تاریخ انتشار: ۰۴ مهر ۱۳۹۱ - ۱۵:۵۷
کد خبر: ۲۲۱۸۶
تعداد نظرات: ۲ نظر
نسخه چاپی ارسال به دوستان ذخیره
به بهانه 5 مهر ماه؛
اسم «کاتیوشا» را من عوض کردم
مثلا در آن برحه نام«جنگیه» خیلی طرفدار داشت. یک نفر اصرار داشت که اسم دخترش را «خمپاره» بگذارد چون مادر نوزاد بعد از زایمان بر اثر اصابت خمپاره فوت کرده بود/ یکی دو سال پیش بود که در یکی از افتتاحیه‌های اداره کل ثبت احوال خوزستان برای نخستین‌بار از چند کارمند بازنشسته برای حماسه آفرینی در زمان جنگ تقدیر شد؛ «منصور سهیم‌پور»، «کرم الله قشقایی» و «عبدالعلی بهارلویی». این سه در زمان محاصره آبادان اسناد هویتی مردم را با «لنج» از حلقه محاصره خارج کرده بودند. باور کردنی نبود که تا حالا از این افراد نامی برده نشده
32 سال از شروع جنگ هشت ساله ایران و عراق می‌گذرد اما هنوز حرف‌های نگفته زیادی مانده است. خاطراتی که «جنگ زده‌ها» هر از گاهی روایت می‌کنند و قصه‌هایی که شاید هرگز روایت نشود.

 یکی دو سال پیش بود که در یکی از افتتاحیه‌های اداره کل ثبت احوال خوزستان برای نخستین‌بار از چند کارمند بازنشسته برای حماسه آفرینی در زمان جنگ تقدیر شد؛ «منصور سهیم‌پور»، «کرم الله قشقایی» و «عبدالعلی بهارلویی». این سه در زمان محاصره آبادان اسناد هویتی مردم را با «لنج» از حلقه محاصره خارج کرده بودند. باور کردنی نبود که تا حالا از این افراد نامی برده نشده. این موضوع همیشه در ذهنم بود تا از طریق روابط عمومی ثبت احوال خوزستان توانستم رد منصور سهیم‌پور را پیدا کنم. با او تماس گرفتم و در یکی از روزهای غبارآلود و داغ تابستان، به «کوی کارگر» یا همان «لامسی» رفتم. محله شرکت نفتی‌ها که توسط انگلیسی‌ها ساخته شده اگر چه حالا چهره درهم ریخته‌ای دارد اما معلوم است که زمانی یکی از پررونق‌ترین نقاط آبادان بوده است. روبه‌روی «خانه ملت» از ماشین پیاده می‌شوم. تا سر کوچه به استقبالم می‌آید. مثل آبادانی‌های اصیل خوش پوش و صمیمی است با موهایی که حالا کاملا سفید شده. همسر، دختر و پسرش به همراه یار قدیمی‌اش قشقایی، در خانه انتظارم را می‌کشند. منصور سهیم‌پور متولد 1330 که سال 83 بازنشسته شده و کرم‌الله قشقایی متولد 1323 که سال 81 بازنشسته شده‌اند، در طول هشت سال جنگ، نه تنها خوزستان که آبادان را هم ترک نکردند.

قشقایی از همان ابتدا از دوستی دیرینه‌شان می‌گوید: «از سال 55 با هم دوست و همکار هستیم همه جا همراه بودیم، حالا هم همسایه‌ایم».

اغلب خاطراتشان از روزهای جنگ و محاصره آبادان مشترک است، در حرف یکدیگر می‌دوند و گفته‌های هم را اصلاح می‌کنند. ازشان می‌خواهم همه چیز را از اول تعریف کنند. از روزهای آغازین محاصره، نهم آبان ماه.

سهیم‌پور روایت را آغاز می‌کند: «سال 59 بود خرمشهر اشغال شده بود، اما صدای بمباران و گلوله گوش آبادانی‌ها را هم کر کرده بود. مردم خیلی ترسیده بودند. بعد از آن ارتش عراق به سوی آبادان پیش رفت. این شهر که آمادگی لازم را نداشت، به محاصره درآمد. اگر چه مردم به ارتش کمک کردند و اجازه ندادند، شهر اشغال شود اما آبادان یک سال در محاصره ماند.»

قشقایی با هیجان به امکانات عراقی‌ها اشاره می‌کند: «عراقی‌ها خیلی مجهز بودند، خمپاره‌انداز کمری داشتند. تا کوی پزشکی جلو آمده بودند اما مقاومت مردم آنها را تا اروندرود عقب راند».

سهیم‌پور ادامه می‌دهد: ما و خیلی از مردم به نهادهای نظامی مراجعه می‌کردیم و می‌گفتیم به ما هم اسلحه بدهید تا کمک کنیم اما نمی‌پذیرفتند. مردم با چوب و چماق و هر چه داشتند دفاع کردند. چند اسلحه قدیمی برنو داشتند که آن را هم بردند. شهر دیگر امن نبود تقریبا همه روزه بمباران می‌شد. یک روز خیلی شدیدتر بود نقطه به نقطه شهر گلوله باران شد. همان یک روز آبادان به اندازه 10 سال عقب افتاد.

خیلی‌ها مجبور شدند زن و بچه‌هایشان را به جای امنی ببرند ما هم خانواده‌هایمان را بردیم اهواز. هر چند آنجا هم مرتبا بمباران می‌شد اما لااقل در محاصره نبود. آن زمان هر کدام دو فرزند داشتیم.

قشقایی هم حرفش را تأیید می‌کند: زن و بچه‌ها پیاده از طریق راه‌های روستایی از شهر خارج می‌شدند و کامیون‌های عبوری آنها را می‌بردند. مردان در شهر می‌ماندند. عراقی‌ها آنقدر نزدیک بودند که همه شهر در تیررس بود هر ماشینی حتی آمبولانس و اتوبوس را می‌زدند.

  توی این وضعیت چطور شد که به فکر انتقال اسناد هویتی مردم افتادید؟

سهیم‌پور: « اسناد هویتی مردم در خطر بودند و اگر از بین می‌رفتند مشکلات زیادی برای آنها ایجاد می‌شد. در آن زمان با توجه به مهاجر پذیری، اسناد هویتی آبادان حتی از اهواز به عنوان مرکز استان هم بیشتر بود، 50 هزار نسخه مجلد داشت که اطلاعات هویتی 450 هزار نفر از مردم در زمینه ولادت، ازدواج، طلاق و وفات در آنها بود. این بود که مدتی پس از محاصره آبادان، به ما گفتند باید اسناد را منتقل کنیم و به محل امنی ببریم. البته در زمان محاصره تمام راه‌های زمینی منتهی به شهر مسدود بود.

 پس دریا بهترین راه بود؟

سهیم‌پور: همینطور است. تنها راه، عبور از خلیج فارس به وسیله لنج بود. بیشتر از یک ماه در اداره خوابیدیم بدون آب و برق و غذا. اسناد را در گونی پیچیدیم شبانه آنها را تا چوئبده بردیم و منتظر ماندیم تا لنج بیاید بعد آنها را به ماهشهر و از آنجا به اهواز بردیم. (با اشاره به اتاق پذیرایی‌شان) حجم اسناد از این اتاق هم بیشتر بود. آنها را در چند مرحله منتقل کردیم. بعد نوبت به اثاثیه اداره رسید آنها را هم در چند نوبت بردیم به اهواز.

  بعد از بردن اسناد و اثاثیه چرا باز هم در آبادان ماندید؟

سهیم‌پور همانطور که حرف می‌زند بلند می‌شود و نامه چروکیده و قدیمی به امضای فرماندار جنگ را می‌آورد و نشانم می‌دهد: مامور به خدمت در فرمانداری آبادان شدیم. گفته بودند شهر نباید خالی شود و برخی از کارمندان ادارات در آن زمان مانده بودند.

البته مردم آبادان تعصب خاصی داشتند. با وجودی که شهر زیر توپ دشمن بود باز هم دلشان می‌خواست که شناسنامه‌هایشان از اینجا صادر شود. ما کار صدور شناسنامه ها را هم انجام می‌دادیم یا شناسنامه آنها که فوت کرده بودند باطل می‌کردیم.

هدف ما خدمت به مردم بود نه معرفی خودمان چنانکه 30 سال است کسی از این وقایع خبر ندارد و همه چیز فراموش شده است.

 قشقایی آن روزها را مرور می‌کند: شرایط خیلی سختی بود. تمام شهر به خاک و خون کشیده شده بود. در هر خیابان جنازه‌ها روی زمین افتاده بود. یک روز هم آرامش نداشتیم. آب و برق شهر قطع بود. شب‌ها همه جا ظلمات بود. نه وسیله رفت و آمد، نه سنگر و محلی برای استقرار؛ شب‌ها در مسجد می‌خوابیدیم. تابستان‌ها که برق نبود پارچه خیس می‌کردیم و برای فرار از گرما و نیش پشه‌ها روی تنمان می‌گذاشتیم. حتی غذای درستی برای خوردن نداشتیم. کنسرو می‌خوردیم. بعضی وقت‌ها از روستائیان در لین یک نان و ماست می‌خریدیم.

 بعد رو می‌کند به رفیق قدیمی‌اش، یادت می‌آید آن پیرزنی که در میدان طیب برای رزمنده‌ها غذا می‌پخت، بعضی وقت‌ها با غذای او شکممان را سیر می‌کردیم.

 وی ادامه می‌دهد: به ما گفتند مجلدها را به دبیرستان منوچهری در اهواز ببریم. آنجا امن‌تر بود. قسمت دیگری از آنجا اختصاص به اسناد سوسنگرد داشت. به ما گفتند هیچ امکاناتی نداریم که به شما بدهیم. یک ماه روی همان گونی‌ها خوابیدیم.

شرایط جنگی، گذشت را به مردم یاد داده بود. همه همکاری می‌کردند و برای به نتیجه رسیدن کاری کمک می‌کردند. با وجودی که امکانات نبود اما با همین کمک‌ها توانستیم کار را به سرانجام برسانیم.

  به روستاها هم می‌رفتید؟

سهیم‌پور:  با ماشین جهاد به روستاها سرکشی می‌کردیم. حتی دوردست‌ترین آنها «قفاص». روستائیان هنوز مانده بودند. برای نوزادان هم شناسنامه صادر می‌کردیم. بعضی وقت‌ها برای بچه‌هایی که شناسنامه نداشتند سن تقریبی می‌زدیم و برای بعضی ها هم به انتخاب خودمان اسم می‌گذاشتیم. سعی می‌کردیم اسم‌های قشنگ و فانتزی انتخاب کنیم. آن زمان آنقدر اعصاب مردم به هم ریخته بود که بارها شاهد بودیم اسامی عجیب و غریب برای بچه‌هایشان انتخاب می‌کردند. مثلا در آن برحه نام«جنگیه» خیلی طرفدار داشت. یک نفر اصرار داشت که اسم دخترش را «خمپاره» بگذارد چون مادر نوزاد بعد از زایمان بر اثر اصابت خمپاره فوت کرده بود. کلی با او بحث کردیم و اسم دختر را «کاتیوشا» گذاشتیم. در ابتدا قرار شد با مردم صحبت کنیم و نام‌های نامناسب را نپذیریم اما مراجعان با ناراحتی و عصبانیت با ما درگیر می‌شدند. بعد از آن جلسه گرفتند و گفتند هر نامی که مردم دلشان خواست می‌توانند انتخاب کنند و در سال‌های بعد در صورت تمایل بیایند و تغییر نام دهند. جالب است بگویم در سال‌های بعد یکی از کسانی که برای تغییر نام مراجعه کرد، «کاتیوشا» بود. اما به او نگفتم که اسمش را من انتخاب کرده‌ام.

برای چه بین اهواز و آبادان رفت و آمد می‌کردید؟

سهیم‌پور: آن زمان طرح تعویض شناسنامه‌ها بود چون قرار بود آثار طاغوت برداشته شود. تقریبا روزانه میان این دو شهر در رفت و آمد بودیم، آنهم با هزینه شخصی چون اداره هیچ امکاناتی نداشت که به ما بدهد. می‌آمدیم اهواز و روزی بیش از 100 شناسنامه می‌نوشتیم و ظهرها هم می‌رفتیم به آبادان. شرایط دشواری بود، چون آن زمان شناسنامه‌ها دست نویس بود و نوشتن احتیاج به تمرکز و آرامش داشت اما در شرایط جنگ یک ثانیه هم آرامش نداشتیم.

 قشقایی ادامه می‌دهد: مرخصی هم به ما نمی‌دادند. حتی اضافه کار هم برای ما محاسبه نمی‌شد، می‌گفتند آبادان شهر خودتان است.

  ماجرای شکست محاصره چه بود؟

قشقایی: بعدها که نیروهای نظامی آبادان تقویت شدند، مردم را از خط مقدم دور کردند و از آنها خواستند که شهر را خالی کنند تا بهتر به کار خود برسند. شکست محاصره آبادان حدود 12 ساعت طول کشید. بعد عراقی‌ها تا خرمشهر عقب‌نشینی کردند.

  در این مدت خانواده‌تان کجا بودند؟

سهیم‌پور: خانه‌ای سازمانی در اختیار کارمندان جنگ‌زده قرار داده بودند که هر کدام با زن و بچه‌هایشان در یک اتاق آن ساکن بودند.

رئیسمان در حق ما ظلم کرد. برخلاف گفته امام که سفارش کرده بود به جنگ زده‌ها کمک کنید حتی پول آب و برق اتاقی که در آن سکنی داشتیم از حقوق ما کسر کردند. سال 66 هم به ما گفتند آنجا را تخلیه کنید. می‌خواستند ما را منتقل کنند ما هم آبادان را انتخاب کردیم. البته خانواده‌هایمان در اهواز ماندند. یک خانه نیمه خراب در آبادان پیدا کردیم و کارهای اداری را از سرگرفتیم. آبادان به ویرانه‌ای تبدیل شده بود. حتی روی درختان به جای پرنده، موش‌ها لانه کرده بودند.

بعد از پذیرش قطعنامه 598 در سال 67 زن و بچه‌ها را هم به آبادان منتقل کردیم. شهر هنوز خالی بود. دوباره اسناد را به آبادان بازگرداندیم. و آنجا ماندیم تا امروز.

  بر سر اسناد هویتی مردم خرمشهر که در اشغال بود، چه آمد؟

سهیم‌پور: خیلی عجیب بود. نمی‌دانم کار خدا بود یا چیز دیگر، اما عراقی‌ها به اسناد خرمشهر دست نزده بودند و همه چیز سرجای خود مانده بود.

  و حالا اوضاع را چطور می‌بینید؟

سهیم‌پور: در حق آبادان و خرمشهر کم لطفی شد. آنطور که انتظار می‌رفت توجه نشد و این شهرها آباد نشدند.

  بازسازی مشکل را حل نکرد؟

سهیم‌پور: بازسازی شاید بزرگترین اشتباه بود. سال 69 حدود 600 هزار تومان برای بازسازی خانه‌ها وام دادند البته فقط به صاحب خانه‌ها، ما که اجاره نشین بودیم سهمی نبردیم. این پول آنقدر کم بود که کفاف ساخت خانه را نمی‌داد و مردم مجبور شدند فقط دستی به سر و روی خرابه‌ها بکشند. این بود که عملا شهر ساخته نشد و حالا تمام بافت شهر فرسوده است. آنقدر امکانات شهر کم بود که بومی‌های آبادان رغبتی به بازگشت نداشتند و فقط یک سوم آنها به خانه‌هایشان برگشتند.

 قشقایی ادامه می‌دهد: بافت آبادان که زمانی عروس شهرهای ایران نامیده می‌شد تغییر کرده، شهری که روزی 16 سینما داشت الان سینما ندارد. آب شرب شهر شور است. این آب حتی برای حمام کردن هم مناسب نیست. گرد و غبار هم امانمان را بریده. خیلی از مردم از لوله کشی گاز بی‌بهره هستند. چون 800 هزار تومان هزینه‌اش می‌شود که نداریم. سابقا بهترین متخصصان و پزشکان در آبادان بودند الان وضعیت بیمارستان‌ها و بهداشت و درمان تأسف بار است.

  گفته می‌شود که به ساکنان مناطق جنگی کمک‌هایی شده یا امتیازاتی تعلق گرفته، به شما چطور؟

سهیم‌پور: آبادان را منطقه جنگی به حساب نیاورند به همین دلیل امتیاز ویژه‌ای در نظر گرفته نشد. یک ساعت در آبادان ماندن سرسام آور بود، با این حال حضور ما در زمان محاصره حتی برای کم کردن خدمت سربازی بچه‌هایمان پذیرفته نشد. گفتند شما اسلحه به دست نبودید. البته ما طلبکار نیستیم.

 قشقایی دنباله حرفش را می‌گیرد: خدا خواست که ما نه شهید شدیم و نه جانباز. با این حال چیزی نمی‌خواهیم فقط جوانهایمان را ببرند سر کار. بچه‌هایمان همه بیکار هستند؛ تحصیل کرده و بیکار.

 مگر آبادان شهر صنعتی نیست؛ پالایشگاه، شرکت نفت، منطقه آزاد اروند و... چرا باید جوان‌های آبادانی بیکار باشند؟

قشقایی: این شغل‌ها مال از ما بهتران است. به بومی‌های آبادان که کار نمی‌دهند همه استخدام‌ها مال غیربومی‌هاست.

گفت‌وگو: فارس/ نادره وائلی زاده

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۱
انتشار یافته: ۲
محسن
|
UNITED STATES
|
۱۶:۰۴ - ۱۳۹۱/۰۷/۰۵
0
1
یعنی اشک توی چشمام جمع میشه! آبادانی و خرمشهری بچه اش بیکار!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۷:۱۴ - ۱۳۹۱/۰۷/۱۰
0
0
اهوازی و دزفولی و کلا خوزستانی خودشون و بچه اشون بیکارن عزیزم باید خون گریه کنیم.........
:
:
:
آخرین اخبار