بدون شک خلاقیت بنیادیترین ظرفیت انسان و اصلیترین عامل شکلگیری ارزش به شمار میرود که در تمامی زوایای زندگی نقش تاثیرگذار ایفا می کند، در این بین افراد خلاق محکومند که دیده شوند و فضاهای بیحد و بدون نهایت مجازی که این روزها «مرز» و «جغرافیا» را به شوخی تبدیل کردهاند، محلی برای عرضه آنها.
چهره شدن در این فضاهای مجازی گاهی اوقات ارتباط مستقیم و متعاملی به اندازه خلاقیت آدمها دارد؛ ' حسن بغلانی' که تاکید بسیاری دارد او را «حسن برزیلی» صدا کنیم، دستفروشی است که این روزها یکی از چهره های دنیای مجازی به شمار میرود؛ داستان این شهرت او با «کنار خیابان»،«بلندگو»، «تصویربرداری موبایلی»،«اشتراکگذاری اینستاگرامی» و البته «خلاقیت»رابطه مستقیم دارد؛ اما شاید مشخصه بارز این گفت و گو تصویر متناقضی بود که از حسن اینستاگرامی تا حسن واقعی دیدم، او وقتی روبرویم نشست، کمتر میخندید، تحلیل میکرد و پاسخهایی مستدل و وزندار میداد.
** اصل و اصیل آبادانی هستی؟ بله و اجدادم نیز آبادانی بودند.
**متولد چه سالی؟ متولد 1360 در ابهرم، ولی نوزاد بودم که به آبادان برگشتیم و دارای شناسنامهای آبادانی هستم.
** یعنی در طول روزهای جنگ هم در آبادان بودی؟
بله، خاطرم است در سال 63 یا 64 در محله کفیشه و در کوچه سینما بهمنشیر زندگی میکردیم، در مجموع، آبادان را برای مدت بسیار کوتاهی ترک کردیم و مجددا برگشتیم.
** چرا اینقدر زود و در آن شرایط بحرانی و جنگی به آبادان برگشتید؟
خاک آبادان دامنگیر است، همین الان هم که این شهر را نگاه کنید با وجود تمامی آثار باقیمانده از جنگ و بدی آب و هوا این خاصیت را از دست نداده است، به همین خاطر برگشتیم.
** یعنی پدرت به واسطه تعلق خاطر به خاک و بوم، خانواده را به منطقهای جنگی منتقل کرد؟
پدرم در پتروشیمی آبادان شاغل بود و زمان جنگ را کاملا در آبادان سپری کرد، مادرم به همراه بچهها شهر را ترک کرده بود که بعد از به دنیا آمدن من دوباره به زادگاهش برگشت.
** در روزهای جنگ چه مدت را در آبادان ماندید؟
مدتی ماندیم و بعد از آنکه به واسطهی بمباران شدید، سقف خانهی بهمنشیرمان آوار شد، ابتدا به بندر امام و کمپ جنگزدههای این شهر و پس از آن نیز به جراحی رفته و سال 70 مجدد به آبادان برگشتیم.
** چگونه ممکن است کودکی که در روزهای زندگیاش برای شادی،جنگ را میبیند و سقف خانه بر سر او و خانواده خراب میشود، این روزها به شخصیتی تبدیل میشود که شوخطبعی و خلاقیت بارزه اصلی وجودیاش است؟
خیلی مهم است که انسان خودش را بپذیرد، در تمامی طول عمرم نقاب نزدم و سعی کردم همیشه خودم باشم، همانطور که خدا خلق کرده، همه یک سری حسنها و یک سری بدیها در وجود خود دارند، من نیز با همه این فرازها و فرودها کنار آمدم.
** یعنی به قول محاوره و خودمانی «به خودت سختی نمیدهی»؟
گریه، خنده، شوخی و عبوس بودنهمه جزیی از زندگی هستند و باید در کنارشان زندگی کنیم.
** با همهی این کنشهای روزمرگی سازگار شدی؟ سعی کردم با همهی اینها بسازم و امروزم را زیبا زندگی کنم.
** ولی آن چیزی که در فضای عمومی نشان میدهی، اثری از سختیهایی که کشیدی ندارد
سختیهایی که کشیدم در آینده نمیتواند تاثیر بگذارد، امروز سختی را متحمل شدم و ربطی به فردا ندارد، به دلیل سختیها حسنهایم را فراموش و سرکوب نمیکنم، کلمه انسان از انس میآید، باید از این حسن خلق برای محبوب شدن بین مردم استفاده کنید،
در کل شوخطبعی من ذاتی است.
** این شوخطبعی از کجا منشا میگیرد؛ یعنی ریشه در خانوادهات دارد؟
در بین خانواده هم همینطور هستم، از اخلاق خودم لذت میبرم و سعی میکنم رابطهی اجتماعی مثبتی داشته باشم.
** این استفاده از جنبههای نرم شخصیتی و شوخیهای زیاد، نوعی بازاریابی کاری محسوب میشود؟
خیر، همیشه اخلاقم اینطور بوده، ولی در کل در بازار اگر بامردم خوب رفتار شود، مشتری ثابتت میشوند، کلیپی که از من منتشر شده نیز، خود نقشی در شکلگیری آن نداشتم و این کار روزمره من است.
داشتم فکر میکردم که رهگذری 2دقیقه از من فیلم گرفته و تا این اندازه بازخورد داشته، اگر بخواهند از زندگیام فیلم بسازند، تولیدی سرتاسر خنده میشود.
شوخطبعی، انسانیت و اخلاق خوب نعمتی است که باید به نحو احسن از آن استفاده کرد، حدود 7سال است که ازدواج کردهام و یادم نمیآید در طول این مدت مشکلی با اعضای خانواده داشته باشم، حتی کارهایی که میخواهم برایم انجام دهند را هم با شوخی میگویم.
** پس این شوخطبعی باعث شده که رابطه خوبی با همسر و فرزندانت داشته باشی؟
چهار فرزند دارم، اگر خوشاخلاق هستی؛ باید در ابتدا با همسر و فرزندت مهربان باشی، همانگونه که ما در خانه با هم مهربان هستیم؛ در این بین تاثیر ارادت به ائمه نقش بسزایی در روحیه من داشته است.
** این ارادت چگونه در وجودت شکل گرفته است؟
در محرم برای امام حسین(ع) مقتلخوانی انجام میدهم، علاوه بر آن به کربلا و نجف میروم و روضه میخوانم.
مصائب اهلبیت را تنها به عشقشان میخوانم، دارای تکیهای بزرگ در کنار اردوگاه میثاق هستم و هر ساله در محرم در این محل مراسم برپا میکنیم.
این کارها باعث شده خدا روزیام را زیاد کند؛رزق فقط پول نیست، سلامتی خود و خانوادهام هم نوعی روزی هستند، خانواده خیلی شاد و خوبی دارم، در نداری میخندیم و در زمان دارا بودن هم به همین صورت هستیم، در کل زندگی قشنگی داریم.
هر شخصی که از بیرون من را میبیند حتما پیش خودش میگوید این مرد «جوکر» است ولی من اینگونه به این موضوع نگاه میکنم که خداوند چند استعداد به من داده که از آنها به خوبی استفاده میکنم.
مثلا صدای خوبی دارم یا اینکه حتی از آدمهای بد هم بدم نمیآید به عبارتی صاف زندگی میکنم، به این نتیجه رسیدم که از بدیها هم میتوانم خوبی یاد بگیرم و تا تاریکی نباشد قدر روشنایی را نمیدانیم.
ما کاملترین موجودات هستیم ولی بعضی از انسانهانمیتوانند از این همه نعمتی که در اختیارشان قرار داده شده به خوبی سود ببرند.
تمامی مقدرات خدا زیبا هستند و هر وقت به این حد باور برسید، همیشه شاد خواهید بود، تا به حال از نداری و مشکلات گریه نکردهام و همیشه سعی داشتم، شاد باشم تا همه از در کنارم بودن لذت ببرند. بزرگترین ثواب این است که بتوانید یک انسان را بخندانید.
** به این باور رسیدهای که با شهرت بدست آمده از سوی کلیپهای اینستاگرامی به فرد محبوبی تبدیل شدهای؟
قبل از این کلیپها نیز محبوب بودم و در شهر مرا می شناختند، این باور را دارم که همه دوستم دارند، زیرا با همه اقشار جامعه خوب برخود میکنم، در این میان برای شاد کردن مردم هم جملاتی به طنز میگویم.
** این گفتههایت در کلیپهای منتشر شده بداهه هستند یا برای ادای آنها از قبل برنامهریزی میکنی؟
بداهه بوده و نیازی به فکر کردن ندارند.
**محبوبیتی که در فضای مجازی پیدا کردی شبیه برخی آدمهای محبوبشده که به نوعی بیدلیل و بدون منطق شناخته شدهاند، نیست، خود تو این تفاوت را چطور تحلیل میکنی؟
عقیده دارم همه به خاطر خودم دوستم دارند.
** حسن بغلانی را این روزها همه به عنوان «دستفروش خلاق» میشناسند، با این لقب راحتی؟
بله، بعضی وقتها برای جذب مشتری باید خودت را نشان بدهی و من تنها خودم را نشانمیدهم.
** در صفحه شخصیات در اینستاگرام در مورد فضاهای ورزشی و به ویژه تیم فوتبال صنعت نفت هم صحبت کردهای، قصد داری با توجه به «چهره شدن» در فضاهای مختلف اجتماعی ورود کنی؟
من به مدت 3سال قهرمان بوکس خوزستان بودم، اظهار نظرم در خصوص فوتبال هم به این خاطر است که این رشته در خون هر آبادانیست.
**میگویی ورزشی هستی و البته به عنوان یک شهروند خلاق، اتفاقهای اخیر تیم فوتبال صنعت نفت را چگونه تحلیل میکنی؟
در کل به شدت از فحاشی بدم میآید و هر چیزی مراحل قانونی خودش را دارد، فحاشی کردن به حسن هوری اشتباه است و اشتباهتر از آن هم واکنشهایی بود که او در برنامهی 90 داشت.
** قصد داری فعالیتهایت را در فضای مجازی گسترش دهی؟
خیر،به دنبال این کار نیستم، این فیلمها را نیز خودم نگرفتم و هر رهگذری میتواند فیلمبردار و منتشر کننده آن باشد.
**دستفروش خلاق آبادان خود را انسان ' شاد' معرفی کرد، فکر می کنی10 یا 15 سال آینده که به سراشیبی زندگی برسی باز هم انسان خوشحالی باشی؟
خوشحالی من مربوط به امروز است، کاری به آینده ندارم، نه اینکه آیندهنگر نباشم ولی در آینده سیر نمیکنم، زیرا از آن خبری ندارم و گذشته را هم دیگر نمیتوان تغییر داد، به همین دلیل در امروز زندگی میکنم، خداوند امروز حق زندگی را به من داده و خوب نیست که بخاطر فردا و پسفردایی که در دستم نیست شادیام را خراب کنم.
*** خودت را شخصیتی اخلاقمدار و شاد معرفی کردی در حالی که شرایط شغلیات-دستفروشی- ممکن است منجر به ناراحتی برخی از همشهریانت بشود.
نمایندهی دستفروشان خیابان امام خمینی (ره) آبادان هستم و نشست هایی نیز در این خصوص با مسئولان داشتم تا این مشکل حل شود.
** پیشنهاد انتقال دستفروشان به ' بازار شب ' را چطور میبینی؟
من و آقای خادمی از موسسان این بازار بودیم که خیلی هم ضرر کردیم، مشکلات شهر آبادان دستفروشها نیستند.
** یعنی با ساماندهی دستفروشان موافق نیستی؟
ساماندهی خوب است ولی ما از مهم، مهمتر هم داریم، من نمایندهی 240 دستفروش هستم، در بین اینها افرادی هستند که هر کدام دو فروشنده دارند که در بین آن فروشندههاافرادی با مدرک لیسانس برای دستفروشان کارگری میکنند.
*** در این بین به خاطر بوجود آمدن این بینظمیِ شهری، به عابرپیاده و مغازهدار هم حق میدهی؟
بله، ولی عابرپیاده را خود دستفروشان به اینجا کشیدند.
*** یعنی معتقدی که دستفروشان جذابیت این منطقه هستند؟
بله، ما یک هفته نبودیم، مغازهدارها اعتراض کردند که دستفروشها را برگردانید؛ مغازههای ما پاخور ندارند.
روزی پدری با دخترش آمد و قیمت مانتویی را پرسید؛ من هم گفتم 35 تومان که سه رنگ از آن را انتخاب کرد، به او گفتم هر مانتو 30 هزار تومان ولی او در نهایت 32 هزار تومان بابت هر مانتو داد، چند قدم که دور شدند با چشمانی پر اشک برگشت و گفت من مانتو را در یک مغازه 130 تومان قیمت کردم، سه دختر دارم و با این حقوق ناچیز نمیتوانستم برای هر سه آنها لباس بخرم و داشتم شرمندهی فرزندانم میشدم که این مانتو را پیش شما دیدم. با شنیدن این حرفها خیلی از کارم راضی شدم؛ اصلا دستفروشی برایم عیب و عار نیست.