درمسیر دوری هم دردانشگاه سیستان می زنیم.دانشگاه بسیار زیبائی است و شاید زیباترین دانشگاه ایران.از محل اعتبارات سفر مقام معظم رهبری به این استان محروم این دانشگاه ساخته شده است.همه چیزش به قاعده...ساختمانها،فضای سبز،تالارها و...
با تاکسی ما را می برند.از نظرامنیتی اقدام درستی است.ماشین های پلاک قرمز خیلی تابلو هستند.
در بین راه کمی پلک هایم سنگینی می کنند که یکهو راننده می گوید آقای دکتر اینجا "تاسوکی" است !!
همان جائی که عبدالرحمن ریگی شرور معروف این منطقه، آن جنایت فجیعش را انجام داده و ده ها هموطن شیعه ما را به بی رحمانه ترین شکلی به شهادت رسانده است.چقدر در آن لحظات این خبر برای من که دارم برای اولین بار این مسیررا طی می کنم آرامش بخش است !!!! آن هم وقتی با این خبر چرتت را پاره کرده باشند!
دکتر رهنما معاون فرهنگی دانشگاه زابل مرد مهربان و خونگرم و مهمان دوست و گرمی است.ما را به منطقه ای می برد که عجائبی در آن می بینیم.
باغ وحش بزرگ و زیبائی که با زحمت بسیار راه افتاده و از آن مهمتر نگهداری میشود.بعضی از حیواناتی که در آن است مثل خرس سیاهی به نام "نادیا" در ایران تک است.
"چاه نیمه" بیشتر دهانم را باز نگه می دارد !
دریاچه های بزرگ چهارگانه ای که آب اضافی هیرمند را در خود جای میدهند و کشاورزی سیستان و زابل مدیون آنها است.آبی که توسط برادران افغانی به پاس خدمات کشور ما به آن ها از ما دریغ می شود و راهش را کج کرده اند !!! دست ایرانی نمک ندارد !
پرورش شترمرغ هم دارند.یکی از آن ها را که ۸ ماهه است برای ناهار درست کرده اند.اول دلم سوخته بود و کمی هم بعد از دیدن خود شترمرغ چندشم می آمد ولی گوشت لذیذ و خوش طعمی داشت.
دو کروکدیل ماده پوزه کوتاه دارند که در اطاقی تاریک لم داده اند با آن چشم های وحشتناکشان.
می پرسم پس چرا کروکدیل نر ندارید؟!
مسئول گروه به آرامی، جوری که دو خانم دکتر همراهمان نشنوند، می گوید:" داشتیم ولی این دو ماده او را خوردند !!!"
رگ گردنم باد می کند....خاک بر سر نری که دو ماده او را بخورند !!!!!!!
همان بهتر که نباشد کروکدیل زن ذلیل !!
جلسات شروع میشود فشرده و به هم پیوسته و کمی خسته کننده.
اختتامیه فرا رسیده است.می خواهند دبیر این کارگروه مهم وزارت علوم (کارگروه همبستگی ملی و هویت اسلامی را که از سال ۱۳۸۴ فعال است )را انتخاب کنند.دبیر قبلی که معاون فرهنگی دانشجوئی دانشگاه سیستان برادر عزیزم دکتر رضوانی بوده ارتقاء یافته و شده رئیس دانشگاه وحالا جای خالی اش را باید پر کنند.
خودم را مشغول موبایل می کنم و برای این که دروغ هم نباشد با دفترم از وسط جلسه تماس میگیرم تا کسی حواسش به من نباشد.۴ نفر کاندیدا می شوند. معاون فرهنگی دانشجوئی دانشگاه فردوسی مشهد که مرد جا افتاده و بسیار مدیر و مدبر و با تجربه ای است دست بالا می برد.می گویم خدا را شکر از من بهتری قدم جلو گذاشته،دکتر توان که روحانی است و معاون دانشگاه چابهار، هم کاندیدا میشود و معاون دانشگاه ارومیه هم دست بالا می برد و خود دکتر رهنما هم که میزبان ما است و به شایستگی از پس میزبانی برآمده دست بالا میبرد حالا دیگر خیالم راحت راحت است.
یکهو معاون فرهنگی دانشگاه سمنان می گوید اسم دکتر مخبر را هم بنویسید و چند نفر هم تائید می کنند از جمله معاون فرهنگی کرمان و کرمانشاه.
با خودم میگویم حالا کفش کهنه ای هم بین این همه کفش نو باشد ایرادی ندارد.من که رأی نمی آورم نه ناز کنم ونه مخالفت ،بهتر است .
آراء شمرده می شود ودر کمال ناباوری رئیس کارگروه می گوید دکتر مخبر بیشترین رأی را آورده !!!
گلویم خشک می شود !
من یک سال کمتر است عضو این کارگروه شده ام و بین اینهمه بزرگ ...خب مقدّر این است.خدا کمکم کند لایق این اعتمادها و حسن ظن ها باشم ....
برگشت هم به همان شکل انجام میشود.در زاهدان چرخی در بازار می زنم.همان بازار معروف که عبدالرحمن ریگی هم در آن دست فروشی می کرده !
نوجوانی نزدیکم میشود می گوید نوار، سی دی ،پاسور ،شراب، قرص ،بقیه اش هم بماند...غصه می خورم....خیلی غصه می خورم.باید برای فقرزدائی طعم فقر را چشید تا همّت درست و حسابی پدید بیاید.
با شکم پر درد گرسنه را نمی شود درک کرد همچنان که با جیب پر سختی خجالت یک مرد را مقابل خانواده اش ....شاید برای همین بود که علی (ع) نان جو و نمک غذایش بود و عبائی پاره پاره تن پوشش و کفش هائی کهنه پای پوشش و شاید حصیری یاگلیمی فرسوده زیراندازش....