به گزارش خبرگزاری فارس از اهواز؛ رنگینکمان هویت انقلاب اسلامی در آخرین سالهای دهه نود کهکشانی پُررنگ و نور، کم داشت و آن تشییع باشکوه و پرجمعیت پیکر سردار سلیمانی در چند شهر ایران و عراق بود. درباره شخص حاج قاسم و ابومهدی و یاران شهیدشان گفتهاند و از این پس هم بسیار خواهند گفت؛ اما حاشیههایی در متن شهادت سردار و یارانش وجود دارد که مانند حاشیههای تاریخ اسلام دفاع مقدس و پیادهروی اربعین، خواندنی و پرثمر و هویتبخشاند؛ روایتهایی که هر یکذره نوری در کهکشان راه سلیمانیاند و قطعاً میتوانند در بسترهای هنر و اندیشه و رسانه محصولات و آثار تازهای خلق کنند.
کتاب بر شانههای کارون، روایتی از خاطرات مردم اهواز قبل، حین و بعد از تشییع باشکوه سردار آسمانی، حاج قاسم سلیمانی است که اتفاقات جذابی از رویدادهای پیش، حین و بعد از تشییع سردار سلیمانی را روایت کرده و مطالعه آنها، گوشهای از عظمت روح آن بزرگمرد و ارادت همیشگی مردم را به او به تصویر کشیده است:
داغی که خنک نشد؛ صفیه وزیری
برایم
عزیز بود به اندازه پسرم مسعود همیشه حاج قاسم را دعا میکردم تا خدا برای
کشور حفظش کند خبر شهادتش را که شنیدم حالم خراب شد خرابتر از زمانی که
خبر شهادت پسرم را آوردند. قلبم تیرکشید و جگرم از داغ سوخت، داغی که با
زدن عین الاسد هم
خنک نشد.
یزله برای حاج قاسم؛ سید محمدهادی شفیعی
با رفیقم وسط جمعیت بودیم. رفیقم ایستاد. نگاهش را که دنبال کردم به دو تا پرچم رسیدم. با دست نشانشان داد این دو تا رو ببین مال دو طایفهست. همیشه خدا با هم درگیرن. دعوا و دیه و پاسگاه با خونشون عجین شده حالا پرچمشون کنار همه با هم شعر میخونن و برای حاج قاسم یزله میکنن.
[ یَزْله نوعی شعر حماسی عربی است که همراه با کوباندن پا بر زمین اجرا میشود. این شعر هم در مراسمهای عزاداری و هم در مراسمهای شادی خوانده میشود.]
هرکی نیاد خائنه؛ میلاد آل طیب
توی خوابگاه جمع بودیم یکی دو نفری گفتند با این هوای سرد واجبه برین تشییع ؟! گاو پیشانی سفید خوابگاه در نقد نظام صدایش را انداخت در گلویش و با عصبانیت فریاد زد: «شما حالیتون نیست اینها با این کار به ایران و ایرانی توهین کردن هرکی نیاد تشییع خائنه!»
کفشم را درآوردم/ سکینه رستم منش
اول صبح خودم را به فلکه مولوی رساندم. فکر نمیکردم این قدر شلوغ باشد. خبر رسید که شهدا را از مسیر دیگری آوردند. به زحمت از بین جمعیت خودم را به ابتدای پل شهید علم الهدی رساندم. مقصدم حسینیه ثارالله بود. کفشم را درآوردم تا سریع تر راه بروم اما انگار هیچ چیز دست خودم نبود. موج جمعیت هر بار من را به سمتی میکشاند. بغض راه گلویم را بسته بود؛ ولی انگار تازه راه اشکها باز شده بود. فقط اشک میریختم و خدا خدا میکردم به تشییع. گذشتن از آن جمعیت کار سادهای نبود. یک لحظه با موج و فشار جمعیت چندین نفره نقش زمین شدیم. دو خانم رویم پرت شدند. دستم را حائل کردم و هلشان دادم تا بتوانند تعادلشان را حفظ کنند. با هر سختی که بود، خودم را به محل تشییع رساندم وقتی رسیدم دیگر راه گلویم هم باز شد. بلند بلند گریه میکردم.
حاضرم جان بدهم؛ سید محمد آل عمران
روز تشییع دیدمش. میدانستم کم لیچار بار انقلاب نکرده! رفتم نزدیکش. گفتم: «اینجا کجا شما کجا؟ مگه نمیگفتی راهپیمایی تقویت ظلمه؟» خیلی جدی جواب داد «این تو بمیری از اون تو بمیریها نیست، سردار مال همه بود!» تعجب کردم خشابم را دوباره پر کردم «مگه نمیگفتی راهپیمایی خطرناکه و ممکنه اتفاقی برای آدم بیفته؟» جدیتر از قبل جواب داد «من حاضرم برای شرکت توی تشییع پیکر حاجی جون بدم» ساکت شدم!
اعتقاد ندارم؛ محمدحسین چاووشی
در بین جمعیت همه از خوبیهای سردار میگفتند و گریه میکردند. یک نفر با لحن داش مشتی گفت: «من به هیچی اعتقاد ندارم؛ ولی حاضرم همین الان برای انتقام خون حاج قاسم برم.»
بی سردار شدیم؛ مهرزاد قوی فکر
مصلا
به حد انفجار رسیده بود. مدام پشت بلندگو اعلام میشد «خواهران و برادران
لطفاً جمعتر بنشینید.» آخر هم عده زیادی داخل جایگاه جا نشدند. حاج آقا
موسوی فرد اولین خطبه بدون سردار را با بغض آغاز کرد: «بسم الله الرحمن
الرحیم. انا لله وانا الیه راجعون. خواهرها، بردارها.
شب گذشته سردار
ما را شهید کردند بی سردار شدیم.» تیر خلاص به بغضهای در گلو مانده شلیک
شد. صدای هق هق و گریه از در و دیوار مصلا بلند شد حاج آقا تا چند دقیقه
گریه میکرد. مردم هم همراهش.
برای سردار بخوان؛ فریبا فخری
بعد از شهادت سردار برای مداحی به جلسات زیادی دعوت شدم این جلسات برای سردار بود و یاد سردار و خواندن برای او طبیعی بود اما همین قصه تا چند ماه بعد از شهادت سردار در روضههای خانگی هم جریان داشت اگر روضه برای اهل بیت بود همه منتظر بودند برای سردار هم بخوانم. اگر نمی خواندم، میزبان یا مهمانان میخواستند که بخوانم.
حاج قاسم که همه نیست؛ امین سید موسوی
از قبل میدانستم که نه خودش چیزی به شیشه مغازه میچسباند نه اجازه میدهد کسی این کار را بکند اگر کسی چیزی میچسباند و مغازهدار می فهمید باید اشهدش را میخواند. بعد از شهادت حاج قاسم رفتم مغازهاش. نرسیده به مغازه توقف کردم. درست آمدهام؟ روی شیشه و داخل مغازه، عکس سردار سلیمانی و ابومهدى المهندس زده بود. رفتم داخل «چی شده یه دفعه؟ آفتاب از کدوم طرف در اومده که شما عکس چسبوندی در مغازه؟» با تعجب نگاهم کرد: «حاج قاسم که همه نیست با بقیه فرق میکنه.»
یک پوستر هم روی زمین نماند؛ احسان احمد زاده
روز تشییع هشت هزار پوستر بین مردم توزیع کردم. سر پوستر دعوا میشد و پوسترها روی هوا غیب میشد. پایان مراسم برایم عجیب بود. هرچه در مسیر تشییع برگشتم حتی یک پوستر از حاج قاسم روی زمین نبود مردم نگذاشتند یک پوستر حاجی هم روی زمین بماند.
ماجرای تشییع باشکوه و بینظیر حاج قاسم زمانی اهمیت دوچندان مییابد که این پدیده رهیافتی برای تحلیلهای جامعهشناختی و مردم شناختی در دههٔ چهارم انقلاب باشد. با این وصف، تأثیر بر علوم انسانی در ایران و شکستن تحلیلهای پوسیده غربزده از جامعه ایرانی یکی از مهمترین دستاوردهای روایت عزاداری حاج قاسم است. این موضوع زمانی مهمتر میشود که بدانیم جریان اندیشهای در ایران در برابر پدیدههای بسیار کوچکتر و بیرمقتر، واکنشهای متعددی نشان میدهند، اما درباره پدیده شگفتانگیز تشییع حاج قاسم سکوت میکنند.