آيتالله جوادي آملي معتقد است كه بر
مبناي روايات، بهترين دعا در عصر غيبت «درخواست شناخت انسان كامل و يا امام
معصوم است» چرا كه ثمره اين شناخت، رهايي از گمراهي است.
آيتالله عبدالله جوادي آملي در كتاب «تفسير انسان به انسان» به بيان
ويژگيهاي انسان كامل پرداخته است و همچنين به تناسب اين موضوع به بيان دعا
در عصر غيبت انسان كامل پرداخت است كه مشروح آن در پي ميآيد:
زراره از وجود مقدّس امام صادق(عليهالسلام) پرسيد كه شيعه در زمان غيبت
مولا و صاحب عصر، حجّة بن الحسن العسكري(عليهالسلام) چه دعايي بخوانند و
حضرت(عليهالسلام) فرمودند: «اللّهمّ! عرّفني نفسك فإنّك إن لم تعرّفني
نفسك لم أعرف نبيّك! اللّهمّ! عرّفني رسولك فإنّك إن لمتعرّفني رسولك لم
أعرف حجّتك! اللّهمّ! عرّفني حجّتك فإنّك إن لم تعرّفني حجّتك ضللت
عنديني! »(1)؛ خدايا! خودت را به ما بشناسان كه ما عارف تو باشيم و تو
معروف ما، زيرا اگر تو را نشناسيم، پيغمبر تو را نميشناسيم؛ خدايا!
پيغمبرت را به ما بشناسان كه اگر پيامبر تو را نشناسيم، امام را
نميشناسيم؛ خدايا! امام را به ما بشناسان كه اگر امام را نشناسيم، از
دينمان منحرف و گمراه ميشويم.
سرّ اين دعا در اين است كه همه ارزش و حرمت انسان در كرامت اوست: «ولَقَد
كَرَّمنا بَني ءادَمَ».(2) اگر آزادي و استقلال دارد و با استعمار،
استثمار، استعباد و استحمار ميستيزد، به سبب حرمت كرامتِ اوست.
ذات اقدس الهي كه آفريدگار انسان است، او را موجودي مكرّم خواند و اين سخن
حقّي است؛ امّا درباره منشأ كرامت او فرمود: «اِنّي جاعِلٌ فِيالاَرضِ
خَليفَةً»(3)؛ كرامت انسان به سبب خلافت الهي اوست؛ نه اينكه گوهر ذات او
كريم و در كرامت، مستقل باشد. اگر كرامت او به پاس خلافت وي از خداست،
خليفة الله است و بايد سخن «مستخلفٌ عنه» را بگويد؛ نه حرف خود را. ارزش
قائم مقام به اين است كه منطق، مبنا، سيره علمي و عملي و امضاي مستخلفٌ عنه
را محترم شمارد.
اگر كسي خود را خليفه خدا خواند؛ ولي سخن خود را بر زبان آورد و به ميل خود
عمل كند و نه طبق شريعت خدا، چنين شخصي خليفه خدا نيست، زيرا روا نيست كه
كنار سفره خلافت الهي بنشيند و از كرامتِ استخلاف طرفي بندد و از آزادي
برخوردار شود؛ آنگاه غاصبانه سخن خويش را بگويد و ميل خود را بر عقل و عدل
الهي حاكم كند.
امام صادق(عليهالسلام) در آن دعاي نوراني به زراره فرمود كه عالمان و
مؤمنان خليفه اماماند؛ اگر امام را نشناسند، چگونه ميتوانند كار او و
دستورش را اجرا كنند و چنانچه فرمان ايشان را اجرا نكنند، حرمتي ندارند.
امام هم خليفه پيغمبر است و اگر پيغمبر را نشناسند، امام را هم نخواهند
شناخت.
* تبديل شدن غدير به سقيفه، براي اين است كه آنان پيغمبر را نشناختند
تبديل شدن غدير به سقيفه، براي اين است كه آنان پيغمبر را نشناختند و خيال
ميكردند ايشان جزو نوابغ و رهبران عادياند، لذا گفتند چند روزي او رهبري
مردم را برعهده داشت و امروز سقيفه تعيين ميكند كه رهبر چه كسي باشد. آنان
نميدانستند كه پيغمبرصلي الله عليه و آله و سلم جزو نوابغ است؛ ليكن نبوت
و رسالت و ساير سِمَتهاي ملكوتي همگي مواهب الهي است: «اَللّهُ اَعلَمُ
حَيثُ يَجعَلُ رِسالَتَهُ»(4) و سنخ آنها از سِمَتهاي نوابغ ممتاز است، لذا
حضرت رسولاكرمصلي الله عليه و آله و سلم نوابغ را تربيت ميكند و خليفه
خداست. اينكه در طليعه دعا ميخواهيم كه خدا خود را به ما بشناساند، از آن
جهت است كه پيغمبر جانشين اوست و اگر ما خدا را نشناسيم، قهراً گمان خواهيم
كرد كه پيغمبر جزو نوابغ بشري است، زيرا وقتي مُسْتَخلفٌ عنه را نشناختيم و
از اصل استخلاف آگاهي نداشتيم، معناي خليفه را به خوبي ادراك نميكنيم و
در تطبيق آن بر خليفه راستين به كژراهه ميرويم.
* وجود مبارك اميرمؤمنان(ع) كسي است كه هيچ پرندهاي از وهم و عقل نميتواند اوج مقام ايشان را ادراك و به آنجا پرواز كند
اگر كسي خدا را شناخت و فهميد كه پيغمبرصلي الله عليه و آله و سلم خليفه
اوست، ميفهمد تنها راه تشخيص صلاح و صلاحيت اشيا و اشخاص و قوانين، وحي
است. مگر خليفه خدا را ميتوان با سقيفه و شورا برگزيد؟ در حالي كه وجود
مبارك اميرمؤمنان(عليهالسلام) كسي است كه هيچ پرندهاي از وهم و عقل
نميتواند اوج مقام ايشان را ادراك و به آنجا پرواز كند: «لا يرقي إليّ
الطّير»(5)؛ اگر زبان به گفتن بگشايند، سيل علوم از ايشان جاري ميشود و
كسي در مقابل آن، قدرت ايستادگي ندارد: «ينحدر عنّي السيل».(6)
*نشناختن خدا و پيغمبر او سبب ميشود علي(عليهالسلام) را كنار عثمان، عبدالرحمن، طلحه و زبير قرار دهند
نشناختن خدا و پيغمبر او سبب ميشود علي(عليهالسلام) را كنار عثمان،
عبدالرحمن، طلحه و زبير قرار دهند، لذا امام صادق(عليهالسلام) سفارش فرمود
كه در عصر غيبت چنين گفته شود كه خدايا خودت را به ما بشناسان تا پيغمبر
تو را بشناسيم؛ خليفه تو را بشناسيم و اگر كسي پيغمبر را بشناسد، خليفه
واقعي او يعني حضرت علي بن ابيطالب(عليهالسلام) را ميشناسد، چون تنها
كسي ميتواند به جاي پيغمبرصلي الله عليه و آله و سلم بنشيند كه ميگويد:
«سلوني قبل أنتفقدوني فلأنا بطرق السماء أعلم منّي بطرق الأرض»(7)؛ هر چه
ميخواهيد، از من بپرسيد كه من به راههاي آسمان از راههاي زمين داناترم.
هيچكس اين سخن را نگفته و جرأت نكرده است كه چنين سخني بر زبان براند. مگر
ميشود ميان همه علما بگويد كه شما هر چه را ميخواهيد، از اخبار گذشته و
آينده و آسمان و زمين و... از من بپرسيد؟ بعضي خواستند چنين ادعايي كنند؛
امّا همانجا رسوا شدند. اين ادعاي بلند، وقف انسان كاملِ معصومي مانند
حضرت علي بن ابي طالب(عليهالسلام) است. البته همه امامان
معصوم(عليهمالسلام) هم همين مقام را دارند.
تنها حضرت علي(عليهالسلام) است كه اگر بخواهد سرنوشت و سرگذشت حال و آينده
و گذشته تك تك افراد را بگويد، ميداند: «و الله! لَو شئت أن أخبرَ كلّ
رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت و لكن أخاف أن تكفروا فيّ برسول
اللهصلي الله عليه و آله و سلم».(8)
عالمان مؤمن و مؤمنان خردورز، اگر حضرت علي(عليهالسلام) را بشناسند و
همچنين از معرفت امامان معصوم(عليهمالسلام) آگاه شوند، خود را جانشين
كساني ميدانند كه از طرف پيامبر گرامي اسلامصلي الله عليه و آله و سلم
نصب شدهاند، زيرا مؤمن عالم، خليفه «ولي الله» است؛ «ولي الله» خليفه رسول
اللهصلي الله عليه و آله و سلم است و خليفه هم كلام مستخلفٌ عنه را بيان
ميكند، لذا مؤمنان متعهد هماره پيرو گفتار خدايند.
نتيجه آنكه ثمره شناخت انسان كامل (يعني امامِ معصوم)، رهايي از گمراهي است
كه چنين فيضي فقط در پرتو ارجاع خويشتن به آن ذوات مقدّس و تفسير خود به
عقل منفصل جامعه بشري تحقّق مييابد.
منابع:
1. الكافي، ج1، ص337.
2 .سوره اسراء، آيه 70.
3 .سوره بقره، آيه 30.
4 .سوره انعام، آيه 124.
5. نهج البلاغه، خطبه 3.
6. همان.
7. نهج البلاغه، خطبه 189.
8. همان، خطبه 175.