چه کوته فکرند آنان که میپنداشتند با ریختن خون تو و سرداران مقاومت این راه پایان مییابد. از همان روزی که تو آسمانی شدی، ما، ما یعنی یک امت، امتی بهنام مقاومت با مشتهای گره خورده فریاد میزنیم که من یک قاسم سلیمانیام.
حامد عسکری در کتاب خال سیاه عربی مینویسد: «انسان محکوم و مجبور به رفتن است. رفتن یک ابر مفهوم است. گاهی با درد است، گاهی با رنج، گاهی با خونریزی و گاهی از خود رفتن است.در رفتن است که رشد اتفاق میافتد و در رفتن است که رافهای عقیق یمنی برش میخورند و درخشان و آبدار میشوند. در رفتن است که قلوه سنگی از پنجشیر به بانکوک میرود برای تراش و میشود زمرد.در رفتن است که حج حسین علیه السلام میشود عاشورا و اویس است که رفتن را انتخاب میکنند برای دیدن حبیب خدا. جوانه میرود، ابر میرود، رود میرود برای کمال و دریا شدن. باید رفت و بزرگ شد و البته بزرگ شدن درد دارد.»اما امروز هم من مینویسم در رفتن است که اسطوره یک امت، یک ملت و یک جهان میشود حاج قاسم.
پنج سال و هزار و هشتصد و بیست و چند روز و هزاران هزار ساعت از آن جمعه تلخ و دلگیر میگذرد و هنوز سنگینی کابوس رفتنت قلبهایمان را له میکند.داغی اشک چشمانمان، دلهای تنگمان، آه جگرسوزمان، گواه بر شعله کشیدن هجران تو در وجودمان است.ساعت هاست که مشغول مرور عکسها و خاطرات برجای مانده از سردار دلها هستم. عکس، فیلم و روایتهای حضورش در سیل ۹۸ خوزستان برایم ملموسترند.
خبر آمدنش آبی بود بر آتش آن مصیبت. همینکه پایش به خوزستان رسید انگار که کسی یادش نبود که خانه و زندگیاش غرق آب است.دست در دست رفیق شفیقش آمد. رفاقتی که خط و خطوط دستوپاگیر جغرافیایی مانع از جریانش نشده بود.ابومهدی هم چنان شانه به شانهی حاج قاسم در میان مردم خوزستان آستین همت را برای امدادرسانی به سیلزدگان بالا زده بود که گویی سالهاست در بین مردم این منطقه است.البته به قول حاج قاسم عزیزمان در آن روزهای سیلابی «کمک به مردم خوزستان دفاع از حرم است.»، حالا علمداران جبهه مقاومت و سید مدافعان حریم حرم در میانه میدان سیل خوزستان ایستادهاند.
برای روحهای بزرگ، عرفان، حفظ کرامت و اخلاق انسانی است و حالا کمک به انسانی که خانه و کاشانهاش غرق آب است و خود آواره خیابانها است؛ جبهه دوران دفاع مقدس و دفاع از حریم اهلبیت دفاع از کرامت اوست.حاجقاسم خوب میدانست که مردم در آن مصیبت و بلا ضروریتر از هر چیزی مرهم میخواهند، همدرد میخواهند، اصلاً غمخوار میخواهند.حاج قاسمی که در میدان جنگ نامش لرزه بر هیبت دشمن میاندازد تا زانو در گلولای فرو رفته است تا مرهم مردم خوزستان باشد و در این بلا با دل و روحی سرشار از مهر در کنارشان، او مصداق بارز آیه «وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ» (۲۹ فتح) بود.
کسی چه میدانست که آن حضور رنگ وداع هم دارد. وداع حاجقاسم با سرزمینی که آغشته به خون همرزمان شهیدش هست، وداع با سرزمینی که روزی دروازهای به سمت بهشت بود و هنوز صفای شبهای عملیات در گوشه نخلستان نانهایش میپیچد.خاطرات و برکت حضورش چنان به خورد جان هر دور و نزدیک رفته بود که روز آمدن پیکرش به خاک خوزستان از دورافتاده ترین نقطه استان، از آن کسی که جز یک اسم و نشان چیزی از سردار ندیده یا نشنیده بود با قلبی سوخته از غم برای وداع و دیدار آخر آمده بودند.
روزی که بهجای هیبت پرصلابتاش پیکر اربا اربا اما پرافتخارش وارد این سرزمین شد اشک امان همهمان را بریده بود از حق نگذریم داغ بیمقدمهاش زبانمان را بند آورده بود و رد اشک بهجای کلمات بار سنگینی این مصیبت را بر دوش میکشیدند.جان از جسم یخ زدنمان پر کشیده بود حتی رمقی برای فریاد هم باقی نمانده بود اما هیچچیز پاگیر هیچکس نشده بود. تفکر و عقیده، ظاهر و باورها، سنوسال، اصلا هیچچیز و هیچچیز مانع آمدنها نشده بود.کوچک و بزرگ پیر و جوان آمده بودند تا بگویند گرچه سخت است اما تسلیمیم تسلیمیم به این تقدیر، تسلیم در برابر آرزوی دیرینهات. تا بگویند حاج قاسم تو آسوده چشمهایت را ببند، شهد شیرین شهادت گوارای وجودت، آسوده باش که قاسمهای قامت کشیده زیر پرچمت، علی زمانه را تنها نخواهند گذاشت.
حاج قاسم از دل خون تو قاسم سلیمانیها تراوش و قد علم کرد، حتی با کاپشنهای صورتی و گوشوارههای قلبی.از جوشش خون تو سربازان ولایت قد کشیدند حتی با دستان کوچک. از بلندای نام تو مکتبی به وسعت فراسوی مرزها به راه افتاده است که هیمنه دشمن را درهم شکانده است حتی با قنداقهای خونین.
چه کوته فکرند آنان که میپنداشتند با ریختن خون تو و سرداران مقاومت این راه پایان مییابد. از همان روزی که تو آسمانی شدی، ما، ما یعنی یک امت، امتی بهنام مقاومت با مشتهای گره خورده فریاد میزنیم که من یک قاسم سلیمانیام.تو برای ما، برای ایران و ایرانی، برای مقاومت و پایداری پایانی نداری و دشمن خوب بداند که این تازه شروع ماجراست؛ بسمالله قاصم جبارین...