
باغ لکلکها در روستای بن جعفر، زیستگاهی قدیمی و پر رمز و راز، داستانی از سفر، عشق و بازگشت دارد که در هر گوشه آن روایت میشود.
به گزارش فارس؛ دزفول، در دل روستای کوچک و آرام بِن جعفرِ دزفول، باغی قرار دارد که صدای زندگی از آن میجوشد. اینجا نه فقط مکانی برای پرندگان مهاجر است، بلکه نمایشی از هماهنگی انسان و طبیعت در قلب خوزستان است. باغ لکلکها، زیستگاهی قدیمی و پر رمز و راز، داستانی از سفر، عشق و بازگشت دارد که در هر گوشه آن روایت میشود.وقتی وارد روستای بن جعفر میشوی، صدای بالزدن پرندهها به گوش میرسد؛ گویی کسی در آسمان نقاشی کشیده باشد. باغ لکلکها، با درختان بلند و خشکیده اکالیپتوس که همچون ستونهای خاموش به سمت آسمان ایستادهاند، خانهای است برای لکلکهای سفید، پرندگانی که مردم محلی آنها را «حاجی لکلک» مینامند.هوا بوی خاک باران خورده و شکوفههای نارنج دارد. آفتاب نرم و طلایی صبحگاهی بر زمین باغ میتابد و سایههای درختان را روی علفهای خشک پهن میکند. درختان اکالیپتوس کهنسال، با تنههای ترکخورده و شاخههای پیچخورده، گویی داستان نیمقرن همزیستی خود با این پرندگان را روایت میکنند.لکلکها روی لانههای بزرگشان که از شاخههای درهمتنیده ساخته شده، آرام گرفتهاند. برخی در حال تماشای زمیناند و برخی دیگر جوجههای تازهمتولدشدهشان را با نوکهای قرمز و بلند خود نوازش میکنند.
تاریخچهای زنده
حدود پنجاه سال پیش، اولین لکلکها به این باغ آمدند. مردی از اهالی روستا به نام «حاج اسماعیل»، که حالا در میان محلیها افسانه شده، نخستین بار داستان این پرندگان را تعریف کرد: یک روز صبح، دیدم که چند لکلک روی درختهای باغ نشستند. همان روز فهمیدم که این پرندهها برای لانهگذاری به اینجا آمدهاند. از آن روز، هر بهار منتظر آمدنشان بودم.حاج اسماعیل دیگر در میان ما نیست، اما یاد او و داستانهایش در خاطرههای مردم بن جعفر زنده است. هر سال با آمدن بهار، پرندگان بازمیگردند، انگار که وعدهای نانوشته دارند.
آنها سفیر بهار هستند
مردم روستای بن جعفر همیشه باغ لکلکها را بخشی از زندگی خود دانستهاند. آنها میدانند که این پرندگان مهاجر، از راههای طولانی عبور میکنند تا به اینجا برسند. یکی از کشاورزان روستا میگوید: وقتی لکلکها میآیند، انگار بهار زودتر میرسد. بودنشان برای ما برکت است. ما هیچوقت به لانههایشان دست نمیزنیم. حتی اگر یکی از درختها خراب شود، آن را با دقت ترمیم میکنیم تا به پرندهها آسیبی نرسد.اما همه چیز به این سادگی نیست. توسعه شهری و تغییرات اقلیمی تهدیدی جدی برای این باغ و ساکنانش است. در سالهای اخیر، چندین درخت خشکیده بریده شدند و برخی از لانهها از دست رفتند. یکی از محیطبانان محلی با نگرانی میگوید: ما هر سال تلاش میکنیم که وضعیت این باغ را حفظ کنیم. اما بدون همکاری مسئولان و مردم، آینده این زیستگاه در خطر است.
روایتی از عهدی نانوشته
لکلکها هر سال، از آستانه بهار تا اواسط پاییز، در باغ لکلکها زندگی میکنند. آنها مهاجرانیاند که بازگشت را میشناسند؛ به همان اندازه که سفر را.جوجههای تازهمتولدشده، در میان شاخههای بلند و درهم، زیر نگاه محبتآمیز مادرانشان بال گشوده و برای اولین بار پرواز را تجربه میکنند. صدای آنها که با وزش باد در میان درختان گم میشود، یادآور داستانی است که از نسلها پیش در این باغ جریان دارد.هرکس که باغ را ترک کند، تصویری از آن در ذهنش میماند: درختانی که انگار پاییز را از یاد بردهاند، آسمانی که با بالهای گشوده لکلکها پر شده، و مردمی که در سکوتی پر از احترام، زندگی این موجودات مهاجر را نظاره میکنند.باغ لکلکها چیزی بیش از یک زیستگاه است. اینجا نشان میدهد که چگونه انسان میتواند به جای تخریب، حافظ طبیعت باشد.
اینجا خانه آنهاست
وقتی آخرین لکلکها در پاییز باغ را ترک میکنند، چیزی از حضورشان باقی میماند؛ نه فقط در لانههای خالی روی درختان، بلکه در دل مردمی که هر سال برای بازگشتشان چشمانتظارند.حالا دوباره صدای پای بهار به شهر نزدیک میشود. صبح است و باغ لکلکها بیدار شده. صدای بالزدن پرندگان و جیکجیک جوجهها در هوا پیچیده است. یک لکلک روی شاخهای بلند ایستاده و به دوردست نگاه میکند، انگار که سفر طولانی خود را به یاد میآورد.
آن سوی دیوار باغ لکلکها، کودکی با اشتیاق به پرندهها خیره شده و فریاد میزند: ببینید، دوباره برگشتن!پیرمردی خمیده با لبخندی آرام زیر لب پاسخ میدهد: مثل هر بهار، اینجا خانه آنهاست...