چون در ابتدا تصور ميكردم كه به روضة عمومي حسينية امام خميني(ره) دعوت
شدهايم، از آنجا كه خوف آن را داشتم كه عليرغم تحمل جور گرماي
طاقتفرساي تيرماه و حركت از قم به تهران، آخرالامر نيز به علت ازدحام خيل
عظيم مردم ولايي، جايي در صحن حسينيه پيدا نكنيم، حضور يا عدم حضور خود را
به نتيجة استخاره سپردم. پس با يكي از آقاياني كه معتقد به استخارههاي او
هستم، تماس گرفتم. ايشان پس از استخاره، بدون آنكه بپرسند مورد آن چيست؟
پاسخ داد: «خيلي خوب است. دو بار استخاره گرفتم كه هر دو"آيات بهشت" آمد!»؛
پس بيتأمل، ثانيه شمار لحظة حركت شدم؛
جمال كعبه چنان ميدواندم به نشاط
كه خارهاي مغيلان حريـر ميآيـد
... آقا رأس ساعت ۳۰/۱۰ وارد اطاق شدند و ضمن نشستن بر صندلي ـ مستقر در ذيل عكس امام خميني(ره) و روبروي عكس ديگري از آن حضرت كه بر ديوار مقابل نصب شده بود و زير آن، تابلوي حديثي تأمل برانگيز از اميرالمؤمنين علی(ع) خودنمايي ميكرد كه ميفرمود: «مَن نَصَبَ نَفسَهُ لِلنّاسِ اِماما فَلیَبدَأ بِتَعلیمِ نَفسِهِ قَبلَ تَعلیمِ غَیرِهِ وَلیَکُن تَأدیبُهُ بِسیرَتِهِ قَبلَ تَأدیبِهِ بِلِسانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفسِهِ وَ مُؤَدِّبُها اَحَقُّ بِالاجْلالِ مِن مُعَلِّمِ النّاسِ ومُؤَدِّبِهِم؛ کسى که خود را پیشواى مردم قرار داده، باید پیش از آموزش دیگران، خود را آموزش دهد و پیش از آنکه دیگران را با زبان، ادب بیاموزد، با کردارش ادب آموزد و البته آموزش دهنده و ادبآموز خود بیش از آموزگار و ادبآموز مردم، شایسته تجلیل است.»(نهج البلاغه، حكمت۷۳) ـ
رو به حضار، از صدر تا ذيل مجلس را با تحيت و ابراز محبت نواختند. سپس حجتالاسلام ماندگاري، پس از كسب اجازه، به مدت ۲۵ دقيقه سخن راند و روضه خواند؛ و پس از وي نيز يكي از مداحان، ذكر مصيبتي در رثاي باب الحوائج(ع) نمود؛ و به اين ترتيب مجلس روضه با ادعية پاياني سخنران و آمين حضار و ورود چاي، به پايان رسيد.
اما اين همه ماجرا نبود؛ بلكه با ورود چاي پس از روضه ـ به سبك مجالس سنتي بيوت علما كه يك چاي به محض نشستن و يك چاي پيش از برخاستن، به جالسين ميدهند ـ فرصتي پيش آمد تا رهبر فرزانه انقلاب، به طور غير رسمي، چند نكته مهم بيان كنند.
معظمله رو به سخنران مجلس فرمود:
«امام موسىبنجعفر(ع) ادعاى تشكيل
حكومت داشت؛ و خلفاي جور اين را مىفهميدند. دعواي آنها با ائمه(ع) و از
جمله اين امام بزرگوار بر سر علم امام(ع) نبود؛ چرا كه خلفا همه به علم
ائمه(ع) اقرار داشتند. اين نكته بايد گفته و تكرار شود. اين مسئله اگر
تبيين نشود، بقيه حرفها در بارة اهلبيت(ع) كامل نيست. كتاب زندگي ائمه(ع)
اينگونه كامل ميشود كه ايشان ميخواستند "حكومت اسلامي" تشكيل دهند. پس
مسئله، داعية خلافت و امامت بود؛ كه ائمه(ع) در اين راه كشته شدند و
موسىبنجعفر(ع) به زندان رفتند و عاقبت به شهادت رسيدند. اگر از ائمه(ع)
نميترسيدند كه ايشان را زندان نميكردند.
پس نزاع، نزاع قدرت است؛ البته با ماهيت خاص خود. اين بايد تبيين
شود. اگر چه ائمه(ع) گاه در مقابل خلفا تقيه مىكردند. شيعيان ايشان نيز به
اين معنا توجه داشتند؛
مثلاً وقتى كه مىخواستند به ظاهر در مورد موسىبنجعفر(ع) سعايت كنند، تا هارون آنها را به زندان ببرد، آن شخص سعايت كننده چون به حضور هارون رسيد، پرسيد: «يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ! خَلِيفَتَانِ فِي الْأَرْضِ مُوسَىبْنُجَعْفَرٍ بِالْمَدِينَةِ يُجْبَى لَهُ الْخَرَاجُ وَ أَنْتَ بِالْعِرَاقِ يُجْبَى لَكَ الْخَرَاجُ؟»(بحارالانوار، ج ۴۸، ص۲۴۰)؛ آيا براى دو خليفه همزمان در يك سرزمين خراج جمع مىشود؟! هارون گفت: براى چه كسى غير از من؟ گفت: مردم خمس مالشان را به مدينه، نزد موسىبنجعفر ميفرستند.»
ناگفته نماند مقام معظم رهبري در چند جاي ديگر، به مناسبت، توجه همه
را معطوف به اين فصل مهم و مشبع از كتاب حيات پر بركت اهلبيت(ع) كرده و
اقدام به رمزگشايي از اين فراز حساس تاريخ اسلام نموده و ما را از غفلت در
اين مورد مهم برحذر داشته است؛ از جمله در ديدار با علما و روحانيون
استان لرستان(۳۰/۵/۱۳۷۰)، و پيش و بيش از آن، در پيام خود به سومين كنگره
جهانى حضرت امام رضا(ع) (۲۶/ ۰۷/ ۱۳۶۸) به تفصيل ميفرمايد:
«چرا [حضرت امام موسيبنجعفر(ع)]در گفتگو با هارون كه به او خطاب مىكند: «خليفتان يجبى اليهما الخراج»، زبان به سخن نرم و انكارآميز مىگشايد؛ اما ابتدائاً در خطاب به مرد زاهد نافذالكلمهاى به نام «حسنبن عبداللَّه» سخن را به معرفت امام مىكشاند و آنگاه خود را امام مفترضالطّاعه، يعنى صاحب مقامى كه آن روز خليفه عباسى در آن متمكن بود، معرفى مىكند؟! چرا به «علىبنيقطين» كه صاحب منصب بلند پايه دستگاه هارون و از شيفتگان امام است، عملى تقيه آميز را فرمان مىدهد؛ اما «صفوان جمّال» را بر خدمت همان دستگاه شماتت مىكند و او را به قطع رابطه با خليفه فرا مىخواند؟! چگونه و با چه وسيلهاى آن همه پيوند و رابطه در قلمرو گسترده اسلام، ميان دوستان و ياران خود پديد مىآورد و شبكهاى كه تا چين گسترده است، مىسازد؟!
چرا «منصور» و «مهدى» و «هارون» و «هادى»، هر كدام در برههاى از دوران خود، كمر به قتل و حبس و تبعيد او مىبندند؟ و چرا چنان كه از برخى روايات دانسته مىشود، آن حضرت در برههاى از دوران سىوپنج ساله، در اختفا بهسر برده و در قراى شام يا مناطقى از طبرستان حضور يافته و از سوى خليفه وقت، مورد تعقيب قرار گرفته و به ياران خود سفارش كرده كه اگر خليفه درباره من از شما پرسيد، بگوييد او را نمىشناسيم و نمىدانيم كجاست؟
چرا هارون در سفر حجى، آن حضرت را در حدّ اعلى تجليل مىكند و در
سفر ديگرى دستور حبس و تبعيد او را مىدهد؛ و چرا آن حضرت در اوايل خلافت
هارون كه وى روش ملايمت و گذشت در پيش گرفته و علويان را از حبسها آزاد
كرده بود، تعريفى از فدك مىكند كه بر همة كشور وسيع اسلامى منطبق است؛ تا
آنجا كه خليفه به آن حضرت به تعريض مىگويد: پس برخيز و در جاى من بنشين! و
چرا رفتار همان خليفة ملايم، پس از چند سال، چندان خشن مىشود كه آن حضرت
را به زندانى سخت مىافكند و پس از سالها حبس، حتّى تحمل وجود زندانى او
را نيز بر خود دشوار مىيابد و او را جنايتكارانه مسموم و شهيد مىكند؟!
اينها و صدها حادثه توجه برانگيز و پرمعنا و در عين حال ظاهراً بىارتباط و
گاه متناقض با يكديگر در زندگى موسىبنجعفر(ع) هنگامى معنا مىشود و ربط
مىيابد كه ما آن رشتة مستمرى را كه از آغاز امامت آن بزرگوار تا لحظة
شهادتش ادامه داشته، مشاهده كنيم.
اين رشته، همان خط جهاد و مبارزه ائمه(ع) است كه در تمام دوران
دويست و پنجاه ساله و در شكلهاى گوناگون استمرار داشته و هدف از آن،
اولاً، تبيين اسلام ناب و تفسير صحيح قرآن و ارايه تصويرى روشن از معرفت
اسلامى است؛ ثانياً، تبيين مسئله امامت و حاكميت سياسى در جامعه اسلامى؛ و
ثالثاً، تلاش و كوشش براى تشكيل آن جامعه و تحقق بخشيدن به هدف پيامبر
معظّم اسلام(ص) و همه پيامبران(ع)؛ يعنى اقامة قسط و عدل و زدودن
انداداللَّه از صحنة حكومت و سپردن زمام اداره زندگى به خلفاءاللَّه و
بندگان صالح خداوند.»
و اما، پس از جاري شدن اين نكتة دقيق بر لسان مقام معظم رهبري،
دوباره بال سكوت بر مجلس گسترده شد. در اينجا چشم من و شايد دوستان ديگر،
به دهان اولياء ارجمند نهاد دوخته شد تا بلكه از اين فرصت استفاده كرده و
درخواست رهنمود و يا توصيهاي خاص از رهبر فرزانه انقلاب خطاب به مجموعه
نهاد داشته باشند؛ اما گويا يكي از حضار ـ از اعضاي نهاد مركزـ بيش از همه
مترصد فرصت بود تا لذت همسخني با آقا را نصيب خود كند! در اين وقت، او
اجازه خواست تا پرسشي را محضر معظمله مطرح نمايد؛ و آن پرسش در بارة «نسبت
تمدن اسلامي و حيات ائمه طاهرين(ع)» بود! كه آقا بلافاصله با تبسمي ـ در
حالي كه استكان چاي در دستشان بود ـ خطاب به سائل فرمود: «خب، خودتان بريد
روش فكر كنيد!» كه باعث انبساط و خنده حضار شد؛ اما در ادامه چون آن شخص،
سئوال خود را به بياني ديگر پيگيري كرد، و به نوعي ول كن ماجرا نبود، آقا
به نكته دقيق ديگري در بارة ائمه(ع) اشاره فرمود:
«ظلم به اهل بيت(ع) يك مسئله دو وجهي است؛ از يك طرف نشان دهنده ستم
و تعدّي به ايشان است، و از سوي ديگر نشان دهنده صبر ائمه(ع) ميباشد؛ كه
اين جلوه زيباي حيات ايشان است، و نبايد از اين غافل بود؛ چنانكه
سيدبنطاووس در مقدمة «لهوف» ميگويد كه اگر امتثال فرمان سُنّت نبوي و
كتاب الهي در پوشيدن لباس جزع و مصيبت، هنگام از بين رفتن نشانههاى هدايت و
بروز بدعتها نبود، روز شهادت سيدالشهداء(ع) را روز عيد و شادي ميدانستيم
و لباسهاي سرور و فرح بر تن ميكرديم (اشاره به: «وَلَوْلا إِمْتِثالُ
أمْرِ السُّنَّةِ وَالْكِتابِ فى لَبْسِ شِعارِ الْجَزَعِ وَالْمُصابِ،
لأجْلِ ما طَمَسَ مِنْ أعْلامِ الْهِدايَةِ، وَ اُسِّسَ مِنْ أرْكانِ
الْغَوايَةِ، وَ تَاَسُّفا عَلى ما فاتَنا مِنْ تِلْكَ السَّعادَةِ،
وَتَلَهُّفاً عَلى اِمْتِثالِ تِلْكَ الشَّهادَةِ، وَإِلّا كُنّا قَدْ
لَبِسْنا لِتِلْكَ النِّعْمَةِ الْكُبْرى اَثْوابَ الْمَسَرَّةِ
وَالْبُشْرى»)؛ مولوی هم ميگويد:
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان
زانک بد مرگیست این خـواب گران
روح سلطانـی ز زندانـی بجسـت
جامه چه درانیم و چون خاییم دست؟
چون که ایشان خسرو دین بودهاند
وقـت شـادی شـد چو بشکستنـد بند
سـوی شـادروان دولـت تاختـنـد
کنـده و زنـجـیـر را انـداختـنـد»(مثنوي معنوي،دفتر۶)
و سپس آقا از جاي برخاستند و با صلوات جمع بدرقه شدند؛ و ما مانديم و اين سخن ابوالعلاءالمعرّي در وصف سيدمرتضي(ره):
لَو جئتَهُ لرأيتَ الناس في رجلٍ
و الدهر في ساعةٍ و الارض في دارٍ
اگر نزد او حاضر ميشدي، همه مردم را در يك مرد، همه دهر را در يك ساعت، و همه زمين را در يك خانه مييافتي.
و سلام بر دلدادگان كوي يار