این روزها دیگر به عنوان یکی از فرزندان خوزستان بزرگ،نمی توانیم با غرور و
اطمینان به سبب دارا بودن پشتوانه عظیم تاریخی و باستانی؛سر بیافرازیم و
به خود ببالیم چرا که خود با دست های خود بر رخسار زیبای دیارمان تیغ کشیده
ایم و با آنچه داشته ایم به ناروا رفتار کرده ایم.تو گویی آثار باستانی و
تاریخی برجای مانده؛امانت ارزشمند بین نسلی و برآمده از تمدن های دیرپای
حاضر در این بوم و زاد نبوده اند که اینچنین در معرض تهاجم ناجوانمردانه
قرار گرفته اند.
باری؛وقتی تیشه های فقر فرهنگی و جهالت بدوی در عصر مدرن بر سینه ستبر
ریشه های باستانی یک تمدن تاریخی در خوزستان بزرگ نشست.بی گمان قطرات اشک
از گونه های پرستشگاه سرمسجد به دشت استوار مسجدسلیمان غلتید.اشکفت سلمان
ایذه ،غمگنانه،در خود فرو رفت.عمارت صمیمی رامهرمز متحیر شد از این همه
نادانی و آسیاب های آبی شوشتر و شهر آجری دنیا یعی دزفول در خود
تپید...امروز دیگر هیچ نقطه تاریخی را در جای جای استان خوزستان نمی توانیم
یافت که از دست های آلوده فرهنگ ستیزان به دور مانده
باشد:بهبهان،اندیمشک،باغملک و یا شوش که خود نمونه ای بارز از رفتار
قدرناشناسانه انسان با گذشته خویش است؛این روزها در معرض سخت ترین تهاجم
تاریخ ستیزان منفعت طلب قرار دارند.آثار تاریخی و باستانی در کلانشهر اهواز
هم به عرصه هایی بی دفاع و مظلوم تبدیل شده اند. حتی دیگر؛آثار تاریخی
خوزستانی را نمی توانیم از گزند جنبش پلید یادگاری نویسان سلامت و دور
بداریم.حالا دیگر این حفره های سیاه اطراف مناطق تاریخی به خوبی گویای
تعرضات صورت گرفته هستند.این همه اما خوزستان را غصه دار میراث خود کرده
است.راستی؛چرا؟
میراث آدمیان از گذشته؛با ارزش ترین داشته و توشه آنها برای ساخت آینده است.
بی گمان هر چه درختی ریشه دارتر؛سایه اش گسترانیده تر خواهد بود!از این
روست که بشر،مجدانه و موشکافانه؛چراغ به دست در خرابه های گذشته؛آینده خود
را می جوید!
کیفیت گفتمان فرهنگی غالب در هر سرزمین از میزان عمق تمدنی آن گستره
سرزمینی بر گرفته از تلاش و مجاهدت نخبگان فرهنگی آن دیار در امتداد اعصار و
قرون متمادی نشات می گیرد.
هر چه سخنگویان و راویان فرهنگ بومی،ظرافت و تدبیر بیشتری در استفاده،بهره
برداری و ارائه از ذخایر معنوی _ فرهنگی خود داشته باشند،بر سطح و گستره
تسلط آن گفتمان افزوده می شود. و هر چه کنش گران فرهنگی که کارویژه معرفی
فرهنگ یک سامان را سازمان می دهند از باده خرد و اندیشه متعالی،کمتر نوشیده
باشند،طنین صدای فرهنگ بومی آن منطقه پژواک کمتری می یابد.
عرصه فرهنگ،محمل اغتنام از فرصت است.
آنجا که در بزنگاه تاریخ می توان با اتکا به توانمندی های فرهنگ بومی،عطش
معنویِ بشرِ حیران را به لطف غمزه ها و تجارب دایره نخبگانی سیراب کرد.
آنجا که در عصر فریب و ظاهرسازی های مدرن؛می توان از معدن فرهنگ بومی،به
استخراج چنان پیام امید بخشی دست یازید که تو گویی جان تازه ای در کالبد
مرده قبیله بشری می دمد.
آنجا که در پیچاپیچ اجتهادهای کودکانه،التقاط های جاهلانه و انحرافات
مغرضانه؛گفتمان حقیقت به تیغ منفعت ذبح نامقبول شده و دست کوتاه فرهنگ بومی
ناگهان!معادله ای بلند و برّنده را رقم می زند.
گفتمان فرهنگی یک سرزمین؛هویت تاریخی اوست که از دهلیز تمدنی فراخ،مراد
گرفته می شود و چهره بیرونی و نگاه خارجی آن دیار را می آراید.
گفتمان فرهنگی یک سرزمین؛تجلی عواطف،تجارب بشری،رسومات محلی و برون داد
مجموعه ای از زیبایی های انسانی است که به گونه ای خلاقانه در فضای تاریخی
آن گستره به تصویر کشیده شده است.
راستی اما پرسش کلیدی این است؛آبشخور گفتمان فرهنگی موجود چیست؟آیا جز
میراث معنوی و مادی بر جای مانده از توالیِ قرون می توانیم برای رهیافت
فرهنگی بشری؛سرچشمه ای بجوییم؟
پس چرا و به کدامین گناه،خاک فراموشی و غفلت بر میراث معنوی و مادی موجود
می پاشیم و ثروت فرهنگی بین نسلی خود را در مسیر تاراج می گذاریم!
پس چرا و به کدامین گناه،به بهای ناچیز و بهانه های گزاف از میراث گذشته
چشم می پوشیم تا مزوّرانه در سایه تخریب گذشته با ارزش تاریخی در
امروزان،سازنده فردایی باشیم که بر خرابه های دیروزمان بَر آورده ایم!
آیا جامعه ای که ارتباط فرهنگی خود را با گذشته خویش از هم گسیخته است می
تواند امیدوار به بروز پیوندهای عمیق،زاینده و سازنده درون اجتماعی
باشد؟آیا می توان چنین سُست و لرزان قدم بر راه سنگلاخ،ناروشن و حادثه خیز
آینده نهاد؟آیا راه این است؟و اصولاً آیا رسم راهبری چنین است؟و مگر آدمی
در سفری که در پهنای تاریخ آغازیده نباید در و به«راه»باشد؟
راستی آیا انسان را از«راه»گریزی هست!که«راه»او را می خواند و این همان طریقتی است که می بایست،خرجِ میل به آوردگاه حقیقت باشد.
«آدمی»از چنین منظری به گونه ای استراتژیک نیازمند بازیافت و بازنگری مداوم
گذشته خویش است حتی اگر این گذشته؛خونابه هزاران جان و نفس بی گناه باشد!
حتی اگر این گذشته زجرآور،دهشتناک و گاهاً تلخ باشد.راستی اما؛مگر تلخیِ
گذشته فرهنگی عبرت آور و شیرینی آن بهجت آور نیست...پس چه باک از این و از
آن؟
اینک اما ریشه ها و جغرافیایِ عظیم فرهنگی این سرزمینِ در معرضِ تهاجم، تخریب و تحقیر و فراموشی قرار گرفته است.
این همه؛در حالی است که تجربه و تقدیر تاریخی بشری می بایست این واقعیت را
به ما آموخته باشد که زنگِ خطرِ فروپاشی ملّت ها و فرهنگ ها و انحلال جامعه
ها و حتی افول و انحطاط تمدن ها هنگامی شنیده شده که جامعه ای،از
درون،ریشه هایِ اصالت و هویت و ارزش های خود را نشانه گرفته و دست تجاوز و
تخریب به سوی مواریثِ مدنی و معنوی اش گشوده است.
سنگر تاریخ و فرهنگ، هر چند سنگر تیغ و شمشیر نیست، اما تجربة تاریخی به ما
آموخته است که سربازان این سنگر در میدان عمل بغایت مرزگشاتر و پیروزمندتر
در رویارویی با چالش های تاریخی و صیانت از مرزهایِ حیثیت، ملّیت، اقتدار و
«اتحاد ملّی و انسجام اسلامی» ما بوده اند.
آیا آموزه های آسمانی قرآن شریف را به فراموشی سپردیم که حتی جسد فرعون و
میراثِ اعمال و افعالِ فرعونی را می بایست در کرانة تذکر و حافظة تاریخی
برای نسل های آینده پاس داشت و از رخدادها و کرده های گذشته عبرت آموخت تا
اندیشة تاریخیِ آدمی در «نیلِ» غفلت و نسیان غرق نشود.
اینک اما میراث این سرزمین است و مسئولیت های تاریخی ما.
بهره نسل های آینده ما از گذشته به راستی چه خواهد بود؟
مگر نه اینکه؛شمار سرزمین هایی که به لحاظ حجم، وسعت، تراکم، تنوع و غنای
مواریثِ مدنی و معنوی، محوطه هایِ باستانی و ابنیة تاریخی شانه به شانة
ایرانِ بزرگ ساییده اند، بی اغراق از انگشتان یک دست فرا نمی گذرد.
مگر نه اینکه ایران بزرگ خود یک جهان در یک کشور است...پس سرنوشت مسئولیت
تاریخی ما که می تواند و باید تصویرساز آینده ای درخشان و افتخارآمیز
باشد،چگونه رقم خواهد خورد؟
به باور ما؛ تنوع،تراکم و تداومِ مواریث مدنی و معنوی ایران عزیز، مسؤولیت
خطیر و سنگینی را بر شانة هر ایرانی از هر طبقه و صنف و متعلق به هر طایفه و
مذهبی می نهد که ما را از این مسئولیت تاریخی گریزی نیست!
آیا برای امتداد گفتمان فرهنگ ایرانی در فراخنای تاریخ بشر در آینده،راهی
جز پاسداری و نگاه بانی از میراث باستانی و فرهنگی ایران بزرگ می توان
یافت؟
آیا مسئولیت های طبیعی دولت ها،نافی رسالت تاریخی ماست؟
و راستی آیا مگر تاریخ گذشته هر سرزمین بخشی از آینده فردای او و هویت
امروزش نیست، پس چگونه می توان نسبت به چنین آموزه هایی بی تفاوت بود و از
کنار بی مهری به این میراث معنوی و مادی به آسانی گذشت؟
راستیکه،تاریخ به همین سادگی در مسیر زمان امتداد می یابد.همچنان که تجارب
بشری در صورت تولید مکرر به هم پیوسته و جاودانه خواهند شد.اما چه باید کرد
وقتی بشر این روزها گرفتار همه مشکلات ساده اما پیچیده خود است،مانند
میراثی که به او از گذشته بر جای مانده است.
راستی بشر با ثروتی چنین عظیم و امانتی چنان سترگ چه خواهد کرد؟و آیا «من»
به عنوان یک خوزستانی که در این نقطه از زمان و تاریخ در گستره ستبر
خوزستان بزرگ؛می زیم؛نسبت به گذشته و آینده خویش تعهدی ندارم!؟
کاش در مورد ضعف مدیریتی میراث خوزستان و حتی کشور بخشی از این مطلب اختصاص می یافت.