خبر درگذشت منصور واحدی که اعلام شد بدن نحیفم لرزید. محکم با دست بر پیشانی زدم. چون زود هنگام بود باور کردنی نبود. دیگر از آن خنده آرامی که داشت خبری نیست.
منصور واحدی که فوت شد خیلی ها به خانه اش آمدند. هم آنهایی که تنهایش گذاشته بودند و هم دیگرانی که همواره با او بودند. درسته که خیلی ها در زمان و مکان خودش درکش نمی کردند اما همه دوستش داشتند. منصور واحدی چون انتظارات به حقی نه برای خود بلکه برای مردم و هنرمندان داشت عمده آنهایی که کاری از دستشان بر می آمد فکر می کردند این انتظارات زیادی است. دو روز قبل از درگذشت این هنرمند فقید وقتی با خیلی از دوستانش حرف می زدم عمده آنها از این جمله بسیار استفاده کردند: " منصور واحدی فارغ از اینکه خانواده اش همواره در کنارش بودند اما از تنهایی منفجر شد". پس وای بر کسانی که با تنها گذاشتن هنرمندی باعث پرواز زود هنگامش می شوند.

وقتی خبر در گذشت مرحوم واحدی را از محمد حسین هدایت اهوازی شنیدم باید کاری می کردم. او حق بزرگی بر گردن من داشت. دو روز بعد از فوت این مرد بزرگ وقتی رو به همسر گرامی و فرهنگی اش تسلیتم را ابراز کردم او این جمله را بیان کرد: " آقای گهستونی، منصور شما را دوست خودش می دانست. منصور از خیلی ها گله مند بود اما شما دوست خوبش بودی. شادی تو خوشحالش و ناراحتی تو غمناکش می کرد" بغض گلویم را گرفت. از داخل منفجر شدم. ناراحت از رفتن این گوهر گرانبها و خوشحال که از من راضی بود و رفت.آنجا بود که من فهمیدم منصور واحدی به صورت عمیق اطرافیانش را درک می کرد. علاقمان به هم سطحی نبود.
اسفندماه 1389 بود. هرچه به منصور واحدی اصرار کردم تا در همایشی با عنوان "موزه و مردم" از او تقدیر و تچلیل به عمل آوریم نپذیرفت. می خواست با عزت نفسی که دارد همچنان تنها باشد.
وقتی خبر در گذشت مرحوم واحدی را شنیدم یاد نوار کاستی افتادم که از مصاحبه ام با واحدی به یادگار مانده است. بر روی آن نوشته بودم "منصور واحدی – هیچگاه پاک نشود" این نوار کاست یادگار سفری است که هنگام سفر به تهران تصمیم به حضور در نمایشگاه مطبوعات و کتاب داشتیم. او نماینده اداره کل فرهنگ و ارشاد خوزستان بود و من نماینده مطبوعات. هر دو مسئول برپایی غرفه خوزستان بودیم. این اتفاق و همراهی دو سال به طول انجامید. سوار بر مینی بوسی از اداره کل که پر از کتاب ، مجله ،هفته نامه ، روزنامه و تزئینات نمایشگاهی بود راهی تهران شدیم. در طول مسیر کلی با او حرف زدم. تجربیات نیم قرن خود را از اجرای نمایش های سالنی و خیابانی در قبل از انقلاب، بعد از انقلاب و زمان جنگ بیان کرد. او از تدارکات جنگ برایم گفت. از صداهای مانگار که همیشه درخاطره ها می مانند حرف زد. او بدون آنکه از کسی نامی ببرد از نامهربانی هایی گفت که در حقش روا داشته اند. از فرصت های شغلی اش گفت که به عشق فرهنگ و هنر رهایشان کرد. از خانواده و عشقی که به آنها داشت سخن به زبان آورد. حرفی هم که نمی زد کلی معنا و مفهوم داشت. در کنارش که قرار می گرفتم برایم ستون بود. انرژی می گرفتم. از آداب و معاشرتش لذت می بردم. اما وقتی ترانه "شهید" را خواند غرق بوسه اش کردم.
نمی خواد بدونی که دل بی تو پیره
تو وقتی نباشی می خواد دل بمیره
چرا رفتی ای گل تو ترکم نمودی
برای دل من لالایی نخوندی
بدون تو هونه یه زندون می شه
تو وقتی نباشی دلم خون می شه
غروبا که خورشید می ره غم میاد
غم تو تو چشمام نمایان می شه
در تمام مدت زمانی که با هم در مسیر اهواز تا تهران بودیم متوجه گذر زمان نشدیم. او با خوشحالی تمام از ردیف خوانی هایش گفت. او ترانه ای خواند که زندگی خود را در قالب نیم قرن در آن بیان کرده بود. بخشی از آن ترانه در نوار کاستی که دارم چنین است: "شیشه عمرمو بر سنگ می زنه".
از علاقه مرحوم منصور واحدی به خوزستان فراوان می دانستم و عشق او به وطن باعث شد تا همیشه شیفته فرهنگ و هنر ایران و خوزستان باشم. از او خواستم برای آخرین با ترانه شوشتر را برایم بخواند. او آنگاه عاشقانه ترانه ای همراه با رِنگ به لهجه شوشتری برایم خواند.
پس از عمری که اُمَم پا مِنه شوشتر وندوم
از گاراژ تا دَمِ در چیانه در وندوم
نه کرا کَش که چیانه بَره تا دَمِ هونه
نه یه تاکسی که امانه رِسونه درِه هونه
شوشتری ها کُل گُلِن هم صحبت بُلبُلن (2 بار)
یاد منصور واحدی همیشه پا برجا می ماند و امیدوارم همه آنهایی که او را رنج دادند و مانع رسیدن به آرزوهایش شدند از وی حلالیت بطلبند.
منصور واحدی همیشه پر از انرژی و اخلاق و البته مطالب هنری بود .
هر وقت او را می دیدم محکم در آغوشم می گرفت و احوالپرسی میکرد .
مثل همیشه چه بکنی و ...
اگر شعر جدیدی خوانده بود فورا قرائت میکرد و مرا مهمان آن طبع زیبایش می نمود .
برای حضور در ارشاد او اولین کسی بود که میدیدمش . حتی وقتی برای دیدن شیخ کریم و دیگر مدیران کل می رفتم ...
خدا رحمتش کند که بعید می دانم کسی از او رنجیده باشد ...
با قرائت فاتحه ای روح عزیزش را شاد کنیم ...