در حوزه اجتماعي گفته مي شود: وقتي جامعه اي از نظر اقتصادي و مالي مشکل پيدا کرد، رفاه و آسايش و آرامش جاي خود را به فساد و تباهي و بيماري مي دهد. اگر اين ايده را به جوامع کوچکتر شهري، خانواده يا فردي بخواهيم تعميم دهيم اين آسيب پذيري بيش از پيش خود را مي نماياند.
در بعد ديني هم گفته شده است: اگر فقر از در وارد شد، ايمان از پنجره خارج مي شود.
در بعد علمي شايد فقرعلمي يا فرهنگي به مراتب مخرب تر از فقر مالي است. هر چند که اين دو علت و معلول هم مي باشند و يا به تعبيري فقر مالي زمينه ساز فقر علمي يا همان جهل و ناداني است و يا فقر علمي هم به سبب فقر اقتصادي مي شود، اما اينکه کدام علت است و کدام معلول همان داستان پيدايش مرغ و تخم مرغ است!
واقعيت اين است که فقر علمي يا همان جهل و ناداني در يک جامعه ريشه و اساس ناهنجاري هاي اجتماعي است و زماني که علم و دانش و خرد سرکوب شود و يا به حاشيه کشانده مي شود، جهل و خرافه و رمالي رشد و پرورش مي يابد که همين خود زمينه ساز ديگر مشکلات اجتماعي از قبيل فقر و فساد و تباهي است.
با نگاهي به وضعيت رفاهي و معيشتي جامعه امروزي ما، درک و لمس فقر و بيکاري و فساد و بيماري نيازي به توضيح و يا واکاوي ندارد و علت هاي بوجود آورنده چنين بسترهايي هم زياد پنهان نيست، اما در بعد علمي شايد درک و فهم آن براي عموم کمي سخت به نظر آيد. در دوره هاي گذشته که به بهانه ها و مناسبت هاي مختلف عرصه بر دانشگاهيان، نخبگان، نويسندگان و... تنگ مي شد به ناچار بخشي از اين جامعه علمي، فرهنگي يا خود از ميدان فعاليت بيرون مي رفتند يا آنان را به در مي کردند و يا به حاشيه کشانده شده و ساکت و راکد مي ماندند و از سويي کساني ديگر جايگزين مي شدند که از نظر علمي و تجربي تناسبي با آن جايگاه نداشتند.
يا وقتي که براي ورود به مراکز علمي فيلترهاي چند لايه و يا چند جداره اي کار گذاشته مي شد تا فقط نيروهاي دلخواه از آن عبور داده شوند؛ ديگر در آن مکان هاي علمي جايي براي افراد نخبه پيدا نمي شد و اين چنين جامعه خالي از استعداد مي ماند. هر چه به جلوتر مي آمديم اين خلاء و شکاف بيشتر و عميق تر مي شد و هر چه علم و دانش و خرد و منطق را از جامعه فاصله مي دادند، جهل و رمالي، جادوگري و دعا نويسي خود را به آن نزديک و تحميل مي کرد و به عبارتي هر چه دانش و آگاهي به خاموشي و فراموشي مي رفت، جهل و جادوگري و رمالي در جامعه پر رنگ و نمايان مي شد، به گونه اي که مي بينيم نزديک به چند ماه است که جادوگري و رمالي از سطوح پايين جامعه گذشته و توسعه پيدا کرده است!
جمعيت زيادي که از دست رمالان و دعانويسان و يا همان جادوگران آسيب ديده و ضربه مي خورند، درباره ي علت روي آوردن به چنين کاري مي گويند: «در زندگي مشکلات زيادي گريبانگير ما شده بود که هيچ راه حلي براي رهايي از آنها و باز شدن دري به روي خود پيدا نکرديم و از آن جا که در اتاق رمالان و دعانويسان را به روي خود باز ديديم، ما هم براي رهايي از اين مشکلات وارد آن شديم.»
تا اينجا که نمي توان افراد و يا خانواده هايي که در دام چنين آدم هايي مي افتند مقصر اصلي به حساب آورد، بلکه بايد اين تقصير را در جايي جستجو کرد که زمينه ساز فقر علمي، فرهنگي و مالي چنين افراد، خانواده ها و جوامع است. اما وقتي که همان افراد که تکيه بر قدرت دارند و بايد از بين برنده چنين شرايط و بسترهايي باشند خود نيز براي حل مشکلات و تسهيل زندگي مردم و مبارزه با فقر و جهل جوامع دست به دامن رمالي و جادوگري و جن مي زنند. چه بايد گفت؟!
پس بهتر آن است که براي روشن شدن گزارش و علت هاي شروع و رشد چنين پديده اي در جوامع، به داستان واکسن آبله به فرمان امير کبير در سال 1264 و نيز رمالان و دعانويسان آن دوره نگاهي داشته باشيم:
«سال 1264 هجري شمسي، نخستين برنامه ي دولت براي واکسن زدن به فرمان اميرکبير آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجواناني ايراني را آبله کوبي مي کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله کوبي به امير کبير خبر دادند که مردم از روي ناآگاهي نمي خواهند واکسن بزنند. به ويژه که چند تن از فالگيرها و دعانويس ها در شهر شايعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه يافتن جن به خون انسان مي شود.
هنگامي که خبر رسيد پنج نفر به علت ابتلاء به بيماري آبله جان باخته اند، امير بي درنگ فرمان داد هر کسي که حاضر نشود آبله بکوبد بايد پنج تومان به صندوق دولت جريمه بپردازند. او تصور مي کرد که با اين فرمان همه مردم آبله مي کوبند. اما نفوذ سخن دعانويس ها و ناداني مردم بيش از آن بود که فرمان امير را بپذيرند. شماري که پول کافي داشتند، پنج تومان پرداختند و از آبله کوبي سرباز زدند، شماري ديگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مي شدند يا از شهر بيرون مي رفتند. روز بيست و هشتم ماه ربيع الاول به امير اطلاع دادند که در همه ي شهر تهران و روستاهاي پيرامون آن فقط 330 نفر آبله کوبيده اند! در همان روز، پاره دوزي را که فرزندش از بيماري آبله مرده بود به نزد او آوردند. امير به جسد کودک نگريست و آنگاه گفت: ما که براي نجات بچه هايتان آبله کوب فرستاديم. پيرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امير، به من گفته بودند که اگر بچه ها را آبله بکوبيم جن زده مي شود. امير فرياد کشيد: واي از جهل و ناداني، حال، گذشته از اينکه فرزندت را از دست داده اي بايد پنج تومان هم جريمه بدهي. پيرمرد با التماس گفت: باور کنيد که هيچ ندارم. امير کبير دست در جيب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم بر نمي گردد. اين پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز. چند دقيقه ديگر، بقالي را آوردند که فرزند او نيز از آبله مرده بود.
اين بار اميرکبير ديگر نتوانست تحمل کند. روي صندلي نشست و با حالي زار شروع به گريستن کرد... در آن هنگام ميرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر از زماني امير کبير را در حال گريستن ديده بود، علت را پرسيد و ملازمان امير گفتند که دو کودک شيرخواره پاره دوز و بقالي از بيماري آبله مرده اند. ميرزا آقاخان با شگفتي گفت: عجب، من تصور مي کردم که ميرزا احمد خان، پسر امير مرده است که او اين چنين هاي هاي مي گريد. سپس به امير نزديک شد و گفت: گريستن، آن هم به اين گونه، براي دو بچه ي شيرخوار بقال و چقال در شأن شما نيست. امير سر برداشت و با خشم به او نگريست، آنچنان که ميرزا آقاخان از ترس بر خود لرزيد. امير اشک هايش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زماني که ما سرپرستي اين ملت را بر عهده داريم، مسئول مرگشان ما هستيم. ميرزا آقاخان آهسته گفت: ولي اينان خود در اثر جهل، واکسن نکوبيده اند. امير کبير با صداي رسا گفت: و مسئول جهلشان نيز ما هستيم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خياباني مدرسه بسازيم و کتابخانه ايجاد کنيم، دعانويس ها بساطشان را جمع مي کنند. تمام ايراني ها اولاد حقيقي من هستند و من از اين مي گريم که چرا اين مردم بايد اين قدر جاهل باشند که در اثر نکوبيدن آبله بميرند.»
در سال 1264 دوره صدارت امير کبير جهل و رمالي در طبقه هاي پايين و فرودست جامعه بود و امير با علم به همين که با توسعه مراکز علمي و فرهنگي بايد جهل و ناداني در جامعه ريشه کن شود تا رمالي و خرافه پرستي از بين برود، دارالفنون و چندين مراکز علمي و فرهنگي را بنا کرد تا علم و دانش و خرد رشد کرده و قوي تر شود.
آيا اگر همان ايده و فکر امير کبير در جامعه تداوم پيدا مي کرد، اينک بساط جهل و ناداني و رمالي برچيده نبود. وقتي امروزه به جامعه اقتصادي علمي، فرهنگي و... خود نگاه بکنيم که نه تنها آن ايده و تفکر رشد و توسعه داده نشده، بلکه سرکوب شده است. به راستي مسبب اين همه مشکلات و گرفتاري کيست و چيست؟ چرا مردم اينقدر در حل مشکلات شان ناتوانند.
اينک وقتي رمالي و دعانويسي از کوچه و بازار به دولت راه پيدا کرده بايد به اين نتيجه برسيم که برخلاف باور و ايده اميرکبير حرکت کرده ايم. وقتي امير کبير گفت: که ما يعني دولت مسئول جهل هستيم، اينک کسي هست که بگويد اين بازار چند ماهه رمالي و جن گيري و خرافه پرستي حاصل چه تفکري است؟!
اگر امير کبير براي آن دو پسر بچه که بر اثر جهل و ناداني در اثر آبله مرغان، هاي هاي گريست، اينک کسي هست که براي اين همه ايراني که بر اثر سهل انگاري ها و ناداني ها و جهل ها و فقرها و نداري ها و بيماري ها و... مي ميرند، فقط به فکر فرو رود و متأثر شود؟
بر سر ايران و ايراني چه آمده و چه خواهد آمد که کشورها و جوامع تازه تأسيس شده برنامه و نشست و سمينار تشکيل مي دهند و مي گويند: سرنوشت ايراني ها به دست رمالان و دعانويسان افتاده است!
به راستي! آيا با آن سابقه ي غني فرهنگي و تاريخي و تجربه دانش و خرد و فرهنگ ايراني، سزاوار اين ناملايمات امروزي هستيم!؟
شاید هم بهانه خوبی پیدا کرده اید تا از آب گل آلود ماهی بگیرید ! نمی دانم !!
اما
امروز به گواه شاهدان در بسیاری از کشورهای پیشرفته غربی و اروپائی نیز گرایش مردم به این نوع فرقه ها چشم گیر است آنها که به قول شما همچون کشور ما دچار فقر مالی و علمی! نیستند ! لذا اصلی ترین علت گرایش مردم به فرقه های انحرافی و رمالان و ... را می توان در "وجود یک عطش معنوی" و در کنار آن "وجود یک خلاء معنوی" دانست ...
می توان گفت بشر معاصر بدنبال یک کانون معنویت و یک مخرن آرامش است که بعضاً با انحراف از مسیر اصلی دچار این لغزش ها می شود!
سپاسگزارم