تاریخ انتشار: ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۱ - ۱۲:۲۸
کد خبر: ۱۸۱۵۵
نسخه چاپی ارسال به دوستان ذخیره
با ياد زنده ياد حاج حسين زراعتكار و همسرش؛

در ميان خنده هات مي گريم

حبيب اله بهرامي
خبر بسيار سنگين و تكان دهنده بود. هنوز هم باور ندارم كه حاج حسين عزيز رفته و ديگر بر نمي گردد. چه طور ممكن است زراعتكار عزيز و شوخ طبع مان- ديگر ما را صدا نكند؟! او كه در راه توسعه و ارتقاي مطبوعات، تلاشگر و خستگي ناپذير بود و در دوستي با اهالي رسانه صادق و مهربان...
او به همراه همسرش اين ديار فاني را ترك كرد و پر كشيد و رفت و تنها خاطره هاي شيرين اش يار و همدم ما هستند و خواهد بود...
نخستين باردر سال 1364 ديدمش. در روزنامه ي اطلاعات- دفتر اهواز. از اندام ورزيده اش به راحتي فهميدم كه با يك ورزشكار روبه رو هستم...
او فوتباليست بود و داور مسابقه هاي فوتبال و كار خبرنگاري نيز انجام مي داد. روزنامه نگارفعالي بود و شوخ طبع و بذله گو... خيلي زود با آدما صميمي مي شد. ساده بود ودلش بي ريا. اما زرنگ بود و اهل كار و زندگي. به راحتي گليم خودش را مي توانست از آب دربياورد و چه قشنگ هم آورد؛ اما دست اجل چه زود او را در باغ دوستي هاي بي رنگ مان چيد...
در سال 82 كه هم توي هفته نامه ي نداي جنوب كار مي كردم و هم توي فجر خوزستان- كه امروزه با نام كارون فعاليت دارد- يك تلفن بي سيمي داشتم كه يكي دو كيلومتر برد داشت... در دفتر فجر نشسته بودم كه زنده ياد زراعتكار وارد شد. هنوز سلام عليك درست و حسابي نكرده بوديم كه تلفن بي سيم ام زنگ خورد... گوشي را از روي ميز برداشتم و آنتن آن را كه بيش از نيم متر بود بيرون كشيدم و شروع كردم به صحبت كه لابه لاي صحبت ديدم حاج حسين با حالتي مبهوت دارد تلفن را نگاه مي كند!
بعد از اين كه صحبت ام تمام شد و متوجه وضعيت تلفن شد آن قدر خنديد كه هنوز خنده هاي نازنين و پاك اش به گوشم مي رسد... بعد ها هرجايي كه بودم و او حضور مي يافت، اين ماجرا را بسيار خوب و دقيق براي ديگران بازگو مي كرد و كلي مي خنديدم...
اما امروز مجال خنديدن مان نيست ولي در ميان خنده هاي شيرين و صادقانه ي تو حاج حسين عزيز- كه در وسعت نگاه باراني ام مجسم مي شوند- مي گريم ...
حسين جان! هر كه تو را شناخت، خود را خواهد شناخت و رفتن زودهنگام ات را هم باورنخواهد كرد...
به راستي چرا ما آدم ها، پس از اين كه دوستان و همكاران عزيزمان را از دست مي دهيم؛ يادمان مي افتد:" روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت/... بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت"
اما امروز و شايد هر روز، دلم براي خنده هاي سبز و بي رياي حاج حسين تنگ مي شود...
نام و يادتان هميشه در دل هاي مان سبز و معطر باد و روح تان شاد...
:
:
:
آخرین اخبار