به مناسبت 26 مرداد سالروز بازگشت غرورآفرین و سرافرازانه آزادگان کشور به میهن اسلامی گفتوگویی با این استاد دانشگاه و آزاده دفاع مقدس انجام دادهایم که حاصل آن را در ادامه میخوانید.
با تبریک سالروز بازگشت اسرا به وطن، در ابتدار برایمان از نحوه اسیر شدن خود بفرماید؟
یگان ما در منطقه جنوب در محاصره کامل عراقیها قرار گرفته بودند و عراقیها میخواستند با کشتن ما وارد خاک کشور شوند و حقیقتا ما هم به هیچ وجه نمیخواستیم تسلیم شویم و تا لحظه آخر مقاومت کردیم و در نهایت که توان مقاومت نداشتیم، گودالی را که در یک گوشه از میدان بود را برای استتار انتخاب کردیم تا هنگام شب بتوانیم از محاصره خارج شویم.
این کار هم انجام شد ولی شب که دشمن به دنبال ما میگشت یکی از سربازها اصول استتار را رعایت نکرده بود و سبب شد ما شناسایی شویم و دشمن ما را دستگیر کند.
پس از اسیر شدن شما، چه اتفاقی افتاد؟
همه سربازها را جمع کردند و به بصره برای بازجویی فرستادند ما هم پلاک نداشتیم برای همین بازجوییهای ما سخت بود. یک بازجو و یک مترجم هر یک از ما را به اتاق بازجویی میبردند و بعد از کلی پذیرایی با شکنجه و کتک زدن شروع به سوال کردن میکردند.
در بازجوهای اولیه معمولا از اسرا چه چیزهای می پرسیدند؟
من که رفتم پس از پذیرایی مفصل، بازجو به عربی پرسید: اهل کجایی؟ من البته کمی عربی متوجه میشدم گفتم: خوزستانی هستم. این خیلی به بازجوی بعثی برخورد و گفت نگو خوزستان، خوزستان دیگر وجود ندارد بگو عربستان! ولی گفتم من خوزستانی هستم که این باعث از کوره در رفتن بازجوی بعثی شد.
اسرای ایرانی در مقابل شکنجهها و اصرار برای بازگویی اطلاعات چه برخوردی داشتند؟
شدت شکنجهها خیلی زیاد بود ولی ایمان بالای بچهها واقعا عراقیها را کلافه کرده بود، جالب بود بازجوی عراقی به ماسک شیمیایی من گیر داده بود و میگفت: تو برای چی ماسک شیمیایی داری؟ نکند ایران قصد حمله شیمیایی دارد؟ به بازجو گفتم: این جزء تجهیزات اولیه هر سربازی است و ما اصلاٌ سلاح شیمیایی نداریم که بخواهیم استفاده کنیم و این شما هستید که استفاده میکنید و این سبب خشم بازجو شد.
سختترین قسمت شکنجهها شکنجه روانی بود. یک روز میگفتند نامه بنویسد و یک روز میگفتند فردا آزاد میشوید و یا به اعتقادات ما توهین میکردند و وضع بهداشتی نامناسب و فاجعه بار خیلی برای اسرا سخت بود.
بعد از بصره به کجا منتقل شدید؟
بعد از بازجویی و شکنجههای فیزیکی ما را به زندان الرشید عراق که یکی از مخوفترین زندانهای عراق بود منتقل کردند. وارد زندان الرشید که شدیم طبق معمول اول از اسرا با کتک پذیرایی کردند. بعد وارد حیاط شدیم و از آنجا ما را به اتاقکهای 5-6 متری منتقل کردند که شرایطش خیلی سخت بود.
در این اتاقک 20 نفر اسیر بود که چند مجروح هم پیش ما بود و شبها بچه ها سرپا میخوابیدند!
برخورد عراقیها در دوران اسارت با شما چطور بود؟
ببینید بر اساس موازین جهانی و بالاتر از اینها باید با ما اسلامی برخورد میکردند ولی برخلاف ادعای مسلمانی بعثیها بدترین برخوردها را با ما میکردند در همان اتاقک یک سرویس بهداشتی هم بود که به شدت کثیف بود و ما مجبور بودیم با پای برهنه به دستشویی برویم.
وضعیت اردوگاه از لحاظ غذا و امکاناتی که در اختیار شما قرار میدادند چگونه بود؟
غذا!! چه عرض کنم یک تشت پر از آب که داخل آن چند بادمجان ریخته بودند و یک نان ساندویچها میدادند که آنقدر خشک و سفت بود که بچه ها به عنوان قاشق از آن استفاده میکردند.
شنیده ایم زندان الرشید بغداد خیلی معروف شد، شبها و روزهای الرشید چگونه میگذشت؟
شبهای ترسناکی بودند هیچ امکاناتی نداشت گرم و کثیف و جالبه شب اول یک سطل پر آب اوردند و گفتند آب شرب است بخورید که فردا صبح متوجه شدیم آب کثیف توالت بود!!
به این وضعیت اعتراض نمیکردید؟
چرا ، یکبار یک فرمانده عراقی آمد و گفت چه مشکلی دارید که مسئول اسرا گفت: ما چیزی نمیخواهیم قاشق و کمی نمک بدهید و آب برای نظافت پتوها فراهم کنید، مجروحین ما را نیز مداوا کنید که فرمانده عراقی گفت: قاشق چون ممکن است ایرانیها با آن آدم بکشند نمیدهم ولی نمک و آب برای نظافت برای شما فراهم میکنم.
قولهای فرمانده عراقی به کجا رسید؟ توانستید وضعیت نظافت را بهتر کنید؟
ابتدا توالت را نظافت کردیم و پارچ های آب را شستیم و پتوها را هم شستیم چرا که پر از میکروب و حشرات شده بودند.
ماجرای حمام در الرشید هم جالب بود، در ملاءعام باید با 3 پارچ آب سریع استحمام می کردیم! این درصورتی که در ایران با اسرا بهترین برخورد را میکردند غذا، لباس و محیط سالمی به آنها میدادند و جالب است خیلی از اسرا اواخر میگفتند ما عراق برنمیگردیم.
شما بعد از اردوگاه الرشید به کجا منتقل کردند؟
بعد مدتی که در الرشید بودیم ما را به اردوگاه صلاح الدین در تکریت فرستادند که در آنجا با باتوم و شوک الکتریکی مورد استقبال قرار گرفتیم و جالب بود اسم ما را به صلیب سرخ نداده بودند.
البته بچهها در تکریت خیلی مهربان بودند و به ویژه چند خلبان که خیلی سال بود که اسیر بودند.
وضعیت اسرا در تکریت چطور بود؟ اوقات فراغت چکار می کردید؟
وضع در تکریت بدتر از الرشید بود و ما در همان سلول 50 نفر بودیم و چون تابستان خیلی گرم بود بچه ها سرشان را به زمین و کنار درب سلول می گذاشتند تا هوای بیرون آنها را کمی خنک کند.
البته ما در آنجا خیلی اوقات فراغت یعنی وقتی که بعثی ها کاری با ما نداشتند داشتیم، با همدیگر زبان انگلیسی و عربی کار میکردیم و برخی از بچهها قران یاد میدادند یا در حیاط با تکه فلزاتی که پیدا میکردیم روی سنگ کنده کاری انجام میدادیم البته عراقی ها در حیاط یک زمین کوچک به ما داده بودند که در آن گیاه کاشته بودیم.
پس سرگرمیهایی هم داشتید؟
بالاخره باید یک طوری خودمان را سرگرم می کردیم ولی به همین راحتی هم نبود ما اوایل کتاب قرآن نداشتیم و بعد هم که یک قران به کل اردوگاه دادند که نوبتی بین بچه ها می چرخید البته عراقیها برخلاف ایرانی ها که خیلی مناسب با اسرا برخورد میکرد بچهها را بد طوری شکنجه میکرد و میگفت طبق قوانین فقط نباید شما را بکشیم و گرنه شکنجه مشکلی ندارد.
از خاطرات خوش آن دوران نیز برای ما تعریف کنید؟
یک روز عراقیها گفتند که باید با ما مسابقه فوتبال بدهید و ما بالاجبار با آنها بازی میکردیم بعثیها بطور عمد پای بچهها را میزدند و اوایل توانستند دو گل بزنند و بعد ما با تشویق بچهها جلو افتادیم و توانستیم آنها را شکست دهیم که این باعث عصبانیت آنها شد و همه بچهها را اذیت کردند و دو روز آب اردوگاه را قطع کردند.
خاطره دیگر اینکه زمستان تکریت خیلی سرد بود و ما با تکه سیم هایی که پیدا کرده بودیم در یک قوطی کمپوت، آب جوش درست می کردیم که خیلی به درد ما میخورد.
روزهای بی خبری اذیت تان نمی کرد؟
خیلی اذیت میشدیم و تنها از طریق اخباری که رادیو عراقیها گلچین شده پخش میکردند از بیرون اطلاع داشتیم که با این اخبار سعی میکردند روحیه ما را تضعیف کنندکه یکی از دردناک ترین اخبار در اسارت خبر رحلت امام خمینی (ره) بود که خیلی اذیت شدیم.
البته در اواخر یک تلویزیون به کل آسایشگاه داده بودند که فقط اخبار صدام را پخش میکرد، یک شب من با یک تکه فلز تنظیمات آن را دست کاری کردم و توانستیم شبکه ایرانی نگاه کنیم که اولین برنامه ایرانی, برنامه گل رنگ بود که البته بعدا عراقیها متوجه شدند و کلا تلویزیون را جمع کردند.
از اسرای ایرانی و دوستان شما کسی هم قصد فرار از اردوگاه را کرده بودند؟
من نه ولی بعد از برگشت به ایران فهمیدیم چند نفر از بچه ها به شکل کاملا محرمانه یکی از حمام های مخروبه را با قاشق و تکه فلزهای کنده بودند و تا بیرون سیم خاردار هم رفته بودند که بعد از البته قطعنامه 598 امضا شد و ادامه نداده بودند و جالب است خاک تونل در جیب خود می آوردند و در حیاط می پاشیدند.
چگونه از بازگشت به ایران و آزادیتان با خبر شدید و آن روزها چه حسی داشتید؟
ما متوجه شده بودیم که قطعنامه امضا شده و یک روز صبح همه بچهها را سوار اتوبوس کردند و به مرز خسروی آوردند و پس از انجام اقدامات صلیب سرخ و تبادل اسیر به خاک وطن برگشتیم.
خیلی خوشحال بودیم که سرافرازانه برمی گردیم و عراق را شکست دادیم ولی من خودم را همیشه مدیون شهدا و به ویژه جانبازان میدانم ما که کاری نکردیم، مردم هم استقبال خوبی کردند و مقام معظم رهبری پیام دادند، همه ما خوشحال شدیم و اگر الان هم همین اتفاق بیافتد مطمئن باشید همه دوباره به شکل واحد از کشورمان دفاع میکنیم.