
روی باند پرواز، جتهای جنگی در خطی منظم آماده پرواز هستند. صدای یک کودک که دست پدرش را گرفته است، در فضا میپیچد: «بابا، من هم وقتی بزرگ شدم، میخواهم اینجا کار کنم.»
در آسمان صاف و آبی دزفول، صدای غرورآفرین هواپیماهای جنگی، خاطرات یک ملت را زنده میکند. پایگاه چهارم شکاری وحدتی دزفول، ایستگاهی از جنس افتخار، برای بیست و چهارمین سال متوالی میزبان کاروانهای راهیان نور و مردمی است که آمدهاند تا روایت مقاومت و اقتدار را از نزدیک لمس کنند.از همان ابتدای ورود به پایگاه چهارم شکاری وحدتی دزفول، صدای خروش موتورهای جتهای جنگی و هیاهوی بازدیدکنندگان تو را در میان موجی از احساسات گم میکند. صدای کودکی که با اشتیاق به سمت یک هواپیمای جنگی اشاره میکند، پیرمردی که در سکوت به پرچم ایران در اهتزاز نگاه میکند، و زنی که زیر لب خاطراتی از سالهای جنگ را زمزمه میکند، همگی نشان از روایتی دارند که این مکان به قلبها هدیه میدهد.
جایی که غرور میجوشد
روی باند پرواز، جتهای جنگی در خطی منظم آماده پرواز هستند. نور خورشید که بر بدنه فلزی آنها میتابد، درخشش افتخار را در چشم بازدیدکنندگان دوچندان میکند. یک پسر نوجوان، با کلاهی که آرم نیروی هوایی بر آن حک شده، با شور و هیجان رو به پدرش میگوید: «بابا، ببین! این همونه که تو تلویزیون نشون دادن، کاش منم بتونم خلبان بشم.»همان نزدیکی، یک خلبان بازنشسته در حال توضیح دادن جزئیات یکی از هواپیماهاست. صدایش گرم و پر از غرور است: «این پرندهها، در سختترین لحظات جنگ، پناهگاه آسمان ما بودند. هر وقت که صدایشان را میشنیدید، بدانید که آرامش از دل همین باند پرواز آغاز میشد.»
دلهای قرص
در صف بازدیدکنندگان، زنی میانسال که چادر سادهای بر سر دارد، با دیدن یکی از هواپیماها ایستاده و خیره شده است. وقتی از او میپرسیم که چه چیزی توجهش را جلب کرده، آهی میکشد و میگوید: «این صدا، مرا به سالهای جنگ برمیگرداند. وقتی این هواپیماها پرواز میکردند، انگار تمام شهر دزفول یکدل میشد. دلمان قرص بود که محافظانمان بیدارند.»کمی آنطرفتر، کودکی با چشمهای درخشان به آسمان خیره شده است، جایی که هواپیماها یکی پس از دیگری در پروازی هماهنگ، هنر و اقتدار خود را به نمایش میگذارند. او دستهای کوچکش را تکان میدهد و فریاد میزند: «مواظب باشید نیفتید!» این صحنه باعث خندهای شیرین در میان جمعیت میشود.از گذشته تا آینده: مسیری که ادامه داردیکی از جذابترین بخشهای نمایشگاه، دیدار با اعضای خانواده شهدا و جانبازانی است که داستانهایشان روح این مکان را زنده نگه داشته است. پیرمردی که عکس برادر شهیدش را در دست دارد، با صدایی لرزان میگوید: «او یکی از خلبانانی بود که از همین پایگاه پرواز کرد و دیگر برنگشت. ولی هر وقت این پرچم را میبینم، میدانم که خون او در رگهای این خاک جریان دارد.»در کنار او، جوانی با صدای پر از امید میگوید: «من اینجا آمدهام تا ببینم و یاد بگیرم. میخواهم درس بخوانم، تلاش کنم و راه این قهرمانان را ادامه بدهم. برای من، اینجا فقط یک نمایشگاه نیست؛ اینجا جایی است که رویاهایم شکل میگیرند.»
اهتزازِ افتخار
وقتی نمایشگاه به پایان میرسد و بازدیدکنندگان به آرامی پایگاه را ترک میکنند، نسیمی ملایم پرچم سهرنگ ایران را در آسمان میرقصاند. نور خورشید بر پرچم میتابد و عکس شهدایی که زیر آن نصب شدهاند، درخشش خاصی پیدا میکند. صدای یک کودک که دست پدرش را گرفته است، در فضا میپیچد: «بابا، من هم وقتی بزرگ شدم، میخواهم اینجا کار کنم.»
و اینجاست که قلبت میداند، پایگاه چهارم شکاری وحدتی دزفول تنها یک مکان نیست؛ اینجا تجلی افتخار، امید، و پیوندی است که گذشته و آینده را به هم دوخته است.