تاریخ انتشار: ۰۹ تير ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰
کد خبر: ۳۱۵۳۲۱
نسخه چاپی ارسال به دوستان ذخیره

پیکری که با اقتدار در قاب عکس‌ها ماندگار شد

مردم دزفول عادت داشتند ظهر عاشورا حاج غلامعلی رشید را ایستاده در کنار هیئت‌های عزاداری ببینند؛ عکاسان و عاشقان گرداگردش حلقه می‌زدند و عکس‌های یادگاری می‌گرفتند دردناک بود که حالا عکس‌ها، نه با خودش که با پیکر خاموش و آرام او گرفته می‌شد.
 
به گزارش فارس؛ دزفول، هلال باریک و درخشان ماه در آسمان پهلو زده بود، بوی عطر تکایا و موکب‌های اباعبدالله در گوشه به گوشه شهر می‌پیچید. مردم دسته دسته به سوی میعادگاهی رهسپار بودند که در آن قرار وداع با فرزندی از همین شهر و دیار گذاشته شده بود.حسینیه ثارالله دزفول امشب میزبان سیل عظیمی از دلدادگان حسینی و دلسوختگان شهدای اقتدار بود. هنوز دقایقی از آغاز مراسم وداع با پیکر مطهر شهیدان اقتدار، غلامعلی رشید فرمانده قرارگاه مرکزی خاتم‌الانبیا، فرزند شهیدش حجت‌الاسلام امین‌عباس رشید و سرلشکر محمدرضا نصیرباغبان نگذشته بود که سالن‌های بزرگ حسینیه کفاف موج جمعیت را نمی‌داد و شوری در حیاط آن برای به آغوش کشیدن فرزندان شهید این دیار ایجاد شد.

بوی شهید گمنام

از پیر و جوان، کودک و نوجوان، زن و مرد؛ از هر عقیده و باوری با هر شکل و شمایلی برای وداع آخر آمده بودند. مثل آن مادر که دست کودکش را گرفته بود و می‌گفت آمده‌ام که بگویم فرزندم با همین قد و قواره از حالا سرباز وطن است.یا آن پیرزن خمیده‌ای که می‌گفت بوی شهید گمنامم را با خود آورده‌اند؛ آرام روی پاهایش می‌زد و در خلوت خود روضه فراق فرزندش را زمزمه می‌کرد و اشک می‌ریخت.

لنز دوربین‌ها

همه چشم به راه آمدن سردار بودند، او هر سال هر کجای این سرزمین که بود برای عزاداری سرور و سالار شهیدان خود را به دزفول می‌رساند؛ اصلا مردم این شهر عادت داشتند که حاج غلامعلی را در میان عزاداران هیئت‌های این شهر در عاشورای حسین(ع) ببینند اما امسال او چند روزی زودتر به دزفول سفر کرده است و خود عاشورایی در کوچه و خیابان‌های این شهر به پا کرده است.مردم دزفول عادت داشتند ظهر عاشورای هر سال، حاج غلامعلی رشید را ایستاده در کنار هیئت‌های عزاداری ببینند؛ مردی که با لبخندی آرام و نگاهی عمیق به جمعیت، دستی بر شانه‌های مشتاقان می‌گذاشت و با هر کس که می‌آمد، دیدار تازه می‌کرد. عکاسان و عاشقان گرداگردش حلقه می‌زدند و عکس‌های یادگاری می‌گرفتند تا خاطره‌ای از این روز و این سردار برای همیشه در قاب دلشان بماند. اما این بار، این شانه‌ها دیگر برای دست‌های مهربان او نبود؛ مردم، پیکرش را بر شانه‌های خسته از غم، تا حسینیه شهر آوردند. دردناک بود که حالا عکس‌ها، نه با خودش، که با پیکر خاموش و آرام او گرفته می‌شد. حسرت، در قاب هر تصویر موج می‌زد و بغض‌ها بی‌صدا می‌شکستند.

مغناطیس عشق

ورود پیکر سپهبد رشید و فرزند شهیدش حجت‌الاسلام امین‌عباس رشید و سرلشکر محمدرضا نصیرباغبان، انگار موجی بی‌قرار در میان جمعیت پیچید. فریاد یاحسین حسینیه را فرا گرفت؛ هر نگاه، هر اشک، هر آه، گویی مجذوب مغناطیسی بی‌پایان شده بود که از پیکرهای مطهر برمی‌خاست. پیکرها، همانند قطبی مغناطیسی، دل‌های شکسته و بغض‌های فروخورده را جذب می‌کردند و هر دستی که به سوی تابوت دراز می‌شد، مثل آن بود که پیوندی ناگسستنی با آسمان می‌گیرد. شور جمعیت، از حسینیه تا انتهای خیابان‌ها گسترده شد؛ گویی زمین و آسمان برای وداع با این سه شهید اقتدار، به هم نزدیک‌تر شده بودند.

پاینده انقلاب اسلامی

پیکر سپهبد رشید و فرزندش امین‌عباس، همچون دو بال از یک پرواز، در کنار هم به وداعگاه آمدند؛ پدری که تمام عمرش را در مسیر عشق و ایثار گذراند و پسری که رد پای پدر را با اخلاص و ایمان دنبال کرد. حالا، این دو همراه دیرین، حتی در سفر ابدی نیز از هم جدا نمی‌شوند. تابوت‌هایشان که کنار هم بر دوش مردم می‌لغزید، گویی داستانی از وفاداری و هم‌پیمانی روایت می‌کرد؛ داستانی که پایانش نه با خاک که با افلاک رقم می‌خورد.جمعیت که آرام شد سخنران بالای جایگاه رفت؛ کلامش اینگونه آغاز شد: چهل و چند سال است که می‌شناسمش، هر هفته می‌دیدمش اگر امشب خودم را کنار پیکرش نمی‌رساندم تا ابد خسارتی عمیق بر قلبم می‌نشست. علی لاریجانی که همرزم و هم‌نشین دیرینه سردار رشید بود رفیق شهیدش را اینگونه یاد کرد: رشید مردی بزرگ در تمامی صحنه‌ها بود اما گمنام زیست. فکری راهبردی داشت؛ صحنه را خوب می‌دید. رژیم صهیونیستی و آمریکا یک سرمایه بزرگ از ما گرفتند. او می‌گفت: سرداران سلامی، باقری، رشید و دیگر فرماندهان ما دردانه‌های ملت ایران بودند اما باید توجه داشت برای عبور این نظام از برخی صحنه‌ها باید خون داد تا درخت تناور و سبز انقلاب محکم‌تر از همیشه پا بر جا بماند.
جمعیت برای شروع یک موج تکبیر منتظر همین یک جمله بود، همین جمله کافی بود که مشت‌هایشان را گره کنند و فریاد زنند وای اگر خامنه‌ای حکم جهادم دهد، صدایشان را بلندتر کنند و بگویند خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست.
انگار هنوز دل‌های مردم سبک نشده بود، هنوز قلب‌هایشان پر بود از اشک کافی بود یکی روضه‌ای بخواند و تا دَمش را بگیرند، همه چیز مهیا بود پیکر شهید رشید و فرزندش، پیکر شهید نصیرباغبان و آن عکس لبخندش کافیست تا با چشم‌های لبریز از اشک دوباره عهد ببندند و بگویند که این قصه دیروز و همین امروز است، ایران حسین همیشه پیروز است... .
:
:
:
آخرین اخبار