کوچه شهید منتشر می کند: نامه ای بسیار زیبا و خواندنی از جانباز شیمیایی شهید علی شجاعی به رهبر معظم انقلاب اسلامی امام خامنه ای چند روز قبل از شهادت. شما را به خواندن این نامه دعوت می کنیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
نامه ای به رهبرم
تقدیم: به رهبر انقلاب اسلامی
فرستنده: جانباز انقلاب اسلامی «علی شجاعی»
پیام: بقاء انقلاب اسلامی
سلام رهبرم، اگر از جانبازی بگویم که خود جانبازی و اگر از جهاد و شهادت که خود جهادگر و شاهد شکوه و عظمت و لطف و صفای جبهه ها بوده ای. من خود می دانم همه درد و عشق و سوزی که دارم با ژرفای بیشتری دارا هستی؛ پس یوسفِ خود را تنها به بازاری که تو خریدار آنی عرضه می دارم و بگذار بگویم هر آنچه را که خود بهتر می دانی؛ بگویم سالها بود رنج های پیامبر(صلی الله علیه وآله) را بر دل داشتم و از مظلومیت دخت گرامی شان و تنهایی و جفایی که بر جانشین به حق او علی(علیه السلام) روا شده در حسرت بودم و خشم دشمنان شان را در سینه حبس می کردم. سالها بود ندای هل من ناصر حسین(علیه السلام) را می شنیدم و اشکها می ریختم که چرا نبودم تا او را و دین خدا را یاری دهم. اما پس از سالها رنج و عذاب و انتظار ناگاه صدای آشنایی را شنیدم که گویی بازتاب فریادم در طول زمان بود و ندای هل من ناصر حسین(علیه السلام) را از زبان روح خدا شنیدم. همه ی عشق و محبتی که پیامبر(صلی الله علیه وآله) و فاطمه(سلام الله علیها) و علی(علیه السلام) و ... در سراپای وجودم برانگیخته بود در او جلوه گر و تمام خشم مقدّسم را به دشمنان شان در او نمایان دیدم. پس با بی صبری و اشتیاق و بصیرت و آگاهی و اطّلاع، لبیک گویان با خیل راهیان گوش به فرمان او رفتیم تا تقاص همه مظلومیت تاریخ را از ظالمان نابکار همان ها که پیامبر خدا را عذاب دادند، فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را دل شکستند، بر علی(علیه السلام) ستم روا داشتند و ... بگیریم.
رهبر عزیزم؛ خود شاهد بودی که چه غوغا و محشری بپا شد، چه نورانیّت و حال و هوایی بود، چه ها دیدیم که قبلاً فقط شنیده بودیم، عاشقان از خود رهیده و به جوار معشوق رسیده و در انتظار لقاء دوست، راستی جلوه هایی از بهشت موصوف و نسیمی شورانگیز و دل افزا چنان در هوای وجود می وزید که هر کس شمّه ای از آن به مشامش می رسید مجذوب می گشت. معنی سلاماً سلاما را در کلام بی آلایش و باصفای بچه ها می دیدیم و به راستی که معنی شجاعت، پاکی، خلوص، ایثار، مقاومت و ... و همه خوبیها را و حقایق دوست داشتنی را به همه نمایاندند.
... و امروز رهبرم؛ خوشحالم که یادگاری از آن دیار و آن همراهان خوب و صدیق را به همراه دارم، درد ترکشِ امروز را به جان و دل خریدارم چرا که یادآور صفای دیروز و گواهی است بر وفاداری و محبّتم به اولیاء خدا و این درد را با هزاران راحتی همراه با بی خیالی عوض نمی کنم. اگر دست ندارم راضیم که در روز نیاز دست به یاریِ دین خدا و مظلومان بی گناه برداشتم، اگر پا ندارم خوشحالم که قدم در راهی گذاشتم که صراط مستقیم و سرانجامش جز رستگاری نیست، اگر قطع نخاعم و کمرم معیوب راضی، چون وقتی که گروهی همه ی همّتشان مصروف دنیا و مظاهر پست آن بود برای دفاع از ناموس و حیثیّت کمر همّت بستم، اگر چشم ظاهری ندارم و در راه هدفی والا فدا کرده ام و گوشم آسیب دیده خوشحالم که با بصیرت و آگاهی قدم در راهی نهادم که یگانه راه سعادت و گوش به فرمانی دادم که تنها آوای حقیقت و رستگاری بوده و هست، اگر هر روز و شب سینه ام از صدمات گاز شیمیایی این ره آورد حامیان دروغین حقوق بشر در رنج و عذاب است و نفس تنگی عمیق و مداوم دارم، رضایت دارم و روسفیدم که هر سرفه ام فریاد رسایی است از صداقت ها و راهمان در طول تاریخ گواه روشنی بر نفاق و دو رویی و رسوایی همه نامردان و ستمگران نابکار از اوّل تاکنون و آینده است و اگر ... راضیم به رضای او، هیچ چیز به قدر رضای او خشنودم نمی سازد. همان بوسه ای که پیر مرادمان(رحمه الله علیه) بر بازوانمان زد التیام بخش همه ی آلام روحی و جسمی ام بوده.
آری رهبر عزیزم، جانم به فدایت، من جانبازم و همچنان سر و جان می بازم. افسوس که یک جان دارم، سرمشقم هم اوست که وفاداری را به حدّ اعلی نشان داد. با قطع دست راست مشک را به دست چپ و با قطع دست چپ مشک آب را دندان گرفت و با وجود تشنگی مفرط آب ننوشید تا طفلان و حریم تشنه ولی خدا را در زمان خود سیراب کند، پس مفتخرم که با از دست دادن بخشی از وجودم و نه از دست دادن بلکه بازیافت واقعی آن افتخار جهاد در تمام لحظات نصیبم گشت.
امروز هر چند دست ندارم ولی نمی توانم آرام بگیرم، چرا که دست یاریِ همه ی مسلمانان بلکه مظلومان جهان و مسلمین بوسنیِ مظلوم و آوارگان و کودکان بی گناه و بی پناه و همه دلسوختگان عالم به سوی ما بلند است. هر چند چشم ظاهر بین ندارم ولی نگاه معصوم کودکانی که چشم انتظار پدر و مادرانی که منتظر فرزند، به دیده ی بصیرت می بینم، هنوز بخاطر دارم قتل عام حلبچه را و می بینم طفل شیرخواری را که گریه کنان بر روی نعش بی جان پدر و مادرش با نگاهی معصومانه و ملتمسانه از آنها می خواهد که بلند شوند و ... و به گوش جان می شنوم صدای ضجّه و ناله ی همه ی مظلومان را که در گردونه ی نظام نوین جهانی و دنیای مترقّی له می شوند ...
و اینگونه است که هر چند دست و پا ندارم، چشم ظاهر بین ندارم، با ویلچر و عصا راه می روم و هر چند ... امّا در دانشگاه هم در صدر مسابقات جهانی ام، در کارخانه و کارگاه و مراکز علم و صنعت و اختراع و ابداع و هنر و اجتماع و در همه صحنه های انقلابم، چرا که جانبازم و رهبرم جانباز است، چرا که مشتاقانه منتظر موعودم و مهیّای استقبال از آن حضرت.
ای رهبر عزیز، سیّد بزرگوار، مصمّم و استوار و شاداب و خرسند قدم بر جای قدم های مبارکتان و پشت سرتان تا آخر به دنبالتان خواهیم بود. امید دارم که به برکت معیّتِ در رکاب شما رهبر ارجمند و روشن ضمیر این توفیق مرا حاصل شود تا اسمم در لیست سربازان مهدی موعود(عج الله تعالی) به ثبت رسد. انشاءالله
دعایم کن
والسلام
جانباز انقلاب اسلامی
علی شجاعی
نشسته از چپ نفر دوم شهید علی شجاعی
ایستاده از راست نفر دوم شهید امراله راد، نفر چهارم شهید اسداله زکی پور و نفر پنجم شهید حمداله خواجویان
از راست شهید علی شجاعی و برادر رزمنده حمید زارع
از راست نفر اول شهید علی شجاعی
ایستاده از راست نفر دوم شهید علی شجاعی
و نشسته از راست نفر دوم سردار مواساتی از فرماندهان دفاع مقدس شهرستان بهبهان
از چپ نفر اول شهید علی شجاعی
ایستاده از راست نفر اول شهید علی شجاعی
شهید علی شجاعی
فرمانده گردان تخلیه شهدا لشکر 7 ولی عصر خوزستان در دوران جنگ
از راست نفر اول شهید علی شجاعی
و نفر آخر حاج خیراله صفری زاده فرمانده حفاظت اطلاعات و عضو شورای فرماندهی قرارگاه کربلا
از راست نفر دوم شهید علی شجاعی
نشسته از راست نفر دوم شهید علی شجاعی میدان صبحگاه لشکر 7 ولی عصر خوزستان
از راست نفر سوم شهید علی شجاعی
پیکر مطهر جانباز شیمیایی سرهنگ پاسدار علی شجاعی