تاریخ انتشار: ۱۳ تير ۱۳۹۱ - ۱۱:۳۱
کد خبر: ۱۹۷۷۰
تعداد نظرات: ۱ نظر
نسخه چاپی ارسال به دوستان ذخیره
گفت‌وگو با کودک نقاش / صنوبری به ظرافت انگشتان حدیث

رنگ‌های نقاشی زیبا و دوست داشتنی‌اش همچون سبزی برگ‌های صنوبر سبز و زنده بود. اما انگشتانش ظریف، درست بر خلاف تنومندی درخت صنوبر.

به گزارش خوزنیوز به نقل از  فارس، حدیث صنوبر آخرین نقاشی‌اش را که کشید دور شد دیگر از فضای نقاشی؛ هنری که دوستش داشت و البته استعدادش را. حدیث  9 ساله در مسابقه نقاشی بلاروس شرکت کرد و خبر آن به تازگی روی سایت کانون پرورش فکری خوزستان منتشر شد.

نقاشی حدیث بین  بیش از 11 هزار نقاشی از 26 کشور جهان اول شد. حالا دیگر نام صنوبر را خیلی‌ها شنیده‌اند؛ اما خودش را ندیده‌اند. ما  دیدیم؛ خودش را، محل زندگی‌ اش را. حدیث اگر جای دیگری بود حتما بیشتر دیده می‌شد. این سکوت بی رنگ خوزستان ، حدیث را هم در خود بلعیده. 

*به دنبال حدیث

حدیث کجاست؟ آیا می‌داند برنده شده؟ می‌داند برای ما افتخار آفریده؟ سازمانی که رابط نقاشی حدیث از شهر حُر بوده تا تهران و بعد هم بلاروس، آیا می‌داند حدیث کجاست؟ هیچ ترغیب شدند خبرش کنند؟جایزه‌ش چه شد؟ چطور به دستش رسید؟

حسی می‌گفت شاید حدیث از خبر برگزیده شدن نقاشی‌اش اطلاع نداشته باشد. آیا او از موفقیتش با خبر بود؟

کانون پرورش فکری کودک و نوجوان استان خوزستان به درستی خبر ندارد: «باید با واحد شهرستان شوش تماس بگیری.». مدیر کانون پرورش فکری شوش: « یک سال است که حدیث از اینجا رفته و شنیده‌ایم به شهر حُر نقل مکان کرده .»

نابسامان است اوضاع. شخصا پیگیری کنم بهتر ست. آیا هنوز نقاشی می‌کشد؟ بالاخره بعد از تماس‌های زیاد با دوستان و آشنایان شماره تلفن متصدی پست بانک شهر حُر را به دست آوردم. متصدی نیز فامیلش صنوبر بود:«حدیث اینجا زیاد داریم. اما حدیث صنوبر شاید همانی باشد که همسایه ماست.» انتظار به سر می‌رسد. گویا قانون جذب دست به کار شده. پدر حدیث تصادفی به پست بانک سر می‌زند. قراری گذاشته می‌شود و دیداری و دستان کوچک حدیث که پرچم کشورمان را در بلاروس  بی حضور فیزیکی او بالا برده.

پدر و پسر زیر آفتاب سوزان این روزها نزدیک  منبع آب شهر انتظارمان را می‌کشند. بشاش و خوشحال خودش را معرفی می‌کند. ضمن خوش آمدگویی طرف میدان شهر هدایتمان می‌کند. همان میدانی که همه ساله محل برگزاری قدیمی‌ترین شبیه خوانی حسینی در ماه محرم است.

حدیث از لای در خانه نگاهش به کوچه بود. پدر گفت: او حدیث است. صدایش کرد. با شرمی کودکانه کنار پدر جا گرفت. می‌رویم سمت تنها پلاکاردی که برای تبریک به حدیث به دیواری آجری چسبیده.

قامتی کوتاه، چهره‌ای سبزه و معصوم با دستانی ظریف و کوچک. حدیث با چشمانی سرشار از امید و سرزندگی در کنار پدرش که سختی روزگار رمقی برایش نگذاشته ایستاده است. حدیث و پلاکارد را در قاب دوربین قرار دادیم و بعد از گرفتن  چند عکس ، به سمت خانه حدیث رفتیم تا نقاشی‌های جهانی‌اش را ببینیم.

پدر از شادی لحظه‌ای لبخند از لبانش ترک نمی‌شد. حدیث هم در کناری از اتاق پذیرایی از خجالتی چمبره زده بود.

پدر از او خواست یک نقاشی برای مهمانان بکشد. با سرعت کاغذ و آبرنگ‌ها که تنها ابزار کار او هستند را می‌آورد. احتمال می‌دهم اولین مصاحبه زندگی‌اش باشد. به خود اجازه می‌دهم سوال کلیشه‌ای بپرسم:

حدیث، بزرگ شدی دوست داری چه کاره بشی؟

بدون لحظه‌ای مکث: یک نقاش.

نقاش بزرگ؟

بله نقاش بزرگ.

تا حالا شده در مسابقه‌ای شرکت کنی و برنده نشی و ناامید بشی؟

نه. ناامید نشدم. همیشه دوست داشتم در مسابقه‌ها شرکت کنم تا شاید برنده بشم.

دقیقا کی در این مسابقه شرکت کردی؟

پارسال بود. آخرین نقاشی همین لالائی مادر بود و بعد از اون بار کردیم اینجا و دیگه نرفتم کلاس نقاشی.

یعنی آموزش تعطیل شد؟

بعد از اینکه شنیدم نقاشیم برنده شده دوباره روزهای شنبه و چهارشنبه میرم شوش تا یاد بگیرم.

می‌دونی بلاروس کجاست؟

دقیقا نه.

به نظرت بچه‌هایی که در مسابقه شرکت کردن تو رو می‌شناسند و می‌دونند دقیقا شهر حُر کجاست؟

بچه‌ها که نه نمی‌دونند من کی‌ام.

 دوست داری نقاشی آنها رو ببینی؟

نمی‌دونم آنها چی کشیدن.

چه بسا بسیاری از بچه‌ها و نشریات بلاروس بخواهند حدیث را بشناسند و با او حرف بزنند. همین موقع بود که پدر وارد مکالمه مان شد : «لابد این مسابقه و نقاشی مهم نبود که کسی سراغی از حدیث نگرفت. اگر مهم بود که مسئولان کاری می‌کردند».

حرف پدر حدیث مرا به یاد گفته‌های شاعری بزرگ انداخت. سال‌ها پیش تی اس الیوت گفته بود فرهنگ و هنر فردی را نمی‌توان از فرهنگ گروهی جدا ساخت. همچنین فرهنگ گروهی را نیز نمی‌توان از کل جامعه منتزع کرد.

خودت چی فکر می‌کنی؟ چرا نقاشی‌ات اول شد؟

برای اینکه هر چی تو قصه هامون بود رو می‌کشیدم. فکر کنم چون شلوغ بود.

حدیث قصه‌های لالایی مادرش را به تصویر کشیده بود. با اندکی تعمق در نقاشی حدیث حتی می‌توانی متوجه اعتقادات فرهنگی و دینی و حتی مذهبی جامعه‌ای که حدیث در آن زندگی می‌کند بشوی. نقاشی او تراوشی از فرهنگ بود. او به واسطه نقاشی‌اش بسیاری از مؤلفه‌های فرهنگی هنری جامعه ما را توانست با دستانی ظریف و رنگ‌هایی ساده به جهانیان معرفی کند.

دلت می‌خواد تو مسابقه‌ های دیگری شرکت کنی؟

حتما. رفته بودیم شوش که موضوع صرفه‌جویی در آب رو بمون پیشنهاد دادن. موضوع مسابقه از اهواز اومده بود که به کانون گفتن و کانون هم به ما گفت که نقاشی بکشیم.

از اینجا تا کانون حدود 20 کیلومتر راهه. چطور میری تا کانون؟

مامانم توی اتوبوس سوارم می‌کنه منم میرم شوش.

تنها؟

بعضی موقع‌ها مامانم میاد دنبالم و بعضی وقت‌ها هم که مشکل پیش بیاد یا بارون باشه میرم خونه دختر عمم.

دوست داری بیشتر چی نقاشی بکشی؟

دوست دارم چیزی بکشم که شلوغ باشه.

برای دل خودت چی می‌کشی؟

هر چیزی رو که می‌خوام یادم نره رو نقاشی می‌کنم.

حدیث مشغول نقاشی کشیدن و جان دادن به آدم‌های قصه درون فکرش بود. با آبرنگ‌هایش درگیر خلق اثری هنری دیگر...

پس برای چه، هنر حدیثی که نمی‌توان هنرش را از جامعه جدا دانست  توجه در خوری نشده. حدیث کوچکی که صدای هنرمان را به 26 کشور جهان رساند. آیا این مصداقی برای سخنان شاعر بزرگ تی اس الیوت نیست؟

گفت وگو: /قاسم منصور آل کثیر

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۱
انتشار یافته: ۱
شادي
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۲:۳۶ - ۱۳۹۱/۰۴/۱۳
0
0
واي خدا اين دختر نازنين کجا بوددددد تا حالا؟ عکسش رو نداريد بگذاريد؟؟؟؟؟؟؟
:
:
:
آخرین اخبار