تاریخ انتشار: ۳۰ تير ۱۳۹۳ - ۱۲:۲۳
کد خبر: ۶۷۱۴۱
تعداد نظرات: ۱ نظر
نسخه چاپی ارسال به دوستان ذخیره
احیای کودکان سرطانی در اهواز با هزار دعا و آرزو / تصاویر
فرشتگان معصومی که با بیماری هولناک سرطان دست و پنجه نرم می کنند همراه با مادرانشان شب قدر بیست و سوم را احیا می گیرند و از آرزوهای زیبای خود می گویند.

شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان سومین و آخرین شب از شب‌های نورانی قدر، از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است و مومنان و روزه داران در سراسر ایران اسلامی با حضور در مساجد، اماکن مذهبی و امامزاده‌های والامقام، این شب عزیز را احیا می‌گیرند و به دعا، مناجات و راز و نیاز با خداوند متعال می‌پردازند.

به پیشنهاد یکی از دوستان در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان در بیمارستان شفای کلانشهر اهواز محل بستری شدن بیماران سرطانی حضور می‌یابم تا ساعاتی را در این مکان باشیم.



با هماهنگی دکتر کاوه جاسب معاون آموزشی پژوهشی بیمارستان شفا به بخش کودکان این بیمارستان می‌رویم جایی که بیماران سرطانی زیر 18 سال بستری هستند.

در بدو ورود دکتر جاسب با خوش رویی به استقبالمان می‌آید، خودش را معرفی می‌کند و به ما خوش آمد می‌گوید، پس از آن چند دقیقه‌ای با او به گفت‌و‌گو می‌نشینیم.

وی می‌گوید که در شب‌های قدر خانواده‌های بیماران در کنار تخت عزیزان خود به دعا و مناجات با خداوند تبارک و تعالی می‌پردازند و با او خلوت می‌کنند.

معاون آموزشی پژوهشی بیمارستان شفا اضافه می‌کند که در بخش کودکان، بیماران زیر 18 سال بستری می‌شوند و کارهای درمان آن‌ها انجام می‌شود.

غوغایی درونم به پا شده است در بخش قدم بر می‌دارم، مادران زیادی در کنار تخت‌های کودکان قد و نیم قد خود نشسته‌اند و به دعا مشغول هستند.



کودکی با لبخندهای پی در پی


برخی دیگر از مادران نیز مشغول انجام کارهای فرزندانشان هستند، یکی به کودک خود غذا می‌دهد، یکی در حال لالایی خواندن برای فرزند خود است و دیگری...

به اتاق‌های بستری سری می‌زنیم که با استقبال خانواده‌ها رو برو می‌شویم؛ نمی‌دانم چرا دوست ندارم با کسی هم کلام شوم تا اینکه عباس یکی از کودکان بستری شده در بیمارستان شفا به سراغم می‌آید.

با لبخندی به لب دارد سلام می‌کند، لبخندی که نشان از امید و آرزوهای زیادی است، با او هم کلام می‌شوم و سوالاتی از او می‌پرسم که همه را با خنده جواب می‌دهد.

لبخندهای عباس ما را نیز وادار به لبخند زدن می‌کند خودش را معرفی می‌کند و می‌گوید که عباس 11 سال دارم و 2 سال است که در بیمارستان شفا بستری هستم.

از آرزو‌هایش که می‌پرسم شیطنت‌های کودکانه‌اش گل می‌کند، با ما شروع به شوخی کردن می‌کند و یک لحظه هم لبخند از لبانش برداشته نمی‌شود.

عباس می‌گوید که دوست دارد یک هلیکوپتر داشته باشد که وقتی از کار خسته شد سوارش شود و با آن دوری بزند خستگی‌اش برطرف شود.



می خواهد پزشک جراح شود


شیرین زبانی‌های عباس ادامه دارد و من و دوستم را در کنار اتاقش برای دقایقی طولانی نگه می‌دارد، او می‌گوید که دوست دارم خلبان شوم تا بتوانم سوار هلی‌کوپتر شوم.

عباس خود را ساکن محله منبع آب اهواز معرفی می‌کند و دوست دارد در آینده پزشک جراح شود.

در آخر نیز عباس با دوربین دوستم چند عکس از ما می‌گیرد و بعد از آن با لبخندهای زیبایش ما را بدرقه می‌کند.

در بیشتر اتاق‌ها مادران مشغول گوش دادن به دعای جوشن کبیر هستند و برخی نیز با خدای خود خلوت کرده‌اند و با دلی شکسته با او راز و نیاز می‌کنند.

برخی نیز در کنار تخت فرزندان خود به خواندن قرآن و انجام اعمال شب‌های قدر و شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان مشغول هستند.

به سراغ یکی دیگر از کودکان می‌رویم اسمش نگین است و مشغول بازی است، وقتی ما را می‌بیند با تبحر خاصی بازی را ادامه می‌دهد، در این بازی دختری را به آرایشگاه می‌برد.

مادرش با خنده می‌گوید که نگین این دختر بیچاره را روزی چند بار به آرایشگاه می‌برد و مو‌هایش را کوتاه می‌کند.

 

پسری که به خاطر بیماری اش اهوازی شد

از آن‌ها خداحافظی می‌کنیم، در راهروهای بخش قدم می‌زنیم دوست نداریم که خلوت کسی به هم بخورد به چند اتاق سر می‌زنیم و با مادران بیماران صحبت می‌کنیم، پرستاران بخش نیز در حال معاینه و رسیدگی به بیماران هستند و داروهای آنان را می‌دهند.

سید محمد یکی دیگر از کودکانی است که در بیمارستان شفا بستری شده، به سراغش می‌رویم و دقایقی با او به صحبت می‌پردازیم.

او خود را 11 ساله و کلاس ششم معرفی می‌کند، وقتی نام شهرش را می‌پرسم با حالت شوخی می‌گوید که بچه بهبهانم ولی یک ماهی است بچه اهوازی شدیم.

وی می‌گوید که استقلالی است و بازیکنان این تیم را خیلی دوست دارد و می‌خواهم فوتبالیست شود.

محمد دوست دارد که پزشک متخصص خون و انکولوژی شود تا کودکان سرطانی را نجات و به آن‌ها امید و زندگی بدهد.می گوید خیلی دوست دارم امام زمان (عج) هر چه زود‌تر ظهور کند و تمام بیماران شفا پیدا کنند.



دعای بانوی بهبهانی


به چند اتاق سر می‌زنیم، برخی اتاق را تاریک کرده‌اند و دعا می‌خوانند، برخی نیز فارغ از هیاهوی دنیا خلوتی بی‌نظیر با خدا دارند و غرق در مناجات هستند به حالشان غبطه می‌خورم و در دل از آن‌ها می‌خواهم برای ما هم دعا کنند.

با چند تن از مادران گفت‌و‌گو می‌کنم، مادر یکی از بیماران می‌گوید که دخترم کوثر 13 ساله و فرزند آخر من است و به جز او 3 فرزند پسر دارم.

وی در پاسخ به سوالم که چند وقت کوثر به بیماری مبتلا شده می‌گوید که 2 سال و 6 ماه است و تا کنون 5 بار بیماری‌اش عود کرد.

مادر کوثر که از روستای حسین آباد آقا از توابع شهرستان بهبهان به اهواز آمده‌اند تنها آروزی خود را شفای همه بیماران عنوان می‌کند و از ما نیز می‌خواهد برای آن‌ها دعا کنیم، در آخر نیز متلمسانه از خداوند عاقبت به خیری ما را از خداوند می‌خواهد.

علی کوچولو نیز یکی از نوزادانی است که به علت بیماری سرطان در بیمارستان شفا بستری شده، دقایقی با مادرش گفت‌و‌گو می‌کنم، می‌گوید که علی 10 ماه دارد و از 2 ماهگی متوجه بیماری‌اش شدیم و از آن موقع تا کنون در بیمارستان هستیم.

 

سوالاتی که که لبخند پاسخشان بود

وی خود را ساکن شهرستان باغ ملک معرفی می‌کند و می‌گوید که در اوائل حدود یک ماهی به تهران رفتیم ولی پس از آن علی در بیمارستان شفا بستری است.

این مادر خوزستانی آرزوی خود را شفای همه بیماران به ویژه بیماران سرطانی بیان می‌کند و زیر لب برای آنان دعا می‌کند.

به سراغ یاسمین یکی دیگر از کودکان بستری شده در بیمارستان شفا می‌روم، او فقط با لبخند پاسخ سوالاتم را می‌دهد، مادرش به خاطر اینکه به آن‌ها سر زدیم از ما تشکر می‌کند.

وقت حضورمان در بیمارستان شفا به پایان رسیده است و باید این مکان را ترک کنیم با همه خداحافظی می‌کنیم و از آنجا خارج می‌شویم، با آرزوی شفای این فرشته های کوچک زیر لب خدا را به دلیل نعمت سلامتی سپاس می گوئیم.

گزارش از حسین یزدی
مرجع / تسنیم
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۳
انتشار یافته: ۱
اهوازی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۵:۳۱ - ۱۳۹۳/۰۴/۳۰
0
0
الهم اشف کل مریض .....
:
:
:
آخرین اخبار