تاریخ انتشار: ۰۴ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۱:۵۹
کد خبر: ۳۱۱۷۷۱
نسخه چاپی ارسال به دوستان ذخیره
پوتین لو داد؛ راز شهادت یک شهید بعد از ۲۲ سال
پوتین حسابی پای شهید را به آغوش کشیده بود و ناراضی از جدایی؛ همین صحنه موجب شد تا بقیه حاضران هم به کمک او بیایند...پای شهید از پوتین سالم بیرون آورده شد.
پوتین لو داد؛ راز شهادت یک شهید بعد از ۲۲ سال 
سال ۸۲ بود، در بهشت بین الحرمین رو به روی گنبد سیدالشهدا ایستاد و از فرط دلتنگیِ گمگشته‌اش قطره اشکی از گوشه چشمش سرازیر شد.آخرین دیدارشان ۲۰ سال قبل‌تر بود، زمستان سال ۶۱، آن روز که محمدحسین، در آینه ایستاده بود و یقه پیراهن‌اش را صاف و صوف می‌کرد، پلاک را به گردن انداخت اما زنجیر چند رج بلند بود. داشت دانه‌های نقره‌ای رنگ زنجیر را جدا می‌کرد که مادر گفت: محمدحسین جان، آن‌ها برای یادگار به من بده می‌خواهم در سجاده نمازم بگذارم.این آخرین خاطره و تصویری است که از محمدحسین برایش مانده است و بعد از آن روز ۲۲ بهار را در انتظار به زمستان رساند و ۲۲ زمستان را به امید آمدنش به بهار گره زد.از آسمان خاطرات که به خود آمد، در کنار ضریح شش گوشه امام حسین علیه السلام ایستاده بود، بی‌تاب از چشم انتظاری آهی جگرسوز سر داد و همان‌جا از حال رفت.در عالم رؤیا آقایی مهربان را بالای سر خود دید که از او پرسيد: چرا اینقدر بی‌تابی می‌کنی؟ پاسخ داد: آمده‌ام پسرم، محمدحسین را از شما بگیرم!گفت: می‌خواستیم زمانی بگذرد و صبرت را ببينیم. اکنون حسین تو اینجاست! نگاهی کرد و محمد حسین را در کنارش دید. او پارچه سفیدی ‌به مادر هدیه داد و گفت: از این پارچه برای خود و خواهرانم پیراهن و چادر تهیه کن.‌با ریختن آب به سرو صورتش به هوش آمد اما نه خبری از آن مرد مهربان بود و نه از محمدحسین‌اش، محمدحسین شیرزاد نیلساز... .
پوتین لو داد؛ راز شهادت یک شهید بعد از ۲۲ سال

تابستان سال ۸۳

آن سوی قصه، سرهنگ پاسدار علی قنبری در علی‌آباد کتول نشسته، او و خانواده‌اش هم سال‌هاست که چشم انتظار یوسفی هستن گمگشته. چشم به راه بهرامعلی قنبری برادرش، که دلتنگی‌اش امانش را ستانده است.در یکی از روزهای معمولی تابستان گوشی علی قنبری زنگ می‌خورد و پشت خط نوری را در دلش به سوسو می‌اندازد. سراسیمه خود را به بنیاد شهید می‌رساند، آخر خبر داده‌اند که روی تابوت یکی از پنج شهید گمنامی که قرار است در علی‌آباد تدفین شوند، نشانه‌ای مشابه مشخصات بهرامعلی درج شده: شهید گمنام، عملیات بدر، هور العظیم، ۲۳ساله... .کفن را باز می‌کنند، صدای قلب علی بلندتر شد؛ جمجمه، استخوان‌ها و لباس‌های خونین شهید در برابر چشمانش صف کشیده بودند. اورکت نیم سوز، لباس خاکی رنگی که فقط آثاری از سردوش‌ها و آستین‌های آن ‌مانده بود، ژاکت مشکی، گرمکن خط‌دار و عرق گیر قرمز رنگ او را میخکوب کرده بود اما نه از سر آشنایی بلکه از شدت تعجب از آن همه نشانه.آنچه که بیشتر توجه علی و حاضران را به خود جلب کرد قسمت پایین تابوت بود، استخوان‌های بلندی که از پوتین به بیرون زده بودند. پاها تقریبا کاملا سالم در پوتین‌هایی سالم‌تر، مانده بودند.علی با بررسی لباس‌ها تقریبا به یقین رسیده بود که باز هم از چشیدن شیرینی لحظه پایان فراق ناکام مانده اما برای اطمینان کف پوتین‌ها را نگاهی انداخت.اندازه پوتین ۴۳ بود درست هم اندازه‌ سایز پوتین‌های بهرامعلی. در همان حال متوجه نوشته‌ای بر روی جوراب‌های شهید شد.

رازِ «261g »

معطل نکرد و شروع کرد به در آوردن پوتین‌ها. پوتین حسابی پای شهید را به آغوش کشیده بود و ناراضی از جدایی؛ همین صحنه موجب شد تا بقیه حاضران هم به کمک او بیایند.پای شهید از پوتین سالم بیرون آورده شد. شهید دو جوراب به پا داشت، یکی جوراب طوسی رنگ که عددی بر روی آن نوشته شده بود و در زیر آن جوراب مشکی که پشمی به نظر می‌رسید، هر دو، تا پشت ساق پا کاملا کشیده شده بود.بر روی پای شهید روی جوراب‌ها سوراخ‌هایی دیده می‌شد که نشان از آثار ترکش‌هایی بود که به پاهای شهید اصابت کرده بود و در دو طرف جوراب طوسی از بالای ساق پا به سمت انگشتان، اعدادی پشت سر هم با خودکار آبی نوشته شده بود: 261-181
چشم‌ها حیرت زده، سکوت همه‌جا را گرفته بود، انگار که ابری برای روشن کردن یک راز در حال کنار رفتن بود. دیگر هیچکس دلش نمی‌خواست صبر کند و همگی مشغول در آوردن پوتین از پای دیگر شدند. نوشته‌ای ‌روی بدنه داخل پوتین، توجه‌ها را جلب کرد.‌ همه حاضران به نوشته دقیق شدند. محل نوشته را تمیز کردند. آنجا نوشته شده بود: نیل ساز!هیچکس از جستجو بر نمی‌داشت، همهمه‌ای از شور در بنیاد پیچیده بود. تابوت داشت برای یافتن یک نشانه دیگر زیر و رو می‌شد که میان خاک‌های در هم تنیده درون لباس‌ها انعکاس نوری به چشم می‌خورد. آن همان نشانه‌ای بود برای آرامش دل یک مادر، برای بازگشت یک مسافر از دور آمده.فلز کوچکی که نیمه‌ی یک پلاک بود و عبارت «261g » بر روی آن نوشته شده بود و مابقی آن توسط ترکش یا تیر از بین رفته بود، این شماره با قسمتی از شماره نوشته شده روی جوراب (261) کاملاً یکی بود.‌حالا دیگر او یک شهید گمنام نیست، حالا دیگر او پنهان نیست، او حالا صاحب نام و نشان است.

اشتباهی که یک نشانه شد

چه حالی در بنیاد بر پا بود، اشک و لبخند حاضران در هم آمیخته بود، صدای یاحسین‌شان همه جا را پر کرده بود. آرام‌تر که شدند مشغول بستن کفن شدند،‌ محمدحسین شیرزاد نیلساز از آن کاروان گمنام جدا شد اما جملاتی ‌روی کفن توجه علی قنبری را جلب کرد؛ چند بار آن را خواند، بر روی کفن این مشخصات نوشته شده بود: والفجر مقدماتی، پاسگاه وهب، فکه، 35 ساله.به دوستش که در بنیاد همراهش بود گفت: مگر تو نگفته بودند این شهید 23 ساله است؟ دوست علی هم با تعجب و یقین گفت: بله و برای اثبات به پلاکاردی که بر پیشانی تابوت نصب شده بود اشاره کرد، آنها کاملا با هم فرق داشتند، روی تابوت از عملیات بدر، منطقه هور العظیم و شهیدی 23 ساله سخن می‌گفت و کفن شهید از شهیدی 35 ساله، بیشتر که بررسی کردند متوجه شدند پلاکارد شهید 23 ساله اشتباهاً بر روی تابوت این شهید نصب شده بود و این نشانه‌ای بود برای روشنایی یک راز سر به مهر بیست و چند ساله.فردای آن روز پنج شهید گمنام با شکوه فراوان بر دستان مردم روستای الستان تشییع شد و فقط چهار شهید در محل تعیین شده دفن شدند و تابوت حامل پیکر شهید نیل ساز در اختیار مسئولین مربوطه قرار گرفت تا مراحل تکمیلی شناسایی انجام گیرد.‌

در کار دین صبور باشید

هفتم آبانماه ۱۳۸۳ پیکر مطهر بسیجی شهید محمدحسین شیرزاد نیلساز‌ در خاک پاک گلزار بهشت علی دزفول آرام گفت و آثار به جای مانده از این شهید شامل پلاک، پوتین و جوراب، به موزه مرکز فرهنگی دفاع مقدس دزفول تحويل داده شد تا سند مظلومیت شهیدی باشد که خدا نخواست گمنام بماند!بسیجی شهید ‌محمدحسین شیرزاد نیلساز‌ در آغاز وصیت نامه‌اش آیه 200 سوره مبارکه آل عمران را نوشته بود که: ای اهل ایمان در کار دین صبور باشید و یکدیگر را به صبر و مقاومت سفارش کنید و مهیا و مراقب دشمن بوده و خدا ترس باشید، باشد که رستگار شوید.
:
:
:
آخرین اخبار