۷۷۸
نسخه چاپی ارسال به دوستان ذخیره
دست‌نوشته‌ای که تاریخ شهادت را پیش‌بینی کرد
با همان خط زیبای خودش نوشته بود: «بسمه‌تعالی. سید هبت‌الله فرج‌الهی، شهادتت مبارک.» تاریخ پایین نوشته را که دیدم، نفس در سینه‌ام حبس شد: ۱۳۶۵/۱۲/۶. همان روزی که سید در عملیات کربلای ۵ شهید شد.

دست‌نوشته‌ای که تاریخ شهادت را پیش‌بینی کرد

در قطعه‌ای آرام از شهدا، جایی که سنگ‌ها از عشق می‌گویند و گنجشک‌ها به زمزمه‌های باد گوش می‌سپارند، داستانی از شهیدی روایت می‌شود که نه‌تنها شهادتش، بلکه تاریخ آن را پیش‌بینی کرده بود. 

سید هبت‌الله فرج‌الهی، نوجوانی با روحی بزرگ، قصه‌ای از ایمان و آگاهی نوشت که قلب‌ها را لرزاند.نسیم خنکی که در میان قبرها می‌وزید، بوی خاک خیس‌خورده را با خود می‌آورد. بانو فرج‌الهی، خواهر شهید، به آرامی روی نیمکتی نشسته بود و چشم‌هایش را به خط‌های روی سنگ مزار دوخته بود. صدای گنجشک‌ها در لابه‌لای شاخه‌ها می‌پیچید و گویی پرنده‌ها هم به حرف‌های ما گوش می‌دادند. از بانو خواستم از دست‌نوشته‌های برادرش بگوید؛ از آن رازهایی که در دلش نگاه داشته بود.
نفس عمیقی کشید، به‌آرامی جرعه‌ای آب نوشید و شروع کرد: "چند روز بعد از شهادتش، وقتی اتاق سید را مرتب می‌کردم، چشمم به کاغذی افتاد. با همان خط زیبای خودش نوشته بود:‘بسمه‌تعالی. سید هبت‌الله فرج‌الهی، شهادتت مبارک.

’تاریخ پایین نوشته را که دیدم، نفس در سینه‌ام حبس شد: ۱۳۶۵/۱۲/۶. همان روزی که سید در عملیات کربلای ۵ شهید شد."او کمی مکث کرد و ادامه داد: "چند روز پیش از شهادتش، خوابی دیده بود که با جزئیات برایم تعریف کرد. در خواب، یکی از رزمنده‌ها به او گفته بود: ‘تو به زودی شهید می‌شوی.’ سید گفته بود: ‘اگر این درست باشد، که آرزوی من است، باید بیشتر به شهادت فکر کنم.’"
نشانه‌ای که در قلب خانواده ماند
مادر، شبی از اتاق سید صدای گریه‌ای آرام شنید. در را باز کرد و او را دید که سر بر سجده گذاشته و با سوز دل اشک می‌ریزد. بانو گفت: "مادرم در را بست و او را در خلوتش تنها گذاشت. انگار سید از زمین جدا شده بود؛ بیشتر وقت‌ها در فکر بود یا دعا می‌کرد. حتی حرف‌هایش هم مثل گذشته نبود. می‌دانست که وقت زیادی ندارد."خواهر سید نیز خاطره‌ای تعریف کرد که هنوز در ذهنش زنده است: "یک روز، آرام به سید گفتم، برادرم، دوست ندارم تیر بخوری یا بدنت بسوزد.

دست‌نوشته‌ای که تاریخ شهادت را پیش‌بینی کرد

با لبخند نگاهم کرد و گفت: ‘خواهرجان، نگران نباش. نه تیر می‌خورم و نه می‌سوزم. فقط یک ترکش می‌خورم، اینجا.’ و انگشتش را روی نقطه‌ای از سرش گذاشت."چند روز بعد، وقتی پیکر سید را برای تشییع دیدند، همان نقطه‌ای که نشان داده بود، ترکش خورده بود. خواهرش با بغض ادامه داد: "او همه‌چیز را از قبل می‌دانست، انگار خداوند پرده‌ای از آینده را برایش کنار زده بود."
یادداشت‌هایی که جاودانه شدند
سید هبت‌الله از کودکی نگاهی عمیق به زندگی و مرگ داشت. یکی از یادداشت‌هایش را بانو با صدای لرزان خواند:"زندگی، چون شبنمی است که بر برگ گل ننشسته می‌لغزد و در خاک فرو می‌رود. آری هبت، خود را بپای که زندگی آن شبنم لطیف و زیباست و به زودی پژمرده خواهد شد. مرگ به سراغت خواهد آمد و آن‌جا دیگر زمانی برای افسوس نیست. پس از همین حالا عفو خدا را بخواه."بانو گفت: "این نوشته‌ها نشان می‌دهند که برادرم از نوجوانی عمیق فکر می‌کرد. او ۱۶ ساله بود که این کلمات را نوشت. همیشه می‌گفت زندگی کوتاه است و باید در مسیر هدایت باشیم.".
پایان زمین، آغاز آسمان
روز عملیات کربلای ۵، ۱۳۶۵/۱۲/۶، سید هبت‌الله به شهادت رسید؛ درست همان تاریخی که خودش در دست‌نوشته‌اش پیش‌بینی کرده بود. خواهرش گفت: "وقتی آن نوشته را دیدیم، هیچ شکی نداشتیم که سید از پروازش خبر داشت.

حتی دوستانش هم می‌گفتند که او آماده رفتن بود. انگار این دنیا برای او فقط پلی بود."صدای گنجشک‌ها همچنان در قطعه شهدا شنیده می‌شد. نسیمی که از میان درختان عبور می‌کرد، داستان سید را با خود به هر گوشه‌ای می‌برد. اینجا، در میان سنگ‌های آرام، قصه‌ای نهفته بود که تا ابد در دل‌ها زنده خواهد ماند.

دست‌نوشته‌ای که تاریخ شهادت را پیش‌بینی کرد

مرجع / فـارس
:
:
:
آخرین اخبار