تاریخ انتشار: ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۳:۳۵
کد خبر: ۱۲۲۴۳۶
نسخه چاپی ارسال به دوستان ذخیره
گزارش خبرنگار خوزنیوز از نمایشگاه بین المللی کتاب تهران در شهر آفتاب؛
تکیه بر منابع فرهنگی در خوزستان از نفت مهم تر است
ماجرا از آنجا آغاز شد که جناب "جمشیدی" از مسوولان اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی خوزستان تماس گرفت و از آمادگی ام برای رفتن به نمایشگاه کتاب تهران آن هم صبح روز دوشنبه 20 اردیبهشت پرسید که بلافاصله پاسخ مثبت دادم .....
خوزنیوز: ماجرا از آنجا آغاز شد که جناب "جمشیدی" از مسوولان اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی خوزستان تماس گرفت و از آمادگی ام برای رفتن به نمایشگاه کتاب تهران آن هم صبح روز دوشنبه 20 اردیبهشت پرسید که بلافاصله پاسخ مثبت دادم و شماره کارت ملی را برایش خواندم. روز بعد هم جناب "حسین براتی" تماس گرفت و شماره کارت ملی را خواست که خدمت شان ارایه کردم تا این که  جناب "منصوری خواه" مدیر روابط عمومی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی خوزستان تماس گرفت و گفت بلیت ات آماده است کی میای بگیری؟

بلیت رفت و برگشت اهواز- تهران را گرفتم و از همراهان پرسیدم که شنیدم سی چهل نفری در این سفر حضور دارند. البته این را هم اضافه کرد که عده ای روز نوزدهم به نمایشگاه رفتند...



* به هواپیما نرسیدم!!

از سر شب تا صبح روزی که می خواستم به فرودگاه بین المللی اهواز بروم، مضطرب بودم. حتا در خواب دیدم که به هواپیما نرسیدم و رفته ام سراغ مدیر فرودگاه تا در اولین فرصت مرا به تهران بفرستد. اما خواب سبک من اجازه نیافت که سنگین شود و ساعت پنج و نیم صبح بیدار شدم و مهیای رفتن به فرودگاه...

از تاکسی که در محوطه فرودگاه پیاده شدم، "مهدی مرادی" نویسنده و شاعر کودک و جناب "طرفی" مترجم توجهم را جلب کردند. وارد سالن که شدم "وحید کیانی" شاعر ایذه ای را در کنار "امید حاجتی" معاون استاندار خوزستان و دو تن دیگر مسوولان استان دیدم با همان تبسم همیشگی اش. چند لحظه ای کنارشان ایستادم اما دیدم حرفی برای گفتن ندارم. نگاهم داخل سالن را جست و جو کرد تا این که جناب "بنوره" خبرنگار خبرگزاری ایرنا در نگاهم درخشید. با گفتن با اجازه جمع مسوولان را ترک کردم و بعد از خوش و بش با "بنوره" به سوی باجه تحویل کارت پرواز رفتم. پس از گرفتن کارت های پرواز خودم و "مرادی" و "طرفی" به وسط سالن آمدیم و نشستیم اما با دیدن دوستان فرهنگی و ادبیاتی هم چون "حسین براتی"، "لفته منصوری"، "علی نقی طاهری"، "رزاق راشدی"، "بهمن ساکی"، "مجتبی گهستونی"، "فردین کوراوند"،"جبار رضایی" و ...  شروع به نشست و برخاست کردیم....

* قلمت کو؟!
در یک لحظه "منصوری" نگاهی به کتم کرد و با تعجب گفت: فکر کردم کلت داری! اما با خود گفتم از این موضوع سی سال گذشته! با هم خندیدیم و گفتم جای عینک ریبن ام غلط اندازه نه؟! منصوری گفت: پس قلمت کو؟! در جیب کتم نشانش دادم و گفتم بی قلم مگه می شه و باز خندیدیم به روزگاری که باید برایش خندید و گاهی هم گریست...

بعد از دقایقی گفتند به سال اصلی برای پرواز بروید که رفتیم. در این سالن "حسن فارسی زاده و "غلامرضا فروغی" نیا منتظر پرواز بودند. هنوز روی صندلی های سالن انتظار جا خوش نکرده بودم که اعلام شد برای ورود به محوطه فرودگاه و هواپیما آماده شوید. همگی آماده بودند و منتظر سوار شدن به هواپیما...

نیمی از بلیت پرواز را تحویل دادم و وارد فرودگاه شدم تا با چند قدم پیاده روی وارد هواپیما شوم که دیدم ما را به سوی اتوبوسی هدایت کردند!

* کلاس اتوبوسی!
با خود گفتم شاید باید با این اتوبوس مسیر تهران تا اهواز را باید طی کنم که دیدم یک صد و هشتاد درجه دور زد و چند متری آن هم با سرعت پنج کیلومتر رفت و در کنار هواپیما ایستاد و مسافران پیاده شدند تا وارد هواپیما شوند! کلاسی که مسوولان فرودگاه برای ما مسافران گداشته بودند کمی تا قسمتی برایم جالب بود!

وارد راهرو هواپیما که شدم، "محمد شیدا دزفولی"، "دکتر پژوهنده"، "ابراهیم ناصری"، "قاسم آهنین جان" و خانم "جوادی" را نشسته دیدم. از کنار مسافران که انگاری همه آشنا بودند گذشتم و در کنار مرادی و طرفی نشستم. سمت چپ من "براتی" و "ساکی" نشسته بودند. گوشی فبلتی ام را از جیبم بیرون کشیدم و چند عکس از آن ها گرفتم و عکس های سلفی از کنار دستی هایم.

 ساکی گفت: می خوای سفرنامه بنویسی؟ سری رو به پایین تکان دادم. او ادامه داد: می دونی کیا هستن؟

گفتم: عده ای را می شناسم. براتی گفت: اسامی را بهت می دم و من شروع کردم به نوشتن که سرو کله میهمانداران با وسایل پذیرایی شان حاضر شد. به ناچار گوشی را در جیب گذاشتم و با دیگران شروع کردیم به خوردن صبحانه...

* آشنایی با ویرانگران اقتصاد محله ای و منطقه ای!!
وقتی هواپیما در فرودگاه مهرآباد نشست ما بلند شدیم! پا که در سالن گذاشتیم گفتند باید با مترو به نمایشگاه برویم. من و "مجید کیوانی" و "محمد شیدا" و "حسن فارسی زاده" همراه شدیم. "کیوانی" بود که سه بلیت رفت و برگشت مترو خرید یا "فارسی زاده" یادم نمی آید، ولی از دروازه های یک نفره وروئ به ایستگاه های مترو گذشتیم و با هل و زور وارد قطاری شدیم که فقط کمی جای پا برای ایستادن داشت!

"فارسی زاده" گفت: باید ایستگاه "دروازه دولت" پیاده شوید و سوار قطار دیگری شوید. او می خواست جای دیگری برود. تا این ایستگاه خیلی مانده بود. صحبت ها درباره مسایل مختلف گل انداخته بود. در هر ایستگاه سر و کله عده ای دستفروش- که هر کدام به فروش دم پایی، آدامس، کیف مدرسه، مداد و جوراب اشتغال داشتند- پیدا می شد و بدون این که چیزی بفروشند بعد از چند ایستگاه ها، پیاده می شدند. آگهی های تبلیغاتی و هشدار دهنده ها(!)و نیز راهنمای ایستگاه ها بر در و دیوار قطار خودنمایی می کرد به ویژه این پیام محبت آمیز(!)"دستفروشان مترو ویرانگران اقتصاد محله ای و منطقه ای"

* هنر زدن به تنبک!!
وقتی داشتم از این پیام اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی و نیز محبت آمیز  عکس می گرفتم، کنار دستی ام گفت: "جدن که این دستفروشان- که دنبال به دست آوردن یه لقمه نون هستن- ویرانگر اقتصاد محله ای و منطقه ای هستند اما آنانی که میلیارد میلیارد می برن و می خورن و نیز بدهکاران بانکی که هنوز لیست شان از جیب رییس جمهوری سابق بیرون نیامده، سازندگان اقتصاد محله ای و منطقه ای و نیز کشوری هستند!!" من که حرفی برای گفتن نداشتم، شما خواننده محترم هم اگر حرفی دارید پهلوی خود نگه دارید که زدن به تنبک هنر نیست!

وقتی قطار به ایستگاه "دروازه دولت" رسید پیاده شدیم و به همراه دوستان از پله های برقی بالا و پایین رفتیم و ایستادیم تا سوار قطار بعدی شویم. قطار آمد و باز با هل و زور سوار شدیم. نه ین که فکر کنید فقط ما این کار را می کردیم که همه عجله داشتند زودتر سوار قطار شوند چون اگر می خواستیم به طور معمول و با کلاس سوار شویم نه تنها نوبت مان نمی شد که درهای قطار هم بسته می شد و شاید تا شب همان روز، باید منتظر می بودیم تا با کلاس سوار قطار شویم...!

چهار ایستگاه گذشت که متوجه شدیم داریم برمی گردیم جایی که سوار شده بودیم و باید سوار قطار میدان آزادی می شدیم! اولین ایستگاه پیاده شدیم و دوباره پله های برقی را بالا و پایین کردیم و منتظر ماندیم تا قطار بیاید و سوار شویم که شدیم و به انتظار ایستادیم... در هر ایستگاه باز ویرانگران اقتصاد محله ای و منطقه ای!! وارد قطار می شدند و مسافران را برای خرید کیف و آدامس و جوراب و ...تشویق می کردند، اما ما چون می دانستیم که با خرید وسایل شان- که از قضا از بازار هم ارزان تر بود- نه تنها به اقتصاد محله ای و منطقه ای که به اقتصاد کشور ضربه اساسی می خورد و از همه مهم تر اقتصاد مقاومتی را هم زیر سوال می برد!! فقط نگاه شان می کردیم و به بعضی از آن ها تابلوی هشدار دهنده را هم نشان دادیم که پس از نگاه به تابلو آه از نهادشان بلند می شد و برای ما معلوم شد که خودشان هم قبول دارند که ویرانگر هستند(!)

از بس که در قطار به موضوع های مختلف فکر کردیم، زمان را از دست دادیم تا این که اعلام شد رسیدیم و باید پیاده شویم. همه پیاده شدند و قطار خالی شد و از دست ما و نیز ویرانگران(!) نفس راحتی کشید...

* پیشکسوتان بدون نوبت سوار شوند
پس از پیاده شدن به خواست "مجتبی گهستونی" چند عکس سلفی گرفتیم که برای سفرنامه اش می خواست و آنگاه به طرف شهر آفتاب حرکت کردیم. پبش از سوار شدن به ون هایی که مسافران را تا نمایشگاه می برد، "محمد شریفی" را دیدیم و در صف ایستادیم تا نوبت مان شود اما یکی از مسوولان آن جا که متوجه ما شد گفت شما پیشکسوتان بدون نوبت بروید سوار شوید و ما هم بدون معطلی از کنار جمعیت جوان صف گرفته گذشتیم و سوار دو دستگاه ون شدیم...

پس از چند دقیقه از ون پیاده شدیم. تا به خود آمدیم از بقیه خبری ندیدیم. من و "شیدا" و "شریفی" وارد نمایشگاه شدیم و پس از نوشیدن نسکافه به سوی غرفه ها رفتیم و خرید کتاب را آغاز کردیم. البته با بن هایی که جناب "جمشیدی" در اختیارمان قرار داده بود. شریفی که به تنهایی پایتخت آمده بود بن در اختیار نداشت و فقط کتاب ها را نگاه می کرد!

بعد از مدتی طی طریق، "رضا حامی پور" و یکی از دوستانش را دیدیم و با همدیگر به سوی "انتشارات افراز" رفتیم که به هنگام خداحافظی دو کارت خرید کتاب الکترونیکی تقدیم مان کرد که مستلزم نصب اپلیکیشن برنامه طاقچه بر روی گوشی موبایل یا تبلت است.

شریفی دنبال یافتن انتشارات بوتیمار بود تا کتابش را که به زیور چاپ رسیده بود ببیند. پس از پرس و جو و نگاه به لیست انتشاراتی که در کنار سالن ها چسبانده بودند به سوی انتشارات بوتیمار رفتیم و "هرمز علی پور" و "داریوش معمار" را دیدیم. هرمز خودکار مرا گرفت تا کتابش را به یکی از دوستدارانش تقدیم کند. ما هم از فرصت استفاده کردیم و چند عکس به یادگار گرفتیم.

سرمان گرم نگاه کردن به کتاب و نیز خرید کتاب بود که پیام آمد ساعت سیزده و سی دقیقه برای خوردن ناهار به رستوران نمایشگاه برویم و ساعت پانزده و سی هم برای شرکت در نشست روز خوزستان به سرای اهل قلم.

وقتی که شکم مان صدا کرد متوجه ساعت ناهار شدیم و درست ساعت سیزده و سی دقیقه را نشان می داد؛ لذا به سوی رستوران حرکت کردیم که در بیرون سالن های نمایشگاه "صدراله سرحدی" را زیارت کردیم و به سوی رستورانی که نمی دانستیم کجاست راه افتادیم. وارد سالنی شدیم که فهمیدیم سرای اهل قلم است و خیلی از همراهان آن جا بودند.

* اسلحه ای که پهلوی علی پور ماند!
بعد از نشستن در کنار "منصوری خواه"، متوجه شدم که اسلحه ام را از "علی پور" نگرفتم لذا یک خودکار از مسوول  روابط عمومی اداره کل فرهنگ و ارشاد خوزستان گرفتم و گفتم: یک روزنامه نگار بدون اسلحه آرام و قرار ندارد!

در همین هنگام اعلام کردند به طرف رستوران حرکت کنیم که رفتیم و در صف گرفتن غذا ایستادیم. بعد از گرفتن خورش سبزی و دوغ در کنار "حامی پور" و دوستش نشستم و مشغول خوردن غذا شدم. البته چند نمونه غذا داشت که هر کدام را می توانستیم سفارش دهیم.

* اطلاعات جبهه در نمایشگاه
پس از صرف ناهار- که میهمان ارشاد خوزستان بودیم- با خود گفتم بذار تنهایی بروم و سری به غرفه ها بزنم و کتابی بخرم؛ چرا که به جز خرید چند کتاب از "صمد بهرنگی" و دو سی دی "اطلاعات جبهه" مربوط به سال های 66 و 67 از غرفه "روزنامه اطلاعات" کتاب دیگری نخریده بودم. قصد داشتم سی دی های سال های 64 تا 67 را بخرم که فقط این دو سی دی موجود بود...

* دیداری غیر منتظره با همکار سابق
در حال نگاه کردن به غرفه ها بودم که چشمم خورد به تابلوی "انتشارات علمی فرهنگی" وارد غرفه شدم و کتاب های متنوعش را نگاه کردم و دو دل بودم که چه کتابی بخرم که چشمم خورد به آقایی که بین چند نفر نشسته بود و داشت صحبت می کرد. می خواستم از کنارش عبور کنم که نیرویی مرا نگه داشت. روبه رویش ایستادم و نگاهش کردم. برای آشنا بود. ایستادم تا صحبت هایش تمام شود. اما چشم از او برنداشتم تا این که نگاهم کرد و چند لحظه ای خیره شد و برخاست و گفت: بهرامی...! همدیگر را درآغوش گرفتیم و بسیار احترام گذاشت. بر صندلی هایی که برای پذیرایی از میهمانان در غرفه ی بزرگ شان وجود داشت نشستیم  و سفارش نوشیدنی داد...

او دکتر "عباس عموری" بود که مدتی به عنوان سرپرست یکی از روزنامه های کشوری در خوزستان مشغول فعالیت بود و نیز مدتی هم به عنوان مدیر برخی از شرکت ها و کارخانه ها  سرگرم کار بود...

صحبت های مان گل انداخته بود که "رزاق راشدی" آمد و سپس "محمد شریفی"، "سرحدی زاده"،"شیدا" و در ادامه "لفته منصوری" و "ابراهیم ناصری..."

حاج "عموری" به گرمی از همه ی شاعران و نویسندگان خوزستانی پذیرایی کرد و آن هایی که تا آخر ماندند با دستان پر بدرقه کرد. در غرفه انتشارات علمی و فرهنگی با مدیر عامل اش هم آشنا شدیم که به گرمی از حضور ما در غرفه استقبال کرد.

"قاسمعلی فراست" از نویسندگان پیشکسوت پایتخت و صاحب کتاب "نخل های بی سر" از دیگر میهمانان این غرفه بود. وقت را غنیمت شمردم و با دکتر "عموری" و "فراست" عکس های سلفی گرفتیم...

دکتر "عموری" با ما به آیین "روز خوزستان" در سرای اهل قلم آمد و به مدیرکل فرهنگی و ارشاد اسلامی خوزستان نیز قول اهدای کتاب های کودکان را داد.

* گرامی داشت روز خوزستان در سرای اهل قلم نمایشگاه بین المللی کتاب تهران        
در سرای اهل که وارد شدم چشمم به امید حلالی، دکتر اردشیر صالح پور، قباد آذرآیین و محمد جعفری قنواتی خورد. دکتر صالح پور گفت: بهرامی! مگه آسیاب بودی؟! دستی به موهایم کشیدم و خندیدم و حرفش را تایید کردم...

* توسعه فرهنگی پایه توسعه استان است
بعد از دقایقی آیین روز خوزستان با اجرای دکتر "ارغوان بهداروند" شروع شد و مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی خوزستان پشت تریبون قرار گرفت و در سخنانی گفت: این نشست که به مناسبت نمایشگاه کتاب برپا شده برای تجلیل و یادآوری توانایی هنرمندان و اهالی فرهنگ است که در دیگر حوزه ها فعال هستند است.

"همایون قنواتی" توسعه فرهنگی را پایه توسعه استان دانست و اظهار امیدواری کرد به خوزستان توجه بیش تر شود . چون با توجه بیش تر به توسعه فرهنگی توسعه اجتماعی و اقتصادی نیز بیشتر خواهد شد.

اوتوضیح داد:خوزستان دارای تاریخی کهن و دیرپا است و در تاریخ معاصر این استان به ویژه در حوزه های ادبیات، شعر ، داستان، مسایل دینی و مذهبی و هشت سال دفاع مقدس نقش زیادی داشته است.

او از وجود اقوام مختلفی ساکن در استان گفت که از فرهنگ های متنوعی برخوردار است و اشتراکات و پیوندهای مهمی که همه مردم را گرد  هم نگه داشته است.
مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی خوزستان گفت: در حوزه ادبیات افراد تاثیر گذار و بزرگان بسیاری در سطح کشور داشته ایم که خوزستانی بودند. نسل کنونی و جوان نیز در حال طی این مسیر است و امیدوارم خلاءهایی که در بخش ادبیات وجود دارد برطرف شود.

او از استعدادهای بسیار در استان گفت که ناشناخته مانده اند و مردم ما با  آنها آشنایی ندارند. امسال قرار است کاری کنیم تا به شناخت‌نامه مکتوبی دست پیدا کنیم که سنگ بنای بسیاری از کارهای مطالعاتی  است. از همه هنرمندان و فرهیختگان دعوت می کنم  برای جمع آوری آن به ما کمک کنند.

در ادامه "اردشیر صالحپور" نویسنده گفت: جلال آل احمد مطلبی را درباره خوزستان گفته بود که بسیار کم دیده شده  و آن طور که شایسته است در جایی از استان نصب نشده است.

* رونمایی از "نامه خوزستان"
در ادامه از کتاب"نامه خوزستان" -که به همت بهمن ساکی، فردین کوراوند و مجتبی گهستونی تهیه و تدوین شده بود- ضمن رونمایی از گردآورندگان آن قدردانی شد.

"بهمن ساکی" با اشاره کتاب "نامه خوزستان" گفت: کتاب گرد آوری شده مجموعه مقالاتی درباره خوزستان و فرهنگ آن است. امیدواریم بتوانیم  شماره های بعدی این کتاب را نیز عرضه کنیم.

وی افزود:"نامه خوزستان" چند صفحه جمع شدنی نیست. و باید در این باره بیشتر نوشته شود همچنین از مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی خوزستان و معاون مطبوعاتی به خاطر پذیرفتن این پیشنهاد و جایزه کتاب سال خوزستان تشکر می کنیم.

همچنین یک پژوهشگر فرهنگ عامه و فولکلور گفت:فولکلور با بنیاد و هویت مردم ما رو به رو است. در فولکلور است که فرهنگ سیاسی ، احتماعی و ... مردم را می بینیم.  شوربختانه نوع برخوردهایی که وجود دارد به نظر می آید که می خواهند آن وحدتی که بین اقوام مختلف وجود دارد  نادیده گرفته شود.

"محمد جعفری قنواتی" ادامه داد:در ایران زبان فارسی به عنوان داوطلبانه پذیرفته شده است و ما نباید در دام دوگانه های قومی که ایجاد می شود، بیفتیم.

سپس مدیر کل امور استان های وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی گفت:سه سال است که نشست استان ها را در حاشیه نمایشگاه بین المللی کتاب برگزار می کنیم. این نشست ها با عنوان استان شناسی برگزار می شوند و هر روز از نمایشگاه را برای یک استان قرار داده ایم تا بتوانند آثار خودشان را ارایه دهند.  امسال نوبت به استان خوزستان رسید.

دکتر احمدی گفت: این نشست ها برای آشنایی مردم نسبت به ظرفیت های  فرهنگی و هنری استان ها است. توسعه فرهنگ ملی زمانی شکل می گیرد که خرده فرهنگ های حاکم بر استان ها شکل گرفته باشد .

او این نشست ها را برای آشنایی نسل فعلی نسبت به پیشینه خودشان دانست تا یک ارتباط منطقی بین آن ها و فرهنگ گذشته شکل گیرد.

* قدردانی از اهالی فرهنگ و ادب
در ادامه از "مهدی مرادی"، دبیر جشنواره من هم کتاب می نویسم، "بهمن ساکی"، دبیر جشنواره جایزه کتاب سال خوزستان و "مجتبی گهستونی"، دبیر جشنواره پدران و مادران قصه گو  قدردانی شد.

* تکیه بر منابع فرهنگی در خوزستان از نفت مهم تر است
همچنین "هرمز علی پور" شاعر خوزستانی درباره آسیب شناسی شعر معاصر به سخنرانی پرداخت و "محمد کیانوش راد" در سخنانی تکیه بر منابع فرهنگی را در خوزستان از تکیه بر نفت بسیار مهم تر دانست و تاکید کرد: به منابع فرهنگی خوزستان باید نگاهی جدید داشت و از آن ها استفاده کنیم. درآمد منابع فرهنگی ما اگر از نفت بیشتر نباشد کم تر هم نیست. انتظار فرهنگ سازی را تنها از دولت ها نباید داشت. فرهنگ را صاحبان فرهنگ- که نویسندگان و شاعران  و خالقان هنر هستند-  باید ایحاد کنند.

همچنین "محسن حیدری" گردآورنده مجموعه آثار زنده یاد "منوچهر شفیانی" درباره روند تهیه مطالب کتاب و انتشار آن ها سخنانی ایراد کرد و خواستار حمایت شد.

در ادامه این آیین از "لفته منصوری"، "رضا حامی پور"، "علی نقی طاهری" ، "حبیب اله بهرامی"، "حسین مهرآذین"، "حجت الاسلام والمسلمین جاسم موسی پور"، "محمد علی رونقی" و "قدم علی سرامی"، قدردانی شد.

در ادامه این برنامه "قاسم آهنین جان"، "وحید کیانی" و "محمد شیدا "از شاعران خوزستانی اشعار خود را خواندند. همچنین در این آیین شاهنامه خوانی توسط زوج جوان بیرگانی و مهرانگیز قلاوند به زبان بختیاری اجرا شد.

پس از پایان آیین روز خوزستان، باتفاق "محمد شیدا"، "رزاق راشدی" و "دکتر پژوهنده" به طرف غرفه ها رفتیم و باقی مانده مبالغ مانده در بن کارت ها را با عجله کتاب خریدم و برای جانماندن از هواپیما با مترو به طرف فرودگاه حرکت کردیم...

در داخل مترو از بچه های تهرانی نحوه سوار شدن به قطار و پیاده شدن در ایستگاه ها را سوال کردیم که به خوبی و حتا با استفاده از نرم افزارهای گوشی های شان به ما نشان دادند. در داخل قطار بارها برخی از جوانان تهرانی مسوولیت های مان را پرسیدند که پاسخ های لازم را شنیدند و از برخورد با ما ابراز خوش حالی کردند...

پس از پیاده و سوار شدن به سه قطار، وارد فرودگاه شماره دو مهرآباد شدیم و با هواپیمایی نفت تهران را به مقصد اهواز ترک کردیم.

در فرودگاه اهواز باز سوار اتوبوس شدیم و پس از حرکت لاک پشتی، جلوی در ورود به سالن پیاده شدیم و هر کس به طرفی رفت. من هم همراه فارسی زاده به طرف خانه حرکت کردم...
:
:
:
آخرین اخبار