خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: در این خیابان بلند که تابوتها را روی سرش گذاشته، چه خبر است؟ صاحبان این کرکرههای کشیده و مغازههای بسته، کجا رفتهاند؟ چرا هیچکس توی حال خودش نیست؟ اصلا این مردم، هِلک و هلک، دنبال چه راه افتادهاند؟ مگر همه چیز تکراری نشده بود؟ مگر قرار نبود که دیگر کسی دنبال این تابوتهای پیچیده به پرچم وطن ندود؟ مگر از شهدا دلزده نشده بودیم و نمیگفتیم «زن، زندگی، آزادی»؟
و حالا باز بیرون آمدهایم؟! بیشتر و حتی محکمتر از قبل؟! و مثل رشتههای در هم تنیده طوفانی که ریشه در آسمان دارد، تسبیح شدهایم؟!
چه حوصله عجیبی دارند این مردم برای فراموش نکردن. چه طاقت بالایی دارند برای به دوش کشیدن گذشته. و چه انتظار شگرفی دارند برای تا ابد، چشم به راه، ماندن. اما چرا؟ تحمل دردی به بزرگی صبر، باید دلیل داشته باشد؛ باید یک کسی بیاید و بگوید که چرا تاریخ، در این جغرافیای ترکشپوشِ جنگ، نمیگذرد؟ چرا تمام نمیشود؟ و چرا این همه جوان کشته شدهاند؟
متوقف میشویم؛ تا در صف انتظاری بلند به بذر استخوانهای جوانانی پیوند بخوریم که جواب کامل این سوالهایند. همانها که گم شدهاند زیر رملهای فکه. همانها که ماندهاند در حصار سیمهای خاردار. و همانها که امروز، از گمنامی درآمدهاند و در این خیابان بلند با نام «شهید» پا به پایمان جلو میروند!
کسی آنها را نمیشناسد، کسی این استخوانهای پیچیده به کفن سپیدی که در تابوتها ساکت و ساکناند را نمیشناسد؛ نمیدانیم شمالیاند یا جنوبی، کُرداند یا عرب، مشهدیاند یا سیستانی؛ اصلا از کدام طایفه و قبیله و عشیرهاند؛ ما از آنها جز این نام «شهید» چیزی نمیدانیم اما گرمای «خون»، به هم پیوندمان میزند، و از خانهها بیرون میکشد تا رازدار رازی عجیب باشیم.
رازدار خون؛ آن تنها راز بشر که هرگز گم و پامال نمیشود! که بر هر خاکی بریزد از همان خاک، روزی حنجرهای میروید تا مظلومیت صاحب خون را فریاد بکشد. فریادی که بلندیِ بالایش به قد تاریخ مظلومیت هابیل است تا اینجا؛ همان قتلگاهی که جوانان به جرم دفاع از ناموسشان زیر شنی تانکها تکه تکه شدند اما نگذاشتند جسد عریان دختری خرمشهری، روی نخلهای سربریده، آویزان بماند.
و حالا تابوتهایشان برگشته، روی شانههای زن، زندگی و آزادی. و کنار همین زنانی که روزی به خاطرشان جنگیدند، تشییع میشوند.
در آستانه خیابان بلندی که از آن میگذرند میایستم. نگاهشان میکنم. سرافرازند و ستاره. میدرخشند بر زمین. و نشان شدهاند در آسمان. گویی که مادرشان زهرا (س) چادر خاکیِ معطر به عطر خون و یاس را بر تابوتهایشان کشیده. با جمعیت گرداگردشان هروله میکنم. و در حالی که زنان به استقبالشان بر سینه میکوبند، روی تابوتشان اینگونه خم میشوم و مینویسم: «خوش آمدید فرزندان مادر پهلو شکسته؛ قدمتان سر چشم؛ ما سالهاست که چشم به راهتان بودیم ای مردانِ راستینِ دفاع از زن، زندگی و آزادی!»