تاریخ انتشار: ۰۴ شهريور ۱۴۰۳ - ۱۰:۴۰
کد خبر: ۲۹۸۵۶۸
نسخه چاپی ارسال به دوستان ذخیره
هشتاد و نُه کیلومتر پا به پای فرات

 

یک جاده‌ی هشتاد و نه کیلومتری که ساده و بی شیله و پیله، کشیده شده پا به پای فرات.
خبرگزاری فارس: تمام راه، نخلستان‌های تو در تویِ درهم و برهم، سایه انداخته روی سر آدم‌ها. از سمت کوفه به سوی کربلا آمده‌اند اما از یک مسیر فرعیِ شانه به شانه‌ی فرات. جایی که نه خبری از غذاهای چرب و پر و پیمان موکب‌های جاده‌ی اصلی‌ هست و نه حتی نوشیدنی‌ها هزار رنگ. یک جاده‌ی هشتاد و نه کیلومتری که ساده و بی شیله و پیله، کشیده شده پا به پای فرات. نشانه‌های تکنولوژی، اینجا، انگشت‌ شمارند. روبه‌روی هر نخلستان، یک خانه آجری ساخته شده با حیاطی به وسعت آسمانِ بالای سر همان خانه. خانه‌هایی که غم‌هایی دنباله‌دار را چون ستاره‌گانی نیمه‌جان در غربتی قدیمی، تنهایی به دوش می‌کشند.
آدم‌ها از کنار این خانه‌ها رد می‌شوند. به لقمه‌ای نان و سبزی و جرعه‌ای آب میهمان‌شان می‌شوند اما قدمت خانه‌های طریق الفرات و ساکنانش را نمی‌دانند که برمی‌گردد به خیلی دور. به آن روزهای ملتهبِ خون‌پوش؛ همان وقت‌هایی که دیدن گنبد امام حسین علیه السلام جرم بود و مجازاتش بریدن دست‌ها و در نهایت، اعدام!
آدم‌ها می‌نشینند گوشه‌ی حیاط‌های خاکی خانه‌های طریق الفرات و با بشکه‌های آب، دست‌هایشان وضو می‌گیرد. اما در چنین روزهایی، در گذشته، صدام جدی بود، قاطع و مصمم و خون‌خوار برای بریدن دست‌هایی حتی در حال وضو برای وصال.
«هر کس که سرپیچی را از فرمان‌مان علنی کرد و خیره‌سرانه به زیارت حسین بن علی رفت، دست‌هایش را بی چون و چرا بِبُرید قبل از آنکه به ضریح برسد!»
دست؟ بریدن دست؟ چه تاوان کمی است در برابر دوست داشتن امام حسین علیه السلام. و مگر می‌تواند باعثِ در خانه ماندن عاشقان‌اش باشد؟! نه هرگز. نه هیهات. دست‌ها برای بریده شدن خود به تکاپو می‌افتند و زیر تیغ می‌روند!
پدر ابونبی یکی از همان دست بریده‌ها بود. ابونبی سفره‌ی برکتش را بر زمین جلوی خانه‌اش پهن می‌کند. کاسه‌ای ماست تاز،  پنج قرص نان گرم و تنوری، سبزی تازه چیده شده از باغچه و آب خنک فرات.
ظهر است و چند آدم رد می‌شوند. شوره‌ی دانه‌های درشت عرق روی سیاهی لباس عزایشان رد سفید بلندی انداخته. ساباط ابونبی چشم‌شان را می‌گیرد برای یک نفسِ تازه گرفتن. با سلام و علیکی گرم و صمیمی از ابونبی روی فرش رنگ و رو رفته‌اش می‌نشینند و جرعه جرعه با چشمانی که اشک از امتداد آن‌ها می‌جوشد آب فرات می‌نوشند.
جاده‌ی طریق الفرات روضه می‌شود. روضه‌ی حضرت علمدار علیه السلام که دست‌هایش را کنار همین آب به عشق امام حسین علیه السلام بر زمین جا گذاشت و بعد از او، بریده شدن دست‌ها به جرم عشق، رسم دل‌دادگان شد.
«انگار شمرها همیشگی‌اند ابونبی! مگر نه؟ هر بار توی کالبد یک شیطان! و آن بار که دست های بابای شما بریده شد، روح شمر در جسم صدام حلول کرده بوده حتما.»این را جوانک زائر می‌گوید و نانش را در کاسه ماست می‌چرخانَد. ابونبی سنگینی سرش را می‌اندازد روی سینه و اجازه می‌دهد اشک‌هایش روی دانه‌های تسبیحِ توی دستش بچکد. به دست‌هایش نگاه می‌کند. به دست آدم‌هایی که برای رسیدن به کربلا دل به این جاده‌ی طریق الفرات سپرده‌اند و لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ می‌گوید.
آن روزها که دست‌ها به جرم عشق امام حسین علیه السلام بریده می‌شد چاره‌ای نبود، چون دستی نماند. رفتند و دست راست بریده شد. رفتند و دست چپ بریده شد. رفتند و اعدام شدند. چه باید می‌کردند؟ دست کشیدن از کربلا؟ همه سر در گم بودند برای رسیدن به امام حسین علیه السلام که عطر شیرین فرات راه‌نمایشان شد.
آرام و شبانه آمدند به سمت طریق الفرات. زیر نورِ ماه. رو گرفته پشت نخلستان‌های تب‌دار. می‌رفتند و چادر سیاه شب پناه‌شان شده بود از چشم‌ گرگ‌های صدام که برای دریدن دست‌هایشان می‌چرخید. و این راه، این سرسبزِ بکر و دست‌ نخورده، این جاده‌ی بلند و خاکی و طولانی، یادگار قدم‌های آدم‌های مشتاق همان روزهاست.
«دست راستش بریده بود اما از طریق الفرات آمد. من آن موقع بچه بودم. پدرم دست نداشت. من دست‌های پدرم بودم برای سفره انداختن. دیگر هیچ‌کس من را به اسمم صدا نمی‌زد؛ همه می‌گفتند دست پدرش! علما می‌آمدند، آدم‌ها می‌آمدند، همه به شوق زیارت امام حسین علیه السلام. پدر را که بدون دست می‌دیدند ترس‌شان می‌ریخت. آه، بچه بودم و روی شانه‌هایش بال می‌دیدم! می‌گفتم چطور می‌روی زیارت اباعبدالله علیه السلام پدر؟ می‌خندید و با اشاره‌ی چشم میگفت: مگر بال‌هایم را نمی‌بینی بچه جان؟!»
آهِ ابونبی با به یاد دست‌های بریده‌ی پدرش افتادن کش‌دار می‌شود. می‌ایستد کناره‌ی راه و آه می‌کشد برای تمام دست‌های بریده شده‌ی این راه هشتاد و نه کیلومتری و بلند می‌گوید «آه از طریق الفرات!»
این فرات همان فرات است و این خاک، همان خاک. و این آدم‌ها، همان آدم‌ها. گویی که گذر زمان بر زندگی‌شان نگذشته و این تنها عشق امام حسین علیه السلام است که بی‌صبرانه در جان‌هایشان ریشه‌دارتر می‌شود.

این راه، این جاده، این خاکِ هم‌آغوش با فرات که کشیده می‌شود تا بین‌الحرمین، قصه‌ی هزاران دستِ بریده دارد. قصه‌ی لیلاهایی که به شوق دیدن مجنون، شبانه به جاده می‌زنند و از دم تیغ‌ها می‌گذرند اما پا پس نمی‌کشند. و به قول ابونبی «می‌رویم. تا زمانی که آسمان آبی‌ست و فرات جاری! هشتاد و نه کیلومتر که راهی نیست؛ پیاده، با پرچم‌هایی سرخ، به سوی خودش؛ شما هم دل دل نکن، بیا ... .»

مرجع / فـارس
:
:
:
آخرین اخبار