تاریخ انتشار: ۲۹ مهر ۱۳۹۴ - ۱۴:۰۲
کد خبر: ۱۰۵۵۲۱
نسخه چاپی ارسال به دوستان ذخیره
یزید با الگوی مسیحی ـ یهودی پرورش یافت
تاریخ، ثبت و ضبط کرده است که میسونه (مادر زناکار یزید)، پدرش مسیحی و مادرش یهودی است و یزید در دامن چنین کسی، پرورش پیدا کرد.

آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) در تازه‌ترین نشست اخلاق خود به موضوع «بررسی علل واقعه عاشورا و تاریخ کربلا» با محوریت اباسفیان و معاویه اصلاً مسلمان نبودند، فقط به اجبار تسلیم شده و در اصل، کافر بودند، در مهدیه القائم المنتظر(عج) پرداخت که مشروح آن در ادامه می‌آید:

*امام حقّ؛ شرط پذیرش اعمال صالح

بیان کردیم: اگر اعمال انسان، بدون امامت حقّ باشد؛ باطل است؛ یعنی نماز، روزه، زکات و حجّ هم بستگی به این مطلب دارد، «ِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الْوَالِی هُوَ الدَّلِیلُ عَلَیْهِنّ». امّا مردم نفهمیدند که باید حتماً به دنبال امام حقّ باشند و امامت فقط از ناحیه خداوند تبارک و تعالی است و چون این را درک نکرده و متوجّه نشدند، گرفتار شدند.

روایت بسیار باعظمتی از باب‌الحوائج، موسی‌ بن‌ جعفر(ع) نیز بیان کردیم که ذیل آیه 33 اعراف بود که پروردگار عالم فرمودند: «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ»، بگو: پروردگارم، بدی‌های آشکار و نهان را حرام کرده است. حضرت توضیح دادند که این ظاهر و باطن چیست و فرمودند: آنچه که در قرآن به عنوان حرام تبیین شده، ظاهر است، « فَجَمِیعُ‏ مَا حَرَّمَ‏ اللَّهُ‏ فِی‏ الْقُرْآنِ‏ هُوَ الظَّاهِرُ». امّا باطن آن، ائمّه جور هستند، «وَ الْبَاطِنُ مِنْ ذَلِکَ أَئِمَّةُ الْجَوْرِ ». از طرفی در مورد حلال هم فرمودند: «وَ جَمِیعُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ تَعَالَى فِی الْکِتَابِ هُوَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ مِنْ ذَلِکَ أَئِمَّةُ الْحَقِّ ».

بیان کردیم: بعضی از اولیاء خدا حسب روایات شریفه می‌فرمایند: حتّی اگر کسی اعمال خوبی را انجام بدهد، امّا امام باطل داشته باشد؛ اعمال او را به هیچ عنوان نمی‌نویسند و ثبت نخواهد شد. یعنی آن اعمال مورد عنایت نیست، ولو بالجد نمازش، هم از لحاظ قرائت و هم حتّی حضور قلب درست بوده باشد. خمس و زکاتش را می‌دهد، مردم‌آزاری نمی‌کند و ... . آیا همه این اعمال بدون ولایت حقّ باطل است؟! فرمودند: بله، باطل است.

بعد بیان کردیم که می‌فرمایند: حتّی این اعمال خوب بدون امام حقّ، خودش به عنوان فواحش و فسق مطرح می‌شود. نمزی که بدون ولایت باشد، فسق است. آیا این روایت هم دارد؟ در این جلسه روایتی در این زمینه بیان می‌کنم و بعد به سراغ ادامه بحثمان می‌رویم.

در أمالی شیخ الطّائفه، شیخ طوسی، شاگرد شیخنا الاعظم، روایتی از وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) بیان شده که حضرت فرمودند: «لا یَقْبَلُ اللّهُ مِنَ العِبادِ الأعمالَ الصّالحةَ الّتی یَعْمَلونَها إذا تَوَلَّوا الإمامَ الجائرَ الّذی لیسَ مِنَ اللّه ِ تعالى». دقّت کنید که نفرمودند: هر عملی، بلکه فرمودند: عمل صالح؛ یعنی عملی که به تعبیر عامیانه، وقتی حتّی در محضر ذوالجلال و الاکرام هم برود، مهر و امضاء بخورد که این عمل، قبول است. عملی که مورد عنایت حضرت حقّ قرار بگیرد و پذیرش شود، حالا هر چه که باشد، کوچک یا بزرگ، عمل صالح است.

حضرت می‌فرمایند: اگر کسی پیشوای ستمگری را که از جانب خدا نیست، به عنوان ولیّ خدا و زمامدار بگیرد؛ هر چه کار شایسته انجام دهد، خدای متعال از او نخواهد پذیرفت.

لذا این مطلب خیلی مهم است که اگر تحت سیطره امام ظلم (یا به تعبیر قرآن کریم و مجید الهی، «أَئِمَّةَ الْکُفْر»)، عمل صالح هم انجام بدهیم، کم‌رنگ است و اصلاً قبول نمی‌شود.

*دلیل گریه اولیاء خدا برای بازگشت در دوران دولت مهدوی

نکته‌ای بیان کنم که بسیار ظریف است. زمانی ابوالعرفا، آیت‌الله العظمی ادیب، می‌فرمودند: می‌دانید چرا وجود مقدّس أبی‌عبدالله(ع) و امام صادق(ع) و بعد از آن‌ها، اولیاء خدا، همه منتظر آن دولت کریمه هستند و حضرتشان فرمودند: «لَو أدرکتُهُ لَخدّمتُهُ أیّام حَیاتی»، اگر درکش می‌کردم، تا زمانی که زنده بودم، خادمش می‌شدم؟

ایشان نکته زیبایی در جواب فرمودند، فرمودند: در آن زمان، مردم می‌بینند یک عمل صالح که انجام می‌دهند؛ چون تحت سیطره آن امام عادل و آن امامی که تجلّی اسماء و صفات ذوالجلال و الاکرام است، هستند؛ آن عمل صالح، اعمال صالحه می‌گردد و تازه در آن‌جاست که می‌فهمند عمل صالح یعنی چه.

امّا آن‌هایی که تحت آن دولت‌های فاسق بودند، ولو اولیاء خدا بودند، خیلی گریه می‌کنند که در دوران حکومت آقا جان برگردند و حضور داشته باشند. لذا یکی از مطالبشان این است که دعای عهد را می‌خوانند تا باشند و دولت مهدوی را درک کنند.

لذا فرمودند: تمام اولیاء خدایی که در دوران ظلم و جور بودند، خودشان حس می‌کنند که اعمال صالحه‌شان - گرچه آن را هم قبول ندارند - بوی عمل صالح را که عند امام العادل که مِن الله تبارک و تعالی است، نمی‌دهد.

عمل صالح اولیاء خدا در زیر دولت جور و ظلم، با این که آن دولت را قبول ندارند، امّا عمل صالح آن‌ها مثل عمل صالح کسی که در دوران دولت مهدوی است نخواهد بود. خیلی عجیب است. آن عمل صالح، به این عمل صالح نمی‌رسد.

لذا شیخ‌الطّائفه در أمالی خودش، از حضرت صادق القول و الفعل(ع)، این روایت را می‌آورند که حضرت فرمودند: «لا یَقْبَلُ اللّهُ مِنَ العِبادِ الأعمالَ الصّالحةَ الّتی یَعْمَلونَها إذا تَوَلَّوا الإمامَ الجائرَ الّذی لیسَ مِنَ اللّه ِ تعالى». البته این مطلب در مورد کسی است که امام جائر را قبول داشته باشد، ولی با این حال، گفته‌اند: اگر کسی امام جائر را قبول هم نداشته باشد، باز رنگ و بوی عمل صالحش نسبت به کسی که در دولت مهدوی، عمل صالح انجام می‌دهد، کمتر است. ولی منظور از این روایت شریفه این است که کسی، امام جائر را قبول کند، ولو عمل صالح؛ یعنی عمل مهر و امضاء شده انجام بدهد، عملش مورد قبول نیست؛ یعنی دیگر نمی‌تواند ادّعا کند.

این، همان مطلبی است که حضرت باب‌الحوائج، موسی‌ بن‌ جعفر(ع) فرمودند: قرآن، ظواهر و بواطنی دارد، فواحش هم که پروردگار عالم فرمودند: «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ »، ظاهر و باطنی دارد که ظاهر آن، همین مواردی است که قرآن بیان کرده، از جمله این که ربا نخورید و ... . امّا فواحش باطن، ائمّه جور هستند. و هکذا حلال الهی هم همین‌طور است، یعنی هر چه در کتاب الهی به عنوان حلال بیان شده، ظاهر است و باطن آن، ائمّه حقّ هستند.

*علم امیرالمؤمنین نسبت به کفر معاویه و همراهانش

لذا علّت اینکه أبی‌عبدالله(ع) قیام می‌کنند، همین است که حالا به آن مسأله می‌رسیم و فعلاً راجع به پدر این شخص(یزید)، یعنی معاویة‌ بن ابی‌سفیان صحبت کردیم که ریشه‌شان به چه کسانی می‌رسد. بیان کردیم: بنی‌امیّه و بنی‌هاشم هر دو به عبدمناف می‌رسند. بنی‌امیّه، در ظلم و جور بودند و اصلاً از کسانی نیستند که اسلام را قبول کرده و ایمان داشته باشند.

اوّلاً یک نکته اتّفاقیّه، بین اهل جماعت و ما شیعیان، این است که معاویة‌ بن أبی‌سفیان در آن سال‌های اوّلی که رسول خدا، محمّد مصطفی(ص) به تبلیغ دین اسلام می‌پرداختند، مشرک و از دشمنان سرسخت بود و همان‌طور که اشاره کردیم: فرماندهی جنگ‌ها را هم برعهده داشت. بعد وقتی آن‌ها مجبور شدند که اسلام را بپذیرند، پیامبر آن‌ها را به عنوان طلقاء قرار دادند.

خیلی جالب است که خود اهل‌جماعت هم این مطلب را بیان می‌کنند، هم هیثمی در مجمع الزوائد و منبع الفوائد، هم ابن‌أبی‌الحدید معتزلی و هم محمّد عبدالکریم تمری در البلاغه فی الحالة الخلفاء الراشیدین که همه از بزرگان و علماء اهل جماعت هستند، خودشان بیان می‌کنند: در مرحله اوّل، حتّی وقتی اباسفیان، اسلام را پذیرفت، معاویه که همراه برادرش یزید بیرون بود، به اباسفیان اعتراض کردند که به تعبیری تو قافیه را باختی، چرا ترسیدی و تسلیم شدی؟! اباسفیان هم گفت: شما خبر ندارید، اگر بیایید متوجّه می‌شوید که چه خبر است. یعنی خود او هم قبول نداشت.

لذا امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علی‌بن‌أبی‌طالب در نهج‌البلاغه، نامه شماره 16 می‌فرمایند: «فَوالّذی فَلَقَ الحَبَّةَ و بَرَأ النَّسَمَةَ، ما أسلَمُوا و لکنِ استَسلَمُوا، و أسَرُّوا الکُفرَ، فلمّا وَجَدُوا أعوانا علَیهِ أظهَرُوهُ».

حالا نکته‌ای را بیان می‌کنیم که خود اهل‌جماعت می‌گویند: اگر هم معاویه، اجتهاد کرده؛ اجتهادش اشتباه بوده است. چون بعضی از علماء اهل جماعت قائل به این هستند که جنگی که بین مولی‌الموالی و معاویه و بعد با نوه رسول خدا، وجود مقدّس امام حسن مجتبی شکل گرفت، اجتهادی بوده است. منتها اجتهاد اشتباه کرده است. اگر مجتهد، چیزی به نظرش برسد و انجام بدهد، ولو به این که اشتباه کرده، منتها چون اجتهادش بوده، یک ثواب می‌برد! امّا اگر درست از کار درآمد، دو ثواب می‌برد! بعضی از خود آقایان از اهل‌جماعت این را قبول ندارند و جواب دادند که حالا من با سندهایش بیان می‌کنم.

لذا بحث این جلسات ما این است که یهود چگونه در قضیّه کربلا نفوذ داشت. همان‌گونه که بیان کردیم، پدر معاویه، اباسفیان، دارالتّجاره بسیار بزرگی داشت و کسی که تمام امور مالی او در دستش است، اسحاق بن عون بود که یهودی است و هم مشاور اباسفیان و هم هند بود. هندی که جگرخوار شد و آکلة الاکباد نام گرفت. این‌ها نفوذ یهود در ادیان و به خصوص در این قضیّه را نشان می‌دهد که حالا بیان خواهیم کرد. حتّی یهود در بحث سقیفه هم نقش داشتند. البته بحث ما مربوط به آن زمان نمی‌شود، ولی قبلاً نکاتی را بیان کردم و اشاراتی داشتیم که برخی از آن‌ها در همان جلد اوّل کتاب محوریّت باطل در عالم، تبیین شد.

حضرت می‌فرمایند: «فَوالّذی فَلَقَ الحَبَّةَ»، قسم به خدایی که دانه را شکافت، «و بَرَأ النَّسَمَةَ»، جانداران را آفرید، یعنی حضرت می‌خواهند بگویند: به همه هستی قسم! شما دروغ می‌گویید. یعنی نه فقط به ذوالجلال و الاکرام، نه انبیاء، نه اولیاء، نه صالحین عالم، بلکه به همه هستی قسم! شما کافرید و دروغ گفتید.

«ما أسلَمُوا»، آن‌ها اسلام را نپذیرفتند، «و لکنِ استَسلَمُوا» بلکه به ظاهر این‌ها تسلیم شدند. یک موقع پذیرش اسلام و ایمان آوردن است، یک موقع تسلیم شدن است. آن‌ها چاره‌ای جز این نداشتند و مجبور شدند که تسلیم شوند.

وقتی پیامبر اکرم آمدند، او آمد و تپه تپه‌های آتش را دید (چون مکّه در گودی بود)، می‌دانست دیگر خبری نیست و همه چیز تمام شده، این ده سال ظلم و جور (در شعب أبی‌طالب نگه داشتن، اذیّت و آزار پیامبر، هجرت مسلمانان به مدینه، جنگ‌هایی مانند احزاب و هر آنچه در این مدّت به پیامبر تحمیل کرده بودند) به سر رسیده، همه کارهای آن‌ها به باد رفته و امروز مسلمانان دور مکّه را محاصره کردند و آن‌ها اصلاً هیچ قدرتی ندارند و تسلیم محض شده‌اند.

حضرت می‌فرمایند: به همه هستی قسم! این‌ها مسلمان نشدند، اسلام را نپذیرفتند، ولی به صورت ظاهر تسلیم شدند، «و لکنِ استَسلَمُوا». «و أسَرُّوا الکُفرَ» این‌ها کفرشان را پنهان کردند. «فلمّا وَجَدُوا أعوانا علَیهِ أظهَرُوهُ»، موقعی که یک عدّه یار و یاور پیدا کردند، حالا این کفرشان را اظهار کردند و إلّا این‌ها از همان اوّل، کافر بودند. امیرالمؤمنین است، باب علم خداست و این مطلب را بیان می‌کند.

*قداست‌سازی اهل‌جماعت برای معاویه!

آقایان می‌گویند: اصلاً می‌دانید جنگ بین معاویه و امیرالمؤمنین چه شد؟ اتّفاقاً خیلی هم برای معاویه قداست قائل می‌شوند که او مقام امیرالمؤمنین را می‌داند. می‌گویند: برای این که کسانی که خلیفه (عثمان) را به قتل رسانده بودند، در سپاه امیرالمؤمنین پنهان شده بودند.

قتل عثمان هم جریان مفصّلی دارد که مقدار کمی از آن را بیان کردم و جالب این است که در آنجا هم فقط امیرالمؤمنین به داد عثمان رسید و به امام حسن و محمّد حنفیّه بیان کرد که به او آب برسانید، این‌ها نامردی می‌کنند.

امیرالمؤمنین از نامردی و مکر دور است. امیرالمؤمنین، همان فردی است که در مورد أشقی‌الأشقیاء که به سر امیرالمؤمنین، علم خدا ضربه زده، هم عدالت را رعایت می‌کند. ها علی بشر، کیف بشر! امیرالمؤمنینی که هم حسب روایات ما و هم اهل جماعت، وقتی پیامبر به معراج رفتند، دست ایشان را دیدند. امیرالمؤمنینی که فرمودند: «سلونی قبل أن تفقدونی». امیرالمؤمنینی که خودشان می‌گویند: بارها این خلفا گفتند: «لو لا علی لهلک أبابکر»، «لو لا علی لهلک عمر» و «لو لا علی لهاک عثمان». مگر کسی می‌تواند امیرالمؤمنین را بشناسد؟! امیرالمؤمنینی که ولایتش، عامل رسالت رسولان الهی است که اگر آن ولایت را نمی‌پذیرفتند، اصلاً به رسالت نمی‌رسیدند. این را در روایتی نیز بیان فرمودند که اگر ولایت ما پذیرفته نشود، به هیچ عنوان، هیچ کس نه به نبوت می‌رسد، نه وصی می‌شود و نه ولیّ خدا. همه این‌ها به خاطر آن حبّ و پذیرش آن ولایت است.

لذا آن‌ها قائل به این هستند که اختلاف بین این‌ها این بود و کسانی که عثمان را کشته بودند، در سپاه امیرالمؤمنین مخفی شده بودند. معاویه هم گفت: اگر آن‌ها را تحویل من بدهید، من با شما جنگ ندارم.

حالا جالب است که می‌گویند: عون بن کهف انصاری پیش معاویه آمد و گفت: تو می‌خواهی با علی بجنگی؟! می‌دانی علی کیست؟! معاویه گفت: من علی را می‌شناسم، علی، علم خداست، من اصلاً نمی‌خواهم با علی بجنگم. فقط علی قاتلین خلیفه را تحویل بدهد. بعد هم بیان می‌کنند که مولی‌الموالی صلاح ندیدند که قاتلین را تحویل دهند. معاویه هم اجتهاد کرد و گفت: پس حالا من جلو می‌آیم و می‌کشم که بدانند نباید ظلمی شود!

یعنی می‌گویند: معاویه خودش می‌داند که مقام امیرالمؤمنین را ندارد، امّا او را در ردیف ایشان می‌آورند. اصلاً مگر می‌شود ردیف هم قرار داد؟! آن‌ وقت می‌گویند: نه، امیرالمؤمنین هم او را قبول داشتند و او هم امیرالمؤمنین را قبول داشت، حالا یک نزاعی پیش آمد و تمام شد و رفت. کجا امیرالمؤمنین اورا را قبول داشتند؟! امیرالمؤمنین بالصّراحه می‌گویند: قسم به کل هستی! این‌ها کافر هستند و از روز نخست اصلاً مسلمان نشده‌اند و فقط تسلیم شدند، «فَوالّذی فَلَقَ الحَبَّةَ و بَرَأ النَّسَمَةَ، ما أسلَمُوا و لکنِ استَسلَمُوا ...».

لذا امیرالمؤمنین می‌­فرمایند: نگویید: این‌ها مسلمان هستند، این‌ها اصلاً مسلمان نیستند. حالا مثلاً بگوییم: مسلمان بودند، اشتباه کردند و یا مسلمان بودند، منتها شیعه نبودند، خیر، اصلاً می­‌فرمایند: مسلمان نیستند.

*خدای واحد با روش‌های متفاوت؟!

مگر ما دو اسلام داریم؟! یک اسلام، بیشتر نیست، همان‌طور که ملاک تمام انبیاء، یک دین است. ما چیزی به نام دین مسیحی و کلیمی و ... نداریم. لذا بارها عرض کردم: تعابیر قرآن را ببینید، قرآن نمی­فرماید: مسیحی، قرآن نمی­‌فرماید: کلیمی، می‌­فرماید: یهود و نصاری، یعنی آن‌ها برای خودشان چیزی درست کردند والّا فرمودند: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»، یا «ما کانَ إِبْراهیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنیفاً مُسْلِما» لذا وقتی ابراهیم خلیل، مسلمان است، انبیاء بزرگوار بعد هم، همین‌طورند و اصلاً، چون، خدا یکی است، مگر می­شود چند دین بفرستد؟!

در عالم، همان یک دین است که براساس  شرط زمان و مکان، تکامل پیدا می­‌کند، «لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِه‏» وقتی هیچ فرقی بین رسل نیست، طبیعی است که یک دین هم بیش‌تر نیست و این‌ها که بیان می‌شود، از جمله شیعه و سنّی و ... اعتباری است.

*جفت شدن معاویه و عمرو‌بن‌عاص در مکّاری!

 ابن أبی‌الحدید معتزلی می­‌گوید: «لما نظر علی علیه السلام إلى رایات معاویة وأهل الشام ، قال : والذی فلق الحبة» موقعی که سپاه مولی الموالی با معاویه، روبرو شدند، حضرت آمد و پرچم‌های آن‌ها را نگاه کرد، وقتی دید، آن‌ها قرآن‌ها را با حقّه و فریب به نی کردند، فرمود: بزنید - گرچه نفهمیدند -

بیان کردم عبدالله بن ابی گفت: چه می­‌گویی؟ قرآن را بزنیم؟! و بعد شروع به جَوسازی کردن کرد که او می‌گوید: قرآن را بزنیم، مگر می‌شود و ...؟! پس این‌ها اصلاً چیزی که به عنوان دین باشد، نداشتند.

بیان کردیم: چون، معاویه و همه بنی‌امیّه، از نسل عبدمناف بودند و عبدمناف، هوشیار و شجاع بود، همه این‌ها هم از هوش او برخوردار بودند. لذا وقتی در بحث مطالب سیاسی می­شد، با کسی که در مکر نمونه بود، یعنی عمروبن‌عاص همراه می­‌شد. معاویه خودش به تعبیر عامیانه یک تیز هوشی دارد، عمروبن‌عاص هم در کنار او قرار گرفته بود و در باب مکر، جفت بسیار خوبی شده بودند.

لذا یکی از مطالبی که سعد ‌وقّاص، در موضوع کشتن وجود مقدّس امام مجتبی(ع) بیان کرده بود، همین بود. سعد ‌وقّاص، معاویه را شناخته بود. قبل از آن، خانواده و اقوام خودش را جمع کرد و گفت: بدانید ما در مقابل کسی هستیم که در کنار عمروبن‌عاص، به قدری در مکر و حیله قوی است که همه کاری خواهد کرد.

سعد ‌وقّاص، هوشیار و زیرک بود، او می‌گفت: فقط یک نکته در مورد آن‌ها به شما بگویم که تا می­توانید در طول تاریخ افشا کنید - که معلوم بود که او خیلی هوشیار بود، امّا متأسّفانه این‌طور نشد - که معاویه، اباسفیان و ... مسلمان نبودند و کافر بودند. این‌ها فقط تسلیم شدند، ولی در اصل کافر بودند، بعد هم همان‌طور که امیرالمومنین فرمودند، وقتی موقعیّت پیدا کردند، کفرشان را علنی کردند.

*پرورش یزید در دامن مسیحیّت!

اوج قضیّه بنی‌امیّه هم در بحث یزید بود که البته وضع یزید معلوم است. چون او در دامن میسونه که فاحشه‌ای بود که در یک شب با چند نفر در ارتباط بود و نطفه یزید، این‌گونه درست شد و معلوم نبود پدرش کیست.

تاریخ، ثبت و ضبط کرده که خود میسونه، پدرش مسیحی و مادرش یهودی است و یزید در دامن چنین کسی، پرورش پیدا کرده است.

طوری بود که گاهی عمروبن‌عاص به معاویه، تشر می‌­زد که به این بوزینه‌­ات، چیزی یاد بده که اگر بناست این به جای تو به خلافت بنشیند، باید یک چیزی یاد بگیرد. یزید هم می‌گوید: گاهی معاویه، با یک چوب مخصوص به دنبال من می­‌کرد و اگر مادرم، وساطت نمی­کرد، مثلاً چه و چه می­‌شد.

یزید، یک دایه­‌ای هم دارد که وضعیّت دایه او را هم بیان می­‌کنم. یزید، اصلا ً نه سیاست داشت و نه مکر، فقط در دامن مسیحیت پرورش پیدا کرده بود و آن‌ها هم، او را با میگساری پرورش داده بودند و آخرش هم همین شد که انقراض بنی‌امیّه به وجود آمد.

*تذکارهای معاویه به یزید

ولی معاویه می‌­داند که چه کار کند. لذا وقتی مردم شام به سوی عبدالرحمن بن خالد بن ولید، گرایشی پیدا کردند، معاویه نکته­‌ای را بیان می­‌کند و می‌­گوید: ما دو مطلب داریم - که این را همیشه به یزید هم تذکار می­‌داد و می­‌گفت - اوّل اینکه بزرگان قوم را نکش، بلکه بزرگان قوم را احترام کن و تا می­‌توانی از بیت‌المال به آن‌ها دست و دلبازی کن و حساب و کتاب برایشان نکن که باید این‌قدر بگیرید و ...، بلکه علاوه بر آنکه ماهانه چیزی از بیت‌المال می‌گیرند، خودت هم به آن‌ها هدایا بده و بدان در درهم و دینار، اعجاز بزرگی  است و به تعبیر عامیانه خودمان هم داریم که می‌گویند: روی مرده بگذاری، زنده می­شود. لذا معاویه دارد این‌گونه به یزید یاد می­دهد که نکند بعد از من خریت کنی، تا می­‌توانی سران این‌ها را بساز و آن‌ها را تکریم و مواظبت کن.

هم تاریخ ابن‌عساکر و هم تاریخ دمشقیه بیان می­‌کند که معاویه می­‌گوید: من به حام - که یک دختری دارد و یزید هم به او اعلان علقه کرد - گفته‌­ام که من یک اشتباه در طول تاریخ کردم و آن اشتباه در شام اشتباه نبود، و لی در دیگر بلاد اسلامی اشتباه بود و زندگی سیاسی مرا به تباهی برد و آن اینکه دشنام دادن به علی را فرض کردم.

حالا می‌­دانید چرا می­‌گوید در شام، اشتباه نبود؟ چون شام(یعنی مصر و اردن و فلسطین اشغالی و قسمتی از مصر و لبنان و خود سوریه) موقعی تصرّف شد که در اواخر عمر خلیفه اوّل بود و و بعد از آن هم بیشتر فتوحات در زمان خلیفه دوم بود. لذا مردم آنجا، پیغمبر و مدینه­ای ندیده بودند و از خیلی از مسائل بی‌اطّلاع بودند.

*مکر معاویه و تخیّل خود بزرگ بینی او!

لذا خود معاویه در شام بیان کرد که من کاتب وحی بودم و شروع به ساختن مطالبی برای خودش کرد. پس نکته بسیار مهم، این است که خودش، خودش را به عنوان کاتب وحی و چنین و چنان معرّفی کرد.

خیلی جالب است در مصحف مسلم‌ بن‌ حنبل، روایت عجیبی است که بیان می­‌کند، پیامبر فرمودند: سه نفر هستند که اگر کسی به این‌ها تمسّک بجوید، به همه علم تمسّک جسته است، «أنا و جبرائیل و معاویة»! حالا بیچاره­‌های دیگر، مثلاً اولی و دومی و سومی  چه کاره بودند؟!

لذا معاویه چنین مطالبی برای خودش در شام ساخت. مردم هم که پیامبر و امامی ندیده بودند، می‌پذیرفتند. یا همین کاتب وحی بودنش را که إن‌شاءالله توضیح می­‌دهیم که آیا واقعاً کاتب وحی است یا خیر. در کتب خود اهل جماعت بیان می­‌کنند: او کاتب وحی نبوده، فقط نامه‌هایی را که برای جایی می‌فرستادند، او می­‌نوشته که تازه آن را هم عبّاس، عموی پیامبر بیان کرده بود که یا رسول الله! برا اینکه تألیف قلوب شود، او را در این‌جا بیاور که به تعبیری زیر نظرتان هم باشد که شیطنت نکند.

علی ای حال، خودش در شامات که مردم اصلاً پیغمبری ندیدند، طوری اعلام کرد که هم خان المؤمنین است و هم به عنوان کاتب وحی است و از خلفا نیز برتر است. اصلاً طوری شده بود که خود آن طرفی­‌ها از جمله عایشه ناراحت شدند و گفتند: این دارد می­‌گوید: من از ابابکر و عمر و عثمان هم برترم!

أبی اسد در یک مطلبی در کتاب الاعلان خودش بیان می­کند: عایشه گفت: اگر این (معاویه) رویش بشود، بیان می‌کند که من از پیغمبر هم برترم! یعنی کاری کرد که دیگر عایشه هم صدایش درآمد که تو خیلی پررور هستی که مدام بیان می‌کنی من از همه بالاتر هستم؛ حتماً فردا هم می‌خواهی بگویی: من از خود پیغمبر هم بالاتر هستم، منتها دیگر نمی­تواند این‌طور بگوید؛ چون پیغمبر، پیغمبر خداست و اگر تو برتری، پس چرا تو پیغمبر نشدی؟! حالا چنین کسی می­خواهد حاکمیت را در دست بگیرد.

*حیله معاویه‌ای؛ که امروزه هم دشمن آن را به کار می‌برد

لذا معاویه مردم را فریب عجیبی می­‌دهد. دو نکته هم همیشه مدّنظر داشت، اوّل اینکه در مرحله نخست، مراقب است که افرادی مانند سران قوم را با دادن پول و احترام به آن‌ها بخرد و بعد آن‌هایی را هم که نمی­شود، با ارعاب و ترس، نگاه دارد.

لذا یکی از خصوصیّاتی که معاویه داشت، این بود که قبل از اینکه اتّفاقی بیفتد، ترس آن را در وجود مردم می‌انداخت. لذا مسرف هم که یکی از فرماندهان معاویه بود و این‌ها عهد بسته بودند که با یزید هم باشند؛ همین کار را انجام می‌دادند. کار آن‌ها، این بود که هر جا را می­‌خواستند فتح کنند، جلوتر می­‌رفتند و می‌گفتند: مواظب باشید این‌ها می‌­آیند، می‌ریزند و می­‌برند  و ... . این، همان چیزی است که امروز دشمن به من و شما می‌گوید.

لذا این، حیله معاویه‌­ای هست که این‌ها جلوتر در آن بلاد و شهر می­‌رفتند و بعد می‌‌گفتند: اینها با ده‌ها هزار نفر با گودهای آهنی و آتشین دارند می­‌آیند و در بین آن‌ها، ده‌ها انسان‌ با قد بلند و هیکل چنین و چنان است. شما این شامیان را ندیدید که چطور هستند، غلامان در برابر آن‌ها ضعیفند. این‌ها حرکت کردند و در فلان جا، در کوچه و بازار (نه در خانه­‌هایشان) و در جلوی چشم مردان، به زنانشان تجاوز کردند. حواستان باشد، این‌ها دارند می­‌آیند. یعنی طوری رعب و حشت می‌­انداختند که طرف به خودی خود قبل از جنگ می­‌مرد و قالب تهی می­‌کرد و سریع زمینه را خالی می­‌کرد.

*وصیّت معاویه به یزید: به هیچ عنوان با حسین بن علی نجنگ!

لذا یکی از مطالبی که معاویه داشت، همین بود و در این دوران حکومت ننگین خودش در شامات این‌گونه حکومت می‌­کرد و به یزید یاد می­‌دهد و می­‌گوید تو هم همین کار را انجام بده، منتها به او می‌گوید: تو با چند نفر نباید بجنگی. بعد هم به صراحت اسم می‌­برد و می‌گوید: به هیچ عنوان با حسین بن علی نجنگ!

بعد می­‌گوید: بدان، پدر ما حرب، از پدرش امیّه و او هم از پدرش، عبد شمس، جمله‌­ای را شنیده است که گفته: هیچ گاه با پسرعموهای خود نجنگ و اگر اختلافی داری، سعی کن آن‌­ها را با مکر و حیله رد کنی. زیرا همه ما به یک نوع به عبدمناف بن قصی بستگی داریم و این حرمت جدّ ما، عبد مناف باید طی تاریخ حفظ شود!

البته این هم دروغی بود که امیه، یا شاید اباسفیان و شاید معاویه بیان کرده بودند. به تعبیر یکی از بزرگان، این­ها اصلاً هیچ چیزشان معلوم نیست که از کجا آورده­‌اند.

علی ای حال می­‌گویند: معاویه به یزید گفت که حسین یکی از آن­هاست که سعی کن با او درنیفتی. لذا معاویه به صراحت بیان می‌­کند: مواظب باش و بدان که ریشه همه ما قریش است و اگر می‌­خواهی پیروز باشی، همیشه با این عنوان بگو که ما هم مانند شما از خانواده هاشم هستیم.

این، همان چیزی بود که بنی عبّاس هم مطرح می‌کردند و خلاصه الکلام آن­ها هم ادّعای پسرعمویی با ابی‌عبدالله می‌کردند! همان آن­هایی که به نام خون‌خواهی ابی عبدالله با بنی امیه جنگیدند و اهل بیت(ع) بیشترین ظلمی که دیدند، در دوران بنی عباس بود که تاریخ هم ثبت و ضبط کرده که این­ها چه هجمه­‌هایی آوردند.

*لکه‌های ننگ در حکومت ننگین یزید!

به هر حال معاویه احساس کرده که حالا که پا به سن گذاشته، یک چیزهایی هم به او نصیحت کند، لذا مواردی را که در همان مکر خودش به تجربه به دست آورده بود، به یزید گفت. یزید هم خام است، کسی است که در دامن میسونه­ای که آن طور تعریفش شد، پرورش پیدا کرده و اصلاً آداب دینی نمی­‌داند.

بیان شد: وقتی فرستاده عبدالله بن عمر وارد می‌­شود، او چطور برخورد می‌کند. در حالی که معاویه با آن کبر سن، خودش به سراغ آن‌ها رفته بود که که در راه، حالش بد می‌شود و وقتی برگشت، از دنیا رفت. بعضی از مورخین نوشته­‌اند: بیرون از شام، حالش بد می‌شود و بعد او را داخل شام آوردند. بعضی هم می­‌گویند: وقتی وارد شد، از دنیا رفت. ولی به هر حال، او هم به بصره، هم مدینه و هم کوفه رفته بود و برای یزید بیعت گرفته بود.

عبدالله بن عمر بعد از خبردار شدن از مرگ معاویه، یک کسی را می­‌فرستد و یزید، آن میمون خودش (ابوقیس را که حریر بر او می­پوشاند و انگشتر در دستش کرده و زر برگردنش می‌انداخت) در کنار خود نشانده بود. خودش هم آن موقع ظاهراً مست بوده و در حال مستی، این­ها وارد می­‌شوند، و این از حماقتش بوده که اجازه می­‌دهد در آن حال، وارد شوند. بعد که فرستادگان عبدالله بن عمر می­‌آیند و می­‌خواهند دست بدهند - که حالا بعضی می­‌گویند دست بیعت و بعضی می­‌گویند نه همین دست ابتدایی - می­‌گوید: به ابوقیس دست دهید و حتّی امر می­‌کند دست ابوقیس را ببوسید! وقتی آن‌ها برمی‌گردند و جریان را تعریف می‌کنند، عبدالله بن عمر بسیار عصبانی می­‌شود.

عبدالله بن زبیر هم که در مکّه آن طوری اعلام می­‌کند که محال است من با یزید بیعت کنم. می‌گوید: من اگر تمام عمرم زیر بار یوق یونانیان بروم و یا امپراطوری ایران برگردد و من زیر یوق آن­ها بروم، محال است زیر یوق یزید بروم، یزید میگسار است و... .

حالا یزید، با این شخصیت و با این وضعیّت می­‌خواهد حاکم شود و اینجا هم دیگر دوران معاویه نیست که باید سکوت کنند. حالا إن­شاءالله به فضل الهی بیان می­‌کنم که چه شد که حضرت در دوران معاویه سکوت کرد و اصلاً آیا واقعاً سکوت کرده بودند یا خیر؟ امّا حالا دیگر این‌جا نمی‌­شود سکوت کرد، یزید دارد علنی همه کارها را می‌­کند. از جمله اینکه قبلاً بیان کردم که وقتی در این سه سال حکومت ننگین خودش به مدینه ریختند، مسجد النبی پر از خون شد!

این‌ها درد است، در تاریخ نوشته ­اند: در مسجد النبی در خانه خدا به زنان تجاوز شد و مردان را گرفتند و گفتند: بیعت شما به مملوک بودن شماست، باید مملوک یزید باشید و این را اعلام کنید. لذا مهر درست کردند و پشت گردنشان زدند.

عرض شد وقتی مسرف، عبدالله بن ربیعه (فرزندزاده ام سلمه، همسر پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(ص)) را گرفت و گفت: باید بیعت کنی، گفت: من بیعت می­‌کنم بر کتاب خدا و سنّت رسول خدا. مسرف با پررویی تمام گفت: نه، آن‌ها گذشت، باید بیعت کنی با این جمله­‌ای که می­‌گویم: بیعت می­‌کنم بر اینکه من و اموالم و فرزندانم و قوم و خویشم تا زنده هستیم مملوک امیرالمؤمنین یزید باشیم. او گفت: من چنین غلطی نمی­‌کنم. لذا گردنش را زدند و بعد گردن را که آوردند روی نی بگذارند، مسرف گفت: الآن یک مهر روی گردنش بزنید، تا همه بدانند باید مملوک یزید شوند. لذا او زیر بار این خفّت و خواری نرفت، امّا مردم دیگر را مثل غلام به صف کردند و مهر زدند.

ببینید یزید این‌طور فرد نفهمی است که هیچ نمی‌­فهمد، جالب است این یزیدی که خود اهل جماعت این مطالب را در مورد او بیان کردند، حال این وهابیّت ملعون می­‌آید، کتاب می‌نویسد: یزید بن معاویه امیرالمؤمنین! خوب این­ها هم از نسل آن­‌ها هستند و باید دفاع کنند دیگر. گرچه آل سعود، یهودی هستند، امّا خوب این­ها هم که آمدند و وهابیّت ملعون به آن‌‌ها کمک کردند که حاکم شدند؛ یعنی همان چیزی که دلشان می­خواست.

لذا در اوِلین مطالبه‌ای که بعد از حاکم شدن آل سعود، از آن‌ها طلب شد؛ این بود که یهودی­ها گفتند: فدک را به ما بدهید. گفتند: نه، مصلحت نیست و ظاهر هم این است که بریتانیا (به قول آن‌ها، بریتانیای کبیر و به قول امام المسلمین، این انگلیس خبیث) هم گفت: صلاح نیست که یهود فدک را بگیرد، آن‌وقت این­ها زیر سؤال، می­روند. امّا این‌ مطالب را افشا کردند؛ چون این­ها هر پنجاه سال، یک مرتبه، تاریخ خودشان را بیرون می­‌دهند. لذا مشخص هست که این­ها هم یهودی هستند.

آن وقت قضیه کربلا را به وجود آوردند که حالا معلوم می­‌شود چرا ابی‌عبدالله باید با این سبک و سیاق جلو آمدند.

«السّلام علیک یا أبا‌عبداللّه(ع)»


مرجع / فـارس
:
:
:
آخرین اخبار