بدینترتیب دستکم از 2 سال و نیم پیش، مقامات مطلع و موثر از عواقب «کودتای ایدئولوژیک» حلقه انحرافی سخن میگفتند و خواهان مرزبندی جدی احمدینژاد با این فرقه مرموز شدند. با رونمایی از «منشور کوروش» و گسترش «ضدگفتمان مکتب ایرانی»، اکثر اساتید برجسته حوزههای علمیه مانند آیات عظام نوری همدانی، مصباح یزدی، مکارم شیرازی، جوادی آملی و... در کنار شخصیتهایی مانند رئیس ستاد کل نیروهای مسلح و فرمانده سپاه درباره تبعات منفی این پروژه برادرانه به رئیسجمهور تذکر و هشدار دادند، اما «اسفندیار رحیم مشایی» به جای ارائه پاسخهای مستدل در برابر انتقادات به «مکتب ایرانی» و ایدههای «عبور از اسلامگرایی»، همه منتقدان دولت را وابسته به باندهای زر و زور و تزویر دانست!
پس از موضعگیری به موقع رئیس قوه قضائیه درباره ریچارد فرای، بسیاری از شخصیتها خواستار «پسگرفتن قصر سنتی- تاریخی اصفهان» از این جاسوس CIA شدند و موج گسترده افشاگریها و هوشیاری مسئولین نظام، هر روز بیشتر به نگرانیهای فرای دامن میزد. سرانجام او در پایان آبان 1389 نامهای خصوصی به رئیسجمهور نوشت.
احمدینژاد به سرعت پاسخ فرای را داد و مبالغه شگفتانگیزی از او کرد. رئیسجمهور احمدینژاد در نامه خود که آذر 1389 توسط «اسفندیار رحیم مشایی» (رئیسدفتر وقت رئیسجمهور) از تهران به «دفتر نمایندگی ایران در سازمان ملل» برای تحویل به فرای ارسال شد، نوشت: «اینجانب شما را باور دارم و هیچگاه تبلیغات منفی دشمنان انسانیت را باور نکردهام... ایران خانه شما و خانه همه انسانهای پاک و دلسوز بشریت و کرامت اوست.»
احمدینژاد در حالی چنین تجلیل بیسابقهای را از تئوریسین «مکتب ایرانی» میکند که ابعاد گستردهای از زوایای پروژه جاسوسی او طی نیمقرن گذشته فاش شده بود و پروژه انگلیسی- آمریکایی فرای یک پدیده ناشناخته نبود. بنابراین در این میان، «بیاطلاعی» هیچ نقشی نداشت؛ چه اینکه وزارت اطلاعات نیز درنیمه اول دهه 1370 رسماً تأیید کرد که ماموریت ریچارد فرای در ایران «جمعآوری اطلاعات محرمانه از دولتمردان» است و هدفگذاری او روی مراکز آموزشی و دانشگاهی است.
در اردیبهشت 1387 نیز روزنامه «کیهان» با افشای روابط نزدیک «هوشنگ امیراحمدی» (از دستیاران فرای در ایران) سندی را به چاپ رساند که «حلقه انحرافی» همه دانشگاههای کشور را موظف به همکاری علمی- پژوهشی با این عامل سازمان سیا کرده است، اما احمدینژاد هیچگاه به این هشدارها توجه نکرد. بدینترتیب، احمدینژاد و هاشمی در دوران ریاستجمهوری خود علیرغم گزارش های مستند وزارت اطلاعات ،با غلتیدن به دام ایدئولوژیهای التقاطی (که «مکتب ایرانی» نمونه برجسته آن میباشد) سرمایههای اجتماعی خود را از دست دادند.
در دولت هاشمی، «عطالله مهاجرانی» حلقه وصل تئوریسینها و کارگزاران CIA با هاشمی بود و در دولت احمدینژاد نیز مشایی قصد ایفای این نقش را داشت، اما افشاگریهای روزنامه کیهان از سال 1386 درباره تئوری «پایان اسلامگرایی» این پروژه را در نطفه خفه کرد و همانطور که شریعتمداری 2 سال قبل پیشبینی کرد «احمدینژاد «اولین قربانی» حلقه انحرافی بود؛ حلقهای که پیوندهای سیاسی و خصلتهای مشترکی با جریان فتنه و حزب کارگزاران دارد و ماجرای «ریچارد فرای»، هاله اسفندیاری ، سارا شورد ، رامین جهانبگلو ، کیان تاجبخش و ... از نمونههای برجسته آن به شمار میرود.
فرای که سال 1332 از مشاوران شاه در زمینه «فرهنگ ایران باستان» به شمار میرفت، پس از انقلاب نیز بازی سهگانه خود را با 3 رئیسجمهور در ایران پیش برد، اما پروژه فرای و عاقبت گفتمانیِ هاشمی و خاتمی و احمدینژاد باید درس عبرتی برای دیگر سیاستمداران جمهوری اسلامی باشد که در دام بحرانهای گفتمانی و کودتای ایدئولوژیک نیفتند و اگر این درس از تجربهای چنین تلخ گرفته نشود، باز هم خطر در کمین جبهه انقلاب است.
بررسی تخصصی ریشههای سیاسی و ایدئولوژیک "مکتب ایرانی"
ریچاد فرای: از خانه نخست وزیر شاه تا حلقه انحرافی دولت
«مکتب ایرانی» از همان ابتدا توجه دربار پهلوی را به شدت جلب کرد، چون نتیجه نگرش دینی آن به درد ساختن یک توجیه ضروری برای اثبات رژیم سلطنتی میخورد. شاه جوان هیچ مشروعیت و مقبولیتی نداشت و پس از کودتای 28 مرداد 1332 - چند ماه پس از نخستین دیدارش با فرای- روزهای پریشانی را پشت سر میگذاشت.
او بدون اجازه آمریکا قادر به انجام هیچ کاری نبود و برای همین در آذر 1333 برای سفری طولانی به مدت 2 ماه ساکن ایالات متحده شد. در این سفر شاه با هدف تثبیت قدرتش موافقتنامههای اقتصادی و فرهنگیِ همه جانبهای را به نفع آمریکا امضاء کرد و از این پس، ایران را به عنوان یکی از مستعمرات رسمی ایالات متحده میشناختند. نخستین جرقههای ایدة «تمدن بزرگ» و تدوین «تاریخ ایران باستان» با تکیه بر پادشاهی «کوروش» از همین دوره خورد.
در واشنگتن، ریچارد فرای به همراه استادش پرفسور آرتور پوپ این ایدهها را تعقیب میکرد و هر دو در اوج بحران مشروعیت سلطنت پهلوی به کمک شاه شتافتند. فرای برای ملاقات شاه از نیوجرسی به واشنگتن رفت. دومین دیدار آنان بسیار سرنوشتساز بود، چون سرانجامِ این ملاقاتها به برگزاری جشن هنر شیراز کشید که یکی از عوامل سقوط شاه شناخته میشود و متهم ردیف اول آن نیز در میان ایدئولوگهای غربی کسی جز ریچارد فرای نبود.
براساس اسناد وزارت خارجه آمریکا پرفسور آرتور پوپ آن زمان در راس لابی قدرتمندی «با هدف بازار گرمی برای ادامه سلطنت پهلوی» قرار داشت و حتی پس از بازگشت شاه به ایران، حسین علاء (از دولتمردان حامیِ مافیای قاچاق عتیقة پوپ) به نخستوزیری رسید. این چنین، فرصتهای بیشماری در اختیار پرفسور پوپ و شاگردانش مانند فرای قرار گرفت و البته عطشِ شاه نیز برای تاریخسازی از خاندان پهلوی نیز فرو مینشست.
از نیمه دوم دهه 1330 ریچارد فرای با مسافرتهای منظمی به ایران و شهرهای آن به کار حرفهای ایرانشناسی روی آورد و خیلی زود یک تفسیر تاریخی از «فَر کیانی در ایران باستان» را ارائه داد.«فَر کیانی» و «فَر ایرانی» از پرآوازهترین بنمایههای باورشناختی در ایران باستان و آئین زرتشت است و شیوة روایت فرای از این 2 نیروی الهی نیز بنمایة خوبی برای توجیه سلطنت حاکم بر ایران میساخت.
او در مکتب ایرانی، «فَر» را همان «نیروی الهی» در «سنت باستانی» میدانست که در همة اعصار مانند یک هالة نور از شاهان ایران حمایت میکند و از این نقطه، «تأییدات الهیِ محمدرضا پهلوی» را نتیجه میگرفت. این کار، دقیقاً یکی از عناصری بود که در «مکتب ایرانی» با دین میآمیخت و با عرضة آئین جدیدی به نام «اسلام ایرانی»، ماهیت اسلام ناب را به نفع رژیم پهلوی مسخ میکرد.
ریچارد فرای در قرائت خود از «اسلام ایرانی» حتی ریشه اندیشههای ناب شیخ اشراق را به افلاطون و «آئین میترائیسم» میرساند و هستة اسلامی آن را از بیخ و بن محو میسازد. بدینترتیب در ملیگراییِ اشراقی، ریشههای تاریخیِ «اشراقگرایی» با سنتِ اسلامی قطع میشود و با یک پیوند مصنوعی به «سنت باستانی» میچسبد.
طبیعتاً برای خاندان بیریشه پهلوی که با کودتای نظامی و حمایتهای انگلیس و آمریکا به سلطنت رسیدند، ریچارد فرای مثل یک «منجی ایدئولوژیک» بود و خودش در مصاحبه با پروژه تاریخ شفاهی دانشگاه کمبریج گفت «پول خوبی هم بابت این کار به من میدادند.»
اینبار نیز ریشه ماموریت او به انگلیس میرسید، چون آنها را دستکم از قرن شانزدهم میلادی استاد ساختنِ فلسفههای توجیهی برای سلطنتهای مختلف میشناختند و این کار تخصص اصلیِ سه فیلسوف بزرگ انگلیسی، سِرفرانسیس بیکن، توماس هابز و جان لاک به شمار میرفت.
ریچارد فرای برای ترویج «باستانگرایی پهلوی» به قول خودش با «دست چپ و راست شاه» ارتباط نزدیک داشت و خیلی زود در دایره دوستان نزدیک اسدالله علم نخستوزیر و وزیر دربار عصر پهلوی دوم قرار گرفت.او جزئیات روابطش با دولتمردان عصر پهلوی را برای شهلا حائری اینگونه شرح میدهد:
من دفعات متعددی با «اسدالله علم» جلسه داشتم و صحبت کردهام. با او در باغ شمیران یعنی خانهاش، نهار میخوردم. او برای من همیشه قابل احترام خواهد ماند. من همیشه علم را دست راست شاه خطاب میکردم و «منوچهر اقبال» را دست چپ شاه. هر دوی آنها میتوانستند اقدامات مستقلی انجام دهند. شاه به آنان خیلی وابسته بود.
ریچارد فرای همواره سراغ مهرههای پرنفوذ و دولتمردان درجه یک میرفت و معمولاً وقتش را با مذاکرات بیهوده و پرحرفیهای بینتیجه تلف نمیکرد. همان هنگام که فرای برای نهار به خانه وزیر دربار در باغ شمیران دعوت میشد، دوست صمیمی هنری کیسینجر هم بود؛ کسی که ستون سیاست خارجی آمریکا را میساخت و با شاه نیز دوستی شخصی داشت.
فرای و کیسینجر از ابتدای دهه 1340 تصمیمسازان موثری در «روابط فرهنگی ایران و آمریکا» بودند و با یکدیگر مدرسه تابستانی مطالعات ایرانی دانشگاه هاروارد را راه انداختندکه به مرور تبدیل به یکی از کانونهای مهم تربیت روشنفکران و سیاستمداران لیبرال شد. یکی از شاگردان فرای در این دوره سیدحسین نصر، فیلسوف سنتگرا و رئیسدفتر ویژه فرح پهلوی بود. نصر اکنون از رهبران فرقه «مریمیه شاذلیه» در ایران است و مانند استادش روابط نزدیکی با هر دو حلقه سیدمحمد خاتمی و محمود احمدینژاد دارد؛ چه اینکه توسط هر دو بسیار تجلیل شد.
نصر دو بار با خاتمی هم در زمان ریاستجمهوریاش و هم پس از آن در سوئیس و آمریکا ملاقاتهای مفصلی کرد.همچنین روابط سیدحسین نصر از سال 1387 با رئیس دولت و برخی نمایندگان سرشناس مجلس چنان گرم شد که ابتدا جایزه حکمت سینوی را از اسفندیار رحیممشایی گرفت و سپس در آذر 1390 به بهانه شرکت در همایش روز جهانی فلسفه با زمینهسازی دکتر غلامرضا اعوانی قصد بازگشت به ایران را داشت، ولی افشاگری روزنامه کیهان همه نقشههای «سناریوی بازگشت نصر» را نقش بر آب کرد و نصر در نیمه راه ایران از دوبی به آمریکا بازگشت.
فرای در خاطراتش میگوید «نصر به طور بسیار ناگهانی به طرف اسلام تغییر مسیر داد؛ برای تعطیلات تابستانی به مراکش رفت و وقتی برگشت ریش گذاشت و شد یک سید!»نصر چنان علاقهمند به تصوف و فرقههای صوفی شد که «میخواست همه چیز را ول کند و برود درویش شود»اما ریچارد فرای ترغیبش کرد تا رشته تاریخ علم در دانشگاه هاروارد را به پایان برساند و او را برای کار به هنری کیسینجر معرفی کرد.چندی بعد، نصر دستیار اجرایی کیسینجر در «مدرسه تابستانی هاروارد» شد.
یکی از نخستین ماموریتهای فرای گسترش الگوی کیسینجر برای تاسیس «مدرسه مطالعات تابستانی» در دانشگاههای مهم ایران بود. تلاشهای او در آخر به ایجاد یک شبکه یهودی- بهاییِ «ایرانشناسی» در آمریکا منتهی گشت و فرای اولین گام آن را سال 1342 - درست همان زمانی که نهضت امام خمینی(ره) آغاز شد- هنگام صرف نهار با اسدالله علم در «باغ شمیران» برداشت.
(سرانجام این شبکه بهایی پس از انقلاب در بنیاد مطالعات ایران به ریاست عالیة اشرف پهلوی با حضور سیدحسین نصر، احسان یارشاطر، فرای و... به مغز متفکر جنگ نرم علیه جمهوری اسلامی تبدیل شد.) علم پس از نخستوزیریاش به ریاست دانشگاه پهلوی رسید.این دانشگاه در شیراز و خواهرخوانده دانشگاه پرینستون در شهر نیوجرسی آمریکا بود.
محمدرضا پهلوی میخواست این دانشگاه صرفاً از روی الگوهای آمریکایی طراحی شود و بعدها معماری آن را به مینورو یاماساکی سپرد که یکی از کارهایش طراحی برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک است.
هدف شاه از انتصاب وزیر دربار به این سمت، گسترش سریع پروژه دانشگاه پهلوی بود و فرای مرد شماره یکِ علم برای این کار به شمار میرفت. مثلثِ ریچارد فرای و هنری کیسینجر و اسدالله علم در این نقطه ساخته شد و اولین همکاری پردامنة آنان با تاسیس «مدرسه مطالعات تابستانی» در دانشگاه پهلوی شکل گرفت.حالا «گروه تماس نیوجرسی» پایگاه مطمئنی را برای پروژههای «جاسوسی آکادمیک» در ایران پیدا کرده بود و تاریخسازی و ایدئولوژیسازی برای سلطنت پهلوی نیز تمرکز بیشتری مییافت.