در ازدحام صفهای طولانی اربعین، میان اشکها، دعاها و نجواها، تصویر سرداران ایرانی در دستان زائران غریبه، معنایی تازه از عشق، امنیت و پیمان را روایت میکرد.
صفهای طولانی اربعین در کربلا و نجف، به دریایی از اشتیاق میماند که هر موج آن، از کشوری و قارهای دیگر آمده بود؛ مسلمان و غیرمسلمان، زن و مرد، پیر و جوان، همه برای چند ثانیه لمس ضریح، ساعتها زیر آفتاب و باد و غبار میایستادند.
خادمان حرم اما با گیتهای آهنی، مسیرها را منظم کرده بودند تا زائران، ولو برای لحظهای کوتاه، ضریح را در آغوش بگیرند. لحظهای که مثل برق میگذشت اما ساعتها انتظارش را ارزشمند میکرد؛ لحظهای که بسیاری با آن رازهای دل، گریهها و یاد عزیزانی را که دیگر فرصت زیارت نیافتند؛ به ائمه میسپردند.
من نیز در میان این جمعیت ایستاده بودم، اما آنچه بیش از همه نگاهم را گرفت، عکس فرماندهان سپاه بر صفحه گوشی زنانی غریبه بود؛ غریبههایی که مکتب امام حسین و جبهه مقاومت آنها را با ما یکی کرده بود.یکی از آنها، رقیه؛ دختر ترکمن عراقی است که به همراه مادر و خواهرش، به زیارت شاه نجف آمده بودند.
تصویر سردار سلامی بر گوشی او و تصویر شهید سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس بر گوشی خواهرش، رو به ضریح گرفته و زیر لب چیژهایی را زمزمه میکردند زمزمه ای که فقط خدا برایش سمیع بود و رحیم! با زحمت، خودم را به آنها رساندم و پرسیدم: چرا تصویر این سرداران را بر گوشیهایتان گذاشتهاید؟
خواهر بزرگتر، بیدرنگ گفت: "اینها خیمه ما هستند." و توضیح داد که خیمه، سایه امنی است که تو را از باد و باران و تندبادهای روزگار حفظ میکند؛ این سرداران، خیمه امنیت ما هستند.
چشمان رقیه اشکی میشود و میگوید: خدا رهبرتان را حفظ کند.، بعد، با شوق ادامه داد: ایران مسلمانان را سربلند کرد. به خودت افتخار کن که ایرانی هستی. خوش به حالت! کاش کشورهای عربی هر کدام یک "خامنهای" داشتند. و من، با هر کلمهاش، بیشتر ذوب میشدم از غرور و محبت.رقیه اهل موصل است شاید هیچ کس وحشت ناامنی را به اندازه او درک نکند موصل شهری که داعش آن را به حمام خون و بازار بردگی تبدل کرده بود. رقیه، معنای واقعی امنیت را میدانست؛ همانطور که زینب علیهاالسلام طعم اسارت و غربت را چشید، او هم زخم بیخانمانی و هتک حرمت را در جان خود داشت.
و اینجا، اربعین فقط راه رفتن و زیارت نبود؛ اینجا نمایش عشق و اراده جهانی بود. از عراقی و لبنانی، تا بحرینی و پاکستانی، اما پرچم ایران را علم کرده بودند، گویا پیروزی ملت ایران پیروزی همه مسلمانان شد.
لحظه دیدار که رسید، دستهایمان در میان ازدحام، به ضریح گره خورد. اشکها با سلام و زمزمهها ممزوج شدند و هر کس، به فراخور حالش، برای دوستان، عزیزان از دسترفته و حتی آنها که آرزوی زیارت را داشتند و نرسیدند، دعا میکرد.در واپسین ثانیهها، رقیه از میان جمعیت فریاد زد: "سلام مرا به امام
رضا و مردم ایران برسان." پیش از آنکه خادمان او را به سمت خروجی ببرند، یک زائر خوزستانی پیش دستی میکند و با صدایی محکم پاسخ داد: "یوصل، یوصل" (سلامت میرسد، میرسد). و من میدانستم که این سلام، نه فقط به مشهد، که به قلب تکتک ایرانیان خواهد رسید.