مرز شلمچه این روزها تکاپویی دوچندان یافته است. ردیف ردیف ماشین میآید و ترافیکهای روان شلمچه از رونق سالیانهاش خبر میدهد. هرسال همین موقع اینطور میشود، میآیند که بروند.
در این روزها گذرگاه شلمچه محلی برای تلاقی دلهای عاشق و دلداده میشود. این بار اما فضا التهابی دیگر دارد. آفتاب تند و شرجی بخشی از داستان است. اینجا التهاب را نه در صورتهای گر گرفته که در دلهای مشتاق میتوان دید.
باد هر از چند گاهی خودنمایی میکند تا روحی تازه به فضا ببخشد. صدای پیرمردی طنین میاندازد، «هله بل زوار». اینجا و این موقع از سال هیچ فرقی نمیکند با چه زبانی خوشآمد بگویی همه میدانند محتوای سخنت نمیتواند جز خوشآمد و آرزوی سفر امن باشد.
مه مهربانی
در گرماگرم زیارت و آمدوشد زائران، مواکب شلمچه به مه پاش های مسیر قانع نشدهاند، مه پاش های ابتکاری علم کردهاند و اگر این هم نباشد گلابپاشها را رو میکنند تا برای خنکی استفاده شوند، مبادا گرما طاقتی را طاق کند.
محمود یکی از مأموران گلابپاشی است. خودش که میگوید آب است، گلاب نیست. خنده ریزی تحویل میدهد و میگوید: یکی دو قطره گلاب قاطی آب کردیم تا هوا عوض شد.
عرق از رگههای موهای سفید شقیقهاش جاری است. ادعا میکند گرما را حس نمیکند. تند و تند میان زائران میرود و اهرم مخزن فلزیاش را فشار میدهد و دایرهای آبپاش میشود.
از ذوق و شوقش میگوید. از اینکه روزیاش این روزها اینجاست و خدایش روزیاش را در دستهای مولایش حسین(ع) گذاشته است.
حاجتی ندارد. مکث میکند، کمی بیشتر که فکر میکند، میگوید: آرزو دارم، مگر میشود آرزو نداشته باشم اما این کار را برای حاجتروایی انجام نمیدهم همینکه اهلبیت (ع) از من راضی باشند برایم دنیایی ارزش دارد.
وقت بیشتری برای حرف زدن ندارد. ظهر است و وظیفهاش این وقت روز سنگینتر میشود. باید هوای را مطبوع کند.
طعم شیرین اطعام
دستهایش را باز و صدایش را بلند میکند و میگوید «غذا حاضر است، بفرمایید». جوری میایستد که از هر طرف بخواهی گذر کنی با او برخورد داشته باشی. برایش مهم نیست صف غذا تا نزدیکی جاده رسیده است. مهم این است که زائری گرسنه نماند.
ظهر است و نزدیک اذان، زائر نباید گرسنه بماند! این بند اول کتاب نانوشته قانون مواکب خدمات رسان شلمچه است. هرکس به نحوی میزبانی میکند مبادا زائری بدون صرف وعدهغذا از مرز گذر کند. به فاصله مردهایی به چشم میخورند که مأموریتشان در این وقت روز تنها فراخواندن زائران به سفرههایشان است.
سر صفها اما همه هستند از هر زبان و گویشی، با هر نوع پوششی. خادمان هر کدام به کاری مشغولند. پیرمردی در پیشخوان ایستاده به هر نفر یکلقمه میدهد و یک نارنگی. کمی آنطرفتر دستگاههای یخمک سازی کار میکنند. یخ در بهشت پیش کش ظهرهای شلمچه به بزرگ و کوچک است.
مهدی یکی از خدام است. میگوید: «این دستگاه مغازه یک بنده خدایی است که این روزها اینجاست. ما شربت درست میکنیم و یخ دربهشت تحویل میدهیم. در این هوا میچسبد».
آرزوی دیرین یک بوسه
در صف غذا پیرزنی با فاصله از جمعیت ایستاده است. خادمی مرتب سراغش میرود و از احتیاجش میپرسد. اسمش مریم است. نه نه و بیبی هم ندارد. یک کلمه است، مریم.
مریم از کرمان با ویلچرش آمده. میگوید در سن ۷۰ سالگی اولین بار است که راهی کربلا میشود. از پس گوشهای سنگین و چشمهای کمسویش اگر متوجه شود که از حس و حالش میپرسی یک جمله پاسخت را میدهد، «میخواهم بروم زیارت».
از لبخند این چهره آفتابسوخته تنها میتوانی بفهمی که مشتاق است. دلیلش را که میپرسی میگوید.«میخواهم ضریح امام حسین(ع) را ببوسم، میخواهم ضریح عباس را ببوسم».
نشانهای برای ظهور
نقطه اشتراک مریم بانو و آقا ابراهیم یک ویلچر است. ابراهیم کشاورزی از استان فارس به شلمچه آمده تا برای پنجمین بار با ویلچرش مسیر پیادهرویی اربعین را طی کند.
شلمچه را خوب میشناسد. هنوز تصویر آن زمانی که نوجوانی ۱۴ ساله بود و به اینجا آمد را بهوضوح به خاطر دارد. بحبوحه جنگ بود و او میخواست جنگاور باشد. آن موقع هم مثل امروز هیچچیز نه دوری راه و نه گرمی هوا مانعش نشد.
برایش تعجب دیگران از سفر امثال او با این وضعیت عجیب است. «مشکلی نیست. سخت نیست» تنها پاسخهای او برای سؤالهای اینچنینی است. در ادامه به جمعیتی که جلو گیتهای تجمع کردهاند اشاره میکند. جمعیتی که به بیشتر از چند صد نفر میرسد. میگوید: به نظر شما این جمعیت را گرما فراری میدهد؟
برای چند لحظه خاطرات دوران جبههاش را به خاطر میآورد، آن موقع ها که بعد از عملیات کربلای ۵ دیگر نتوانست روی پاهایش بایستد. کمی که میگذرد با لبخندی همیشگیاش به امروز برمیگردد و میگوید: آن وقع به مخیله کسی خطور نمیکرد که بعد از هشت سال جنگ بدون درگیری بتوان وارد کشور مهاجم شد و دشمنان جانی دیروز برداران امروز شوند که از جان و مالشان برای ما هزینه میکنند.
او همه اینها را معجزه امام حسین (ع) میداند و حسین بن علی (ع) را بزرگترین معجزه پروردگار. او معتقد است این اجتماع میلیونی که حاصل تجمع ملتها اعم از مسلمان و غیرمسلمان بر سر آرمان مشترک است، مقدمه ای است برای ظهور امام عصر (عج).
ابراهیم میرود و میشود یکی از حدود ۸۰ هزار زائری که از مرز شلمچه راهی عراق شدند تا در بزرگترین مانور عالم تشیع شرکت کند.
اینجا وزش باد شدت گرفته و آخرین تصویر زائران راهی از مرز عاشقی، پرچمها و بیرقهای حسینی است که در باد خوشرقصی میکنند تا بروند و بازگردند.