آن روز که دراندیمشک خورشيد پاورچين پاورچين خود را به وسط آبي آسمان ميرساند و شعاع نوراني اش را عمودتر مي گستراند. پاييز با گرمايي مطلوب جان انسان را نوازش ميدهد. گاه گاهي از جلو ديدگانت انسانهاي خاكي پوش به سمت ايستگاه راه آهن حركت ميكنند. بستر زمانه آنان را در اين نقطه از منظومه خاكي كشانده است. كودكان شادي كنان در حال رفت و آمد از مدرسه هستند ، نزديكيهاي ظهر است كه ناگهان صداي ناموزون چند پدافند ديدگانت را به سمت آسمان معطوف ميسازد. انبوهي از هواپيماهاي دشمن بر فراز شهر جولان ميدهند، لحظه به لحظه بر زوزة هواپيماها افزوده ميشود و ناگهان نخستين انفجار در قسمت تعميرات راه آهن صورت ميگيرد. چه صحنه دلخراشي است! صداي شيون و زاري مادران و كودكان خاطرت را بيشتر آزرده ميدهد. به خانه پناه ميبرم.
اضطراب عجيبي در ميان چشمهاي يكايك اعضاي خانواده موج ميزند. لحظهاي صداي وحشت انگيز راكت ها قطع نميشود، اينجا هم جاي ماندن نيست، اصلاً دنيا جاي ماندن نيست بايد رفت...!
ستون هاي شهر توان ايستادن ندارند، همچون گهواره در مسير هواپيماها به رعشه درآمده و بر خود ميلرزند گويي لحظهاي ديگر بر قلبت فرو ميريزند، ديگر به هيچ چيز نميتواني فكر كني. اين تنها نسيم سرخ بود كه عطر شهادت را در آسمان جاري ساخته بود، اما كو سعادت... ؟!
ساعت يازده و چهل و پنج دقيقه است كه آتش و سرب بر سر انديمشك قهرمان باريدن ميگيرد. در خيابان شريعتي و ميدان راه آهن آتش خشم و كينه دشمن شعله ور ميشود و فصلي ديگر از پايمردي بزرگمردان اين ديار رقم ميخورد.
پس از يك ساعت و چهل وپنج دقیقه از هجوم خفاش ها به كبوتران سپيد، سر و صداها رفته رفته كم ميشود و درست پس از يك ساعت و سي دقيقه، آخرين برق هواپيماها تن فرسوده شهر را زير آتش مرگبار خويش قرار ميدهد. آتش حادثه رو به سردي ميگرايد، كركس ها شهر را ترك گفته و آرامش مرموزی را بر جاي ميگذارند. اوضاع شهر واقعاً دلخراش است، شهر زيبا اكنون قيافه پيكرهاي مجروحي را به خود گرفته، صداي گريه مردم دل هر انساني را به درد ميآورد، صحنههاي تكان دهنده بمباران اوج وقاحت دشمن را به تصوير ميكشد جسدهاي كنار خيابان، قطعات جدا گشته از بدن، گوشت هاي چسبيده به ديوارها همه و همه آينه صيقل شده شهر را ترك دار كرده است، آوارهاي فرو ريخته كه در ميان، آن نسترنهاي خون آلود گرفتار آمده اند، حاكي از پرپر شدن شقايق هاي بيشماري است كه شهر را با خون خويش رنگين ساخته اند، صداي آمبولانسها لحظهاي قطع نميشود، ديگر نظاره آن لالههاي پرپر كار آساني نيست...!
و اينك تو اي برادر و خواهر مسلمان!
هر وقت به انديمشك پا گذاشتي تنها بگو «سه شنبه سياه» آنگاه مردم قهرمان پرور اين شهرستان حديث ايثار و مقاومت كم نظير خويش را بازگو خواهند نمود.