تجاوز كردند؛ بايد حقشان را گذاشت كف دستشان. بايد خود پشيمان شده از عمل خويش برگردند و كاري با آنها كرد كه ديگر فكر تجاوز را از سرشان بيرون كنند. فكر كردند با كه طرفند؟ اينجا ديار همانهايي است كه امام(ره) درباره آنها گفت "مگر جوانان اين منطقه مردهاند كه عراق خاك آنها را بگيرد؟" هيچكس نميتواند خاكمان را از ما بگيرد، اگر بالاتر از جان چيزي ديگري بود هم برايش ميداديم.
شهرمان با آن همه تجهيزات دشمن و نيروها و حمايتهايشان بيش از سه روز در حصر نماند، مگر ما چه داشتيم؟ غير از يك تانك كه از ضدانقلابها گرفته بوديم و غيرت زنان و مردان و جوانان شهر؟
شهر را از چهارسو محاصره كردند و براي گرفتن آن چه نقشههايي كه نكشيدند تا بلكه از طريق آن به اهواز دست يابند؛ با اطلاعاتي كه از طريق تجهيزات پيشرفته كشورهاي اروپايي و آمريكا به دشمن ميدادند، همه ريز و درشت و تكه به تكه شهر را ميشناختند و ميدانستند با گرفتن آن ميتوان به راحتي به اهواز رسيد زيرا سوسنگرد از بين شهرهاي مرزي كمترين فاصله را با اهواز داشت. ولي زهي خيال باطل!
علي بالشي، از اهالي سوسنگرد و يكي از نيروهايي است كه در زمان حصر در سوسنگرد مانده بود. وي در عمليات آزادسازي بستان از ناحيه چشم و پا 15 درصد جانباز شد.
بالشي ميگويد: "رژيم بعث عراق پيش از 31 شهريور 59 با كشور ما وارد جنگ شده بود و جاسوسي و انفجار لولههاي نفت و گاز و حتي قطارهاي مسافربري را شروع كرده بود. عشاير مرزي ايران را مسلح ميكرد كه بر ضد نظام از اين سلاحها استفاده كنند، غافل از اينكه همين سلاح در سينه نيروهاي عراقي خواهد رفت. با شروع رسمي جنگ تحميلي در 31 شهريور ماه ابتدا با شروع بمباران هوايي از سوي عراق، نيروي هوايي ما جواب دادند و نيروي زميني عراق كه در سوبله و چذابه مستقر بودند، با مقاومت جانانهاي از سوي پاسگاههاي مرزي و مردم روبهرو شدند. سوسنگرد كه موقعيتي استراتژيك براي دشمن داشت، از ابتداي جنگ در محاصره بود. عراقيها با اسلحههاي دوربرد شهر را ميكوبيدند ولي عشاير هرگز شهر ترك نميكردند كه مبادا روحيه رزمندگان از بين برود. عشاير تا زماني كه نيروهاي عراقي به حميديه رسيدند و مردم تسليم فرمان فرماندهان جنگ شدند، در شهر ماندند. و باز هم هرچند آنها شهر را ترك كردند ولي در همان اطراف مستقر شدند كه تنها در تيررس اسلحههاي سنگين دشمن نباشند.
در محاصره سوسنگرد نيروهاي عراقي نتوانستند مستقيم و از جاده بستان به شهر نزديك شوند، بلكه از سمت تپههاي اللهاكبر كه مشرف به شهر بود، وارد عمل شدند. در اين مرحله رزمندگان ايراني، نيروهاي عراقي را در آنسوي پل كرخه به مدت 48 ساعت زمينگير كردند و پس از آن با تدابير شهيد چمران، براي تاخير در حركت دشمن پل كرخه توسط نيروي هوايي ارتش ايران و توسط خلبان شهيد وطنپور بمباران شد كه با آبگرفتگي منطقه، دشمن به مدت 48 ساعت ديگر هم زمينگير شد. با اين حال تجهيزات و ادوات دشمن بسيار زياد بود و حتی در صورت از دست دادن همه تجهيزاتشان، باز هم در مدت يك روز همه تجهيزات جايگزين ميشد. در جنگ تحميلي حداقل 30 كشور با عراقيها مشاركت داشتند و تجهيزات و اطلاعات در اختيار آنان قرار ميدادند.
با اطلاعاتي كه كشور فرانسه از طريق ماهواره از كشور ما به دست ميآورد و در اختيار دشمن قرار ميداد، آنها به همه مسيرها و نقشهها واقف بودند و طبق تصورشان براي آنها خيلي راحت بود كه اهواز را تنها در هفت روز بگيرند، غافل از اينكه چه جوانان غيوري در اين مرز و بوم زندگي ميكنند.
در حماسه ششم تا هشتم مهرماه 1359 در عمليات "غيور اصلي"، تنها حدود 60 نفر از اهالي منطقه توانستند لشكر عراق را شكست دهند. لشكري كه نوك پيكان حملهاش به حميديه رسيده بود و انتهاي آن در چذابه مستقر بود از اهالي دشتآزادگان شكست مفتضحانهاي خورد و نيروهايش به دو قسمت تقسيم شد. نيروهاي عراقي پس از شكست تا نزديكي چزابه بازگشتند و بعد از آن دوباره درگيري از سر گرفته شد تا اينكه بستان را اشغال كردند.
جوانان دشتآزادگان با دست خالي مقاومت ميكردند و همه چيز در جنگ اتفاق افتاد. رزمندگان سپاه دشتآزادگان تنها يك آرپيجي داشتند و تنها يك نفر آن هم ناصر ربيعه بلد بود با آن كار كند."
ناصر ربيعه تنها كسي بود كه در سوسنگرد كار با آرپيجي را بلد بود، او در عمليات "غيور اصلي" و عملياتهاي چذابه و خزعليه شركت داشت و 15 درصد از ناحيه گوش جانباز شد.
ربيعه كه از نيروهاي شناسايي بود و كسب اطلاعات از نيروهاي عراقي را انجام ميداد، از رزمندگان مهم سوسنگرد بود، او نيز به خبرنگار ايسنا_منطقه خوزستان_ ميگويد: "عراق پيش از آغاز جنگ حربههاي مختلف فرهنگي را شروع كرده بود و با برنامههاي و افكاري چون آزادسازي اقوام خوزستان از ايران وارد خاك وطن شد ولي عشاير خوزستان تن به اين ذلتها نميدادند. با آغاز اين جنبشها و حركات ديگري از كشور عراق، يقين پيدا كرديم كه رژيم بعث قصد هجوم به كشور را دارد و اين اطلاعات را به مسئول اطلاعات سپاه رسانديم. يك ماه پس از آن، اسلحههايي براي ما تهيه شد كه اصلا قابل مقايسه با ادوات و تجهيزات عراقي نبود. ما در تنگه چذابه درگير شديم و در فاصله 600 متري خط آتش تشكيل داديم.
در روزهاي نخست، در جاده ارتباطي سوسنگرد و اهواز در نزديكي حميديه با نيروهاي عراقي درگير شديم و درگيري از ساعت 2 بامداد تا صبح ادامه داشت و تا نزديكي حميديه پيش رفتيم كه نيروهاي عراقي به سمت سوسنگرد فرار كردند كه اين نخستين شكست سنگين لشكر عراق در تاريخ 10 مهرماه 1359 بود.
در 22 مهر ماه نيروهاي عراقي مجددا برگشتند و جاده ارتباطي حميديه را قطع كردند و پس از مدتي سوسنگرد را زير آتش قرار دادند. آنها به هيچ كس رحم نميكردند؛ عراقيها تنها شهر را ميخواستند و جان مردم اصلا برايشان مهم نبود.
در محاصره سوم، كه در تاريخ 24 آبان اتفاق افتاد، لشكر عراق تنگه چذابه را تصرف كرد و از طريق دهلاويه به حومه سوسنگرد آمد. صبح روز 24 آبان تانكهاي عراقي با پرچم سفيد به سمت سوسنگرد آمدند ولي اين تنها يك حقه بود.
رزمندگان ايراني با تانكهاي عراقي درگير شدند، اين درگيريها نبرد نفر با تانك بود!
عراقيها سوسنگرد را از چهار طرف هويزه، بستان، تپههاي اللهاكبر و جاده جفير تا نزديكي ابوحميظه محاصره كردند كه در محاصره ابوحميظه 50 نفر از اهالي اين روستا يكجا به شهادت رسيدند. سوسنگرد در محاصره كامل بود و از طريق شنود بيسيمهاي عراق متوجه شديم كه شهر كاملا در دست نيروهاي عراقي است. نيروهاي عراقي در گزارشهاي خود ميگفتند "اربعه واحد، كيف تسمعني؟ اجب" (موقعيت چهار،يك، صداي مرا داري؟ جواب بده) و پاسخ ميآمد "اربعه واحد، اسمع اجب" ( چهار،يك صدايت را دارم، جواب بده) كه ما از طريق رد و بدل شدن اين پيام متوجه شديم كه شهر به تصرف نيروهاي عراقي درآمده است.
راههاي خروجي سوسنگرد كاملا بسته بود و بيمارستان شهر از كار افتاده و تعطيل بود؛ پيش از تصرف شهر همه بيماران از آنجا منتقل شده بودند و عملا بيمارستان تعطيل شده بود. تانكها سرتاسر شهر را گرفته بودند و ديگر هيچ مقاومتي مشاهده نميشد. همه رزمندگان و مردمي كه در شهر مانده بودند به 300 نفر نميرسيدند كه حدود 150 نفر آنها مجروح بودند و تعدادي هم در مدت محاصره سهروزه به شهادت رسيدند.
شب همه جاي شهر تاريك بود و تنها صداي صفير گلوله به گوش ميرسيد. به محض اينكه جنبدهاي حركت ميكرد تانكهاي مجهز به اشعه مادون قرمز شليك ميكردند.
26 آبان ديگر محاصره حاد شد و رزمندگان لحظه به لحظه شهادتين را ميخواندند. تا اينكه شبهنگام به صورت معجزهآسايي عمليات شكست حصر سوسنگرد با موفقيت انجام شد و شهر از دست نيروهاي عراقي آزاد و پاكسازي شد."
حميد خياطي يكي ديگر از رزمندگان سوسنگرد و برادر شهيد رحيم خياطي كه در عمليات تپههاي اللهاكبر حضور داشت و در زمان حصر در شهر بود، او به خبرنگار ايسناي خوزستان توضيح ميدهد: "لشكر عراق با وجود همه تجهيزاتش از جوانان ما ميترسيد و وحشت داشت زيرا مقاومت اين جوانان برايش قابل درك نبود.
لشكركشي براي عراقيها به سادگي نبود و با ايستادگي بسياري روبهرو ميشدند كه تلفات بسياري هم به تجهيزات آنها وارد ميشد. در محاصره سوسنگرد نيروهاي عراقي از طريق تپههاي اللهاكبر كه مشرف به شهر بود و شهر از آنجا به شكل گودالي ديده ميشد هجوم آوردند. اين هجوم، شهر را به گلولهاي آتشگرفته تبديل كرده بودند.
مسجد جامع تنها پناهگاه مردم بود و در درگيريهاي تنبهتن و نفر با تانك جايي براي درمان مجروحان وجود نداشت؛ در قسمتي از مسجد مجروحان پناه داده شده بودند و در قسمتي ديگر شهيدان را نگه داشته بودند. در اين سه روز رزمندگان بسياري همچون ابراهيم عراقي، جواد بالشي، سعيد عالمي، ناجي بيتسياح، ناجي سواري، كاظم نيسي و رحيم هاشمي به شهادت رسيدند. خانوادههايي هم در شهر باقي مانده بودند كه به خاطر خانه و زندگيشان باقي ماندند يا در محاصره گير افتاده بودند و زير شديدترين بمبارانها بودند.
در شب 25 آبان شهر در سكوت مطلق به سر ميبرد كه رزمندگان بالاي مسجد جامع نداي اللهاكبر سر دادند. با اين حركت، نيروهاي عراقي از حمله دست كشيدند و هجوم را به صبح موكول كردند زيرا با صداي اللهاكبر رزمندگان يقين پيدا كردند كه هنوز نيروهايي در شهر وجود دارد ولي از تعداد آنها بيخبر بودند.
در هجوم وحشيانه نيروهاي عراقي، همه اهالي مقاومت كردند و حتي پيرمردان شهر با عصا دفاع ميكردند. مقاومت ما با هدف بود ولي نيروهاي عراقي خودشان هم نميدانستند چه ميخواهند و براي چه آمدهاند و همين مقاومت سخت مردم برايشان عجيب بود.
نيروهاي عراقي در بازار كويتي سوسنگرد با مقاومت سختي از سوي مردم مواجه شدند. درگيريها در بازار سوسنگرد تن به تن بود و مردم با دست خالي ايستادگي ميكردند و كار به جايي رسيده بود كه در برابر دشمن با مشت و لگد از شهر دفاع ميكردند، تا اينكه سرانجام نيروهاي خودي در 26 آبان وارد شهر شدند و با شكست حصر سوسنگرد و عمليات موفقيتآميز نيروهاي ايران، دشمن از شهر به عقب رانده شد.
مردمي جانانه از شهرشان دفاع كرده بودند با شادي و يزله جشن گرفتند. شكست حصر سوسنگرد براي مدافعان شهر لذتي ديگر داشت."
حالا سالها از شكست حصر سوسنگرد ميگذرد و هنوز خوزستانيها ايستادهاند، سوسنگرد زنده و سربلند به خاك وطن بازگشته است. در اين سالها از اين معجزهها كم نديدهايم، جانفشاني از اين مردم بعيد نيست، از مردم خوزستان بايد ايستادگي ياد گرفت.
گفتوگو : خديجه نيسي/ ايسنا