باران بیامان میبارید، مه غلیظ همه چیز را پوشانده بود، رضا قلاوند در دل تاریکی شبی مخوف ایستاده بود میان مرگ قطعی هفتصد مسافر و جاندادن خودش؛ او دومین را انتخاب کرد.
شب ۲۹ آبان ۱۳۴۷ بود، باران سرد پاییزی بر دامن کوههای زاگرس میکوبید، رضا قلاوند راهبان سادهای از خطآهن زاگرس، نخستین کسی بود که صدای رعدآسای ریزش کوه را شنید صخرههای عظیم، مسیر ریل را بسته بودند و در فاصلهای نهچندان دور، دو قطار بهپیش میآمدند، یک قطار مسافربری تهران -خرمشهر با هفتصد مسافر، و یک قطار باری.قلب رضا تندتر زد میدانست هر ثانیه حیاتی است ابتدا به سراغ ترقههای هشدار رفت، اما باران و مه، نور و صدای آنها را بلعید، سپس فانوس را بالای سر گرفت و در امتداد ریل دوید، اما نور کوچک فانوس در تاریکی شب گم میشد.
در آن لحظه سرنوشتساز، تنها یک سلاح باقیمانده بود، جانش، رضا مشتی سنگ برداشت و بهسوی ریلها دوید اما این بار نگاهش به شیشهٔ لوکوموتیو قطار بود، سنگی پس از سنگی بهسوی شیشه پرتاب کرد هر برخورد، فریادی بود در خاموشی؛ ایست! خطر جلو است! باران به صورتش میکوبید، پایش در گل فرومیرفت، اما دستانش از پرتاب سنگ بازنمیایستاد درست در لحظهای که قطار مسافربری با سرعت نزدیک میشد، رکاب لوکوموتیو به او برخورد کرد، نفسش در سینه حبس شد و آرام بر زمین غلطید اما فریاد خاموشش شنیده شد، قطار مسافربری و قطار باری هر دو به موقع ترمز کردند و از فاجعهای هولناک جلوگیری شد و رضا قلاوند با خون خود، داستانی جاودان نوشت.در همان سال، روزنامه اطلاعات، رضا قلاوند را به عنوان مرد سال معرفی کرد، موجی از همدلی و تحسین سراسر کشور را فراگرفت مردم از گوشه و کنار ایران، نامههای تسلیت و همدردی برای خانواده او فرستادند و قولهای مساعدت از سوی مسئولان داده شد.
اما این حمایتها، به گفته فرزندانش، تنها به همان نامهها و قولها محدود ماند و مادرشان، بانوی فداکاری که خود یادگار همان قهرمان بود، این شش فرزند داغدیده را به تنهایی و بدون هیچ حمایت رسمی بزرگ کرد سالهای سخت و طاقتفرسایی که تنها با عشق مادری و یاد پدر قهرمان سپری شد.
سکوتی که تاریخ را به قضاوت میخواند
امروز پس از گذشت دههها، شش فرزند رضا قلاوند با چشمانی اشکآلود از پدری میگویند که برای نجات هموطنانش رفت.آنها با اشاره به قهرمانان ملی دیگر که داستان فداکاریشان در کتابها ثبت شده، میگویند: برای ما مهم نیست که نام پدرمان کجا ثبت شود، مهم این است که نسلهای بعد بدانند در این سرزمین، مردانی بودند که در سختترین لحظات، عشق به هموطن را بر جان خود ترجیح دادند.خانواده قلاوند با بیان اینکه هیچگاه انتظار حمایت مادی نداشتهاند، میگویند: ما فقط میخواهیم داستان فداکاری پدرمان همان گونه که بود، بدون هیچ افزودنی، برای آیندگان بماند میخواهیم بدانند که قهرمانان واقعی این سرزمین، همان مردان و زنان سادهای هستند که در سکوت، بزرگترین فداکاریها را کردند.
اما انگار تاریخ گاهی قهرمانان خود را در سکوت دفن میکند، از آن همه شکوه و عظمت، امروز تنها خاطرهای محو در آلبومی قدیمی باقیمانده است؛ خاطرهای که هنوز در دل خانوادهاش و مردم شهرستان اندیمشک زنده است.