یکنوروز در بازارهای اهواز...فرستادگان رنگارنگ نوروز باستانی وارد اهواز شده اند...کوزه ها و سبزه ها و سینی های ابداعی هفت سین و شلوغی خیابان نادری... خانواده های در حال خرید...پوشاک ارزان فراوان و هجوم دست ها.
زن دستفروش شعرهایم دارد کُنار می فروشد...
سوار بر تاکسیِ مسیر "تپه ی چهار اسب به چهار راه" می شنوم که یکی می پرسد:
"آقا! شبِ چهار شنبه همین سه شنبه است یا اون سه شنبه؟"
"چطور؟"
"آخه امسال اسفند ۳۰ روزه..."
"گمونم اون سه شنبه باشه..."
راننده نوار توشمال را می گیراند و من یادم می آید که تمام تصاویر پیرامون لبالب از رنگ و امید هستند... قطره های اقیانوس امید بر گونه های کودکی که ازلیت لبخند را به خیابان بخشیده است، می درخشند خورشیدوار...
بساط فلافلی ها، باقلا و نخود...
بخشنامه ی استقبال از نوروز را چه کسی صادر کرده که پیر و جوان، زن و مرد این چنین به خیابان ها ریخته اند؟
دوخودرو نوشته ها- کو رفاقت؟ و صداقت؟
- عمر رفت و نرفتی از یادم..
-Romez
- به یاد مسعود بختیاری
- Wanted
- محکوم دیدارتم انسیه...
- اهوازیم
- خدایا دوزخت فرداست، چرا امروز می سوزیم؟
- به وقت تنگدستی آشنا بیگانه می گردد...
- یادت باشد یادم نمی رود: برای یک لحظه ایستادن هزار بار افتادم...