او که به رشتههای هنری علاقه داشت کارشناسی علوم ارتباطات گرایش خبرنگاری را در دانشگاه بوعلی سینای تهران به اتمام رساند. وی علاقه خاصی به مستندسازی و خبرنگاری داشت و مستندسازی را از حوزه هنری آغاز کرد و با روایت فتح صدا و سیما و رادیو تلویزیون همکاری میکرد. همزمان با بازنشستگی پدرش در سال 80 خانوادهشان به بابلسر عزیمت کردند وشهید باغبانی برای کار و تحصیل به تهران رفت و سال 86 ازدواج کرد که حاصل این ازدواج رضوانه دختر سه سالهاش است. این شهید بزرگوار از ابتدای شروع جنگ در سوریه به همراه دیگر مستند سازان برای ثبت جنایات سلفیها و تکفیریها به این کشور سفر کرد و در تاریخ 28 مرداد 1392 توسط تروریستهای تکفیری جبهه النصره در منطقه حاشیهای دمشق به شهادت رسید و پیکرش در 31 مردادماه در امامزاده ابراهیم بابلسر به خاک سپرده شد. متن زیر گفتوگویی با مریم مهدیپور همسر شهید و همچنین واگویههای فاطمه سلطان آقابرارپور مادر شهید باغبانی است که به مناسبت اربعین این شهید تقدیم حضورتان میشود.
* خانم مهدیپور برای شروع دوست داریم از اعتقادات همسرتان برایمان بگویید. نظرش درمورد شهادت چه بود؟
شهید هادی باغبانی عقیده داشت درباغ شهادت همیشه باز است و هدف از زندگی را شهادت میدانست. او عاشق ولایت بود و همان طور که در سیره بزرگان اسلام وجود دارد، برای دفاع از مظلوم از هیچ کوششی فروگذار نمیکرد.
* مستندسازی را از کجا آغاز کردند؟
هادی از طریق حوزه هنری مستندسازی حرفهای را شروع کرد و با روایت فتح، صدا و سیما و برنامههایی که تم مذهبی و اسلامی داشتند همکاری میکرد.
* چطور شد به سوریه رفتند. قرار بود آنجا چه کاری انجام دهند؟
برای به تصویر کشیدن مظلومیت اسلام و افشای جنایات دشمنان اسلام و وحشیگری سلفیها و تکفیریها به آنجا رفته بود. البته از همه مهمتر بعد از اینکه ماجرای تعرض به حرم حضرت زینب(س) پیش آمد خیلی اصرار داشت برای دفاع از بیبی زینب و به تصویر کشیدن مظلومت ایشان به آنجا برود.
* نحوه شهادتشان چطور بود؟
آن طور که همراهانشان تعریف میکنند شهید باغبانی تا آخرین لحظات مشغول
مستندسازی بود که در کمین تکفیریها افتاد و در منطقه حاشیه دمشق هدف رگبار
تکفیریهای جبهه النصره قرار گرفته و به شهادت میرسد.
* غالباً هر شهیدی دنبالهرو شهید دیگری است. همسرتان به شهید خاصی علاقه داشتند؟
بله، هادی به شهید حسن باقری علاقه خاصی داشت و همزمان با پخش مستند آخرین روزهای زمستان از شبکه اول سیما با دقت به مستند شهید باقری نگاه میکرد و از ساخت این مستند بسیار خوشحال بود.
* آیا دخترتان رضوانه سراغ پدرش را میگیرد؟
چند روز پیش سؤال کرد مامان بابام کجاست؟ گفتم رفته سرکار. گفت چرا زنگ نمیزنه، دلم براش تنگ شده. به من میگوید؛ مامان پدرم قهرمان شد، قرآن جایزه گرفت، عکسشو همه جا نصب کردند بهش زنگ بزن بگو بیاد عکساشو ببینه قهرمان شده.
* وقتی دخترتان بزرگ شد به او در مورد پدرش چه میگویید؟
برایش از واقعیات زندگی پدرش میگویم. میخواهم برای رضوانه اسطورهای توأم با واقعیت از پدرش بسازم.
* به نظر شما قدم گذاشتن شهید باغبانی در مسیری که انتخاب کرده بود با تأثیر از پدر و مادرش بود؟
شهید هادی باغبانی درخانواده بسیار مذهبی رشد یافت. پدرش کارمند راهآهن بود و بارها به جبهه اعزام شده بود و در آزادسازی خرمشهر و کردستان شرکت داشت. مادرش هم مدرس قرآن درگروههای سنی مختلف بود و همزمان با جنگ تحمیلی از زنان فداکار پشت جبهه به شمار میرفت که به اتفاق سه فرزندش در مساجد و تکایا حضور مییافت. با جمع آوری آذوقه و بافتن پیراهن برای سربازان اسلام اینگونه به رزمندگان کمک میکرد. مادر شهید باغبانی با رفتار بسیار صمیمی و مهربانانه زمینه رشد و تعالی فرزندانش را فراهم کرد و همین زمینهای شده بود تا مسیر زندگی شهید هادی باغبانی تعیین شود.
واگویههای فاطمه سلطان آقابرارپور مادر شهید
هادی از هشت سالگی با اصرار زیاد به عضویت بسیج درآمد و از سنین نوجوانی وارد هیئتهای مذهبی شد و همزمان مداحی میکرد. زمانی که به بچهها قرآن درس میدادم و میخواستیم به اردو برویم هادی درحالی که 9 سال بیشتر نداشت برای کمک به من میآمد و نمیگذاشت کیف سنگین بلند کنم، حتی در کارهای منزل کمکم میکرد. پسرم از نوجوانی علاقهای خاص به مستندسازی داشت و با گرفتن دوربین از ابتدا با گرفتن تصاویر رفتن پدرش به محل کارش شروع به ساختن مستند از خانواده کرد و با شرکت در کلاسهای حوزه هنری به صورت حرفهای مستندسازی را ادامه داد.
هادی بسیار مذهبی بود. زمانی که به اتفاق همسرش به بابلسر میآمدند، هر روز به زیارت امامزاده ابراهیم و نماز جماعت میرفت. وقتی قضیه تعرض به حرم حضرت زینت(س) را شنید بسیار ناراحت و اندوهگین شد و میگفت مرگ همه جا همراه آدم است، چه خوب است آدم با نگهبانی از حرم حضرت زینب(س) به شهادت برسد. اواخر صورت هادی خیلی نورانی شده و با بچهها مهربانتر از همیشه شده بود. به همه محبت بیشتری میکرد وخواهرش از رفتارش و نورانیت صورتش فهمید که او شهید میشود. من چند شب قبل از شهادتش خواب دیده بودم از پشت گردن به ایشان تیر زدند. بعد از شهادتش به خواب یکی از بستگان آمد و گفت به مادرم بگویید جای من خیلی خوب است، اینقدر گریه نکند.
منبع: روزنامه جوان