تاریخ انتشار: ۰۲ خرداد ۱۳۹۱ - ۲۰:۴۸
کد خبر: ۱۸۳۶۷
نسخه چاپی ارسال به دوستان ذخیره

من و میدان ِچهارشیر

مهدی مرادی
آن روز ِپررفت و آمد که داشتم به خانه بر می گشتم میان آن همه ماشین، ناگهان  چشمم به" میدان ِ"بزرگ شهر افتاد."میدان "،خسته بود و دوست داشت به خانه برگردد وقدری بیاساید. با خود اندیشیدم :خانه اش کجاست؟

"میدان چهارشیر"ِاهواز سال هابود که همان جا بود،سال ها بود که ماشین ها گِرد او می چرخیدند و به مقصد می رسیدند اما میدان همان جا می ماند ،شب فرا می رسید.میدانِ چهارشیر خانه ای نداشت اما در دل آرزو می کرد که کاشانه ای داشته باشد.

 خوب گوش دادم و شنیدم که فلکه ی بزرگ شهر، به خانه ها از دور سلام کرد.

میدان چهار شیر

نمی دانم خانه ها صدای او را شنیدند یانه .نمی دانم اندوه او را حس کردند یانه. اصلا نمی دانم اورا با درختچه ها و گل ها وآن چهارشیرِ سنگی اش دیدند یانه.میدان مشهورشهر من دلش می خواست جای ِمن باشد و به خانه برگردد.میدان از سرنوشتی که برایش رقم زده بودند آزرده بود.دوست داشت کوچه باشد و با خانه ها دیدارکند.دوست داشت بر تقدیری که بر زندگی او سایه افکنده بود چیره شود.من و میدان یکی شدیم.میدان با دهان من سخن گفت.من و میدان به کوچه ها سلام کردیم.من هم خودم را جای ِاو گذاشتم ، و سرودم.شعر،کوتاه است و بیان گر همه ی حس وحال "میدان چهارشیر" نیست.با این همه شعر را بسیار دوست دارم.


میدان می گوید:
    
دور می زنم

دیرمی شود

راه ِمن نمی شود تمام



خسته ام

کی به خانه می رسم؟

ای تمامِ  کوچه ها سلام!

:
:
:
آخرین اخبار